به گروه شاد و بدون سانسور ایران روشن بپیوندید
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
مسئولین لطفا" جواب بدهند: (من در هوای شهرم نفس میکشم، کنار خانواده ام لحظات شیرین تا عید را انتظار میکشم، چون کبوترها رفتند و پر شکسته باز آمدند)
رونوشت : بنیاد مستضعفان و جانبازان - از طرف مجموعه ایران روشن بصورت نامه رسمی
بسم الله الرحمن الرحیم
به _ گروه ایران روشن : مدیر محترم 6/12/1386 از _ داریوش احمد رضا بهمنیار جانباز از کار افتاده بسیجی کد جانبازی _ 0919025421 درصد جانبازی پانزده درصد مدت حضور در جبهه های حق علیه باطل شش ماه در دو نوبت 1360 تا 1361 احتراما اینجانب در عملیات آزاد سازی خرمشهر بر اثر اصابت گلوله کالیبر پنجاه به ران پای چپم دچار شکستگی باز استخوان ران پا شدم که تمام استخوان های رانم بیرون آمدند و خودم استخوان ها را میدیدم و هفت دفعه من را در مدت دو سال عمل جراحی کردند و دو دفعه از لگن من استخوان برداشتند و به ران من پیوند زدند و چون بیست سال دنبال پرونده جانبازی خودم را نگرفتم حق مرا بسیار زیاد پایمال کرده اند چرا که در زمان سربازی در زمان جنگ به من پنجاه و پنج درصد جانبازی دادند و من را معاف دائم کردند چون در زمان جنگ آدم چلاق مادرزاد را معاف نمیکردند بلکه حداکثر معاف از رزم میشد یا اگر از چند جا شکستگی داشت معاف شش ماهه یا یک ساله میشد و حالا که از کار افتاده کامل شدم و نمیتوانم کار کنم در کمیسیون پزشکی به من پانزده درصد جانبازی داده اند و طبق گفته آقای دکتر ایجادی رئیس کمیسیون پزشکی مرکز در تهران در سال هزار و سیصد و هشتاد و دو به من گفتند دکترهای کمیسیون پزشکی طبق دستور العمل در صد میدهند و شکستگی معمولی ران بین ده تا بیست درصد جانبازی دارد و شکستگی باز ران بین بیست تا سی درصد جانبازی دارد و آنها به اشتباه به تو شکستگی معمولی داده اند زیرا در پرونده پزشکی تو نوشته شکستگی باز ران پا و جدای از ران باید به لگن و زانو و ساق پای شما هم درصد جداگانه بدهند چون از لگن من دو دفعه استخوان برداشتند و به ران من پیوند زدند و پلاتین چهل سانتی را با پیچ و مهره از لگن وارد استخوان ران من کردند و زانوی پایم چون از ساق پای من میله رد کردند و هجده کیلو وزنه را آویزان کردند باعث شد مفصل های زانوی پای من با اینکه دو سال فیزیوتراپی رفتم خشک شود و زانوی پایم خم نشود و الان که دیگر اصلا خم نمیشود و همچنین آقای دکتر ایجادی به من گفتند تو به خاطر لکنت زبانت نمیتوانی در کمیسیون پزشکی حرف خودت را واضح بزنی آخه بر اثر اصابت گلوله کالیبر پنجاه به من که یک نوع ضد هوائی میباشد به من شوک دست داد و من وقتی عجله میکنم یا اعصابم خراب میشود دیگر زبانم قفل میشود و در کمیسیون پزشکی نمیتوانم حرف خودم را واضح بیان کنم و هر چه میکشم از این لکنت زبان من است و همچنین در کمیسیون پزشکی دکترها میگویند همان اول باید دنبال پرونده خودت را در بنیاد جانبازان میگرفتی و لگن و زانو و ساق پایت را هم در برگه جانبازی خودت اضافه میکردی خودشان میگویند تمام مدارک پزشکی تو درست است و حق تو خیلی بیشتر از پانزده درصد است ولی در نامه تو نوشته اصابت گلوله کالیبر پنجاه به ران پای چپ و ما نمیتوانیم به لگن و زانو و ساق پایت درصد بدهیم آقای دکتر ایجادی همچنین گفتند باید کمیسیون پزشکی خاصی برای تو در نظر بگیرند یا طبق مدارک پزشکی خودت غیابا به تو درصد بدهند و یا در کاغذی بنویسی (شکستگی باز استخوان ران پا (فمور) بین بیست تا سی درصد است) و در کمیسیون به دکترها نشان بدهی و با اینکه از آن موقع بیشتر از چهار سال گذشته هنوز مرا به کمیسیون پزشکی نبرده اند با اینکه متولد تهران هستم پرونده جانبازی مرا به تهران منتقل نمیکنند و چهار سال است که مرا به کمیسیون پزشکی نبرده اند به بنیاد جانبازان و امور ایثارگران بارها نامه نوشتم ولی هیچ جوابی به من نمیدهند الان از کار افتاده هستم و زن و بچه ام در خانه مادر زنم در تبریز زندگی میکنند چون در تبریز ازدواج کردم و مادرم بچه تبریز است و خودم الان در شهر پدری خودم در خانه پدری زندگی میکنم و از کاشمر به جبهه اعزام شدم وضع زندگی من بر اثر فقر فلاکت بار شده نه میتوانم کار کنم و نه حقوقی به من میدهند فقط یک سال است سپاه پاسداران کاشمر ماهی یکصد هزار تومان به من حقوق میدهد که آن هم کد حقوقی ندارم و نه عائله مندی و نه پاداش و نه عیدی به من نمیدهند نمیدانم چه کار کنم شما را به خدا قسم میدهم مرا از این زندگی فلاکت بار نجات بدهید یا به سپاه پاسداران کاشمر قسمت ایثارگران آقای روزبه بگوئید که لگن و زانو و ساق پا را به پرونده ام اضافه کنند یا دستور بدهید پرونده جانبازی مرا از بنیاد جانبازان کاشمر به بنیاد جانبازان تهران منتقل کنند چون متولد تهران هستم یا دستور بدهید طبق دستور العمل دکترهای کمیسیون پزشکی شکستگی باز ران پا را به من بدهند که بین بیست تا سی درصد است و در پرونده پزشکی من موجود است و لگن و زانو و ساق پایم را هم که از عوارض ثانویه است به آنها هم درصد جداگانه بدهند تمام مدارک پزشکی من در پرونده جانبازی من موجود است و الان لگن من سالی دو بار چرک میکند که هر دفعه باید دو هفته در بیمارستان بستری شوم و یا کمیسیون پزشکی خاصی به صورت علنی یا غیر علنی برای من در نظر بگیرند شما خودتان اگر از آقای دکتر حسین دهقان رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران بپرسید یا از دکترهای کمیسیون پزشکی بپرسید شکستگی باز ران پا چقدر است به شما خواهند گفت بین بیست تا سی درصد است آخه چطوری به من این قدر ظلم کرده اند و پانزده درصد به من جانبازی داده اند حالا لگن و زانو و ساق پای من که درصد جداگانه دارد کد جانبازی من هم _0919025421 _میباشد که میتوانید تمام مدارک پزشکی و جانبازی مرا ببینید شما را به آن خدائی که برایش نماز میخوانید کمکم کنید به خدا خجالت میکشم این حرف ها را بگویم ولی برای پسرم که در تبریز در دبیرستان پیش دانشگاهی درس میخواند پول ندارم که کتاب برایش بخرم حتی سالی یک مرتبه بیشتر نمیتوانم به بچه هایم در تبریز سر بزنم چون زانو و لگن من به من این اجازه را نمیدهد که بیست و چهار ساعت در اتوبوس بشینم زنم میگوید پسر دائی من چهل درصد جانبازی دارد هم کار میکند هم حقوق میگیرد و من را بی عرضه خطاب میکند و مرا تهدید به طلاق کرده است نمیدانید به چه وضع فلاکت باری افتاده ام بر اثر مصرف آمپول های کورتون و مشابه دچار پوکی استخوان شدید شده ام و بر اثر مصرف قرص های درد دچار زخم معده شده ام لااقل مرا سر کار آسانی بگذارند تا بتوانم خرجی خودم را در بیاورم میگویند دیر اقدام کردی آخه من برای تکلیف برای خدا و اسلام و ایران به جبهه رفتم و میگفتم نباید به خاطر پول اجر خودم را از بین ببرم الان هم اگر زن و بچه نداشتم مثل همان بیست و چند سال قبل دنبالش را نمیگرفتم از شما عاجزانه و عاجلانه درخواست میکنم فکری برای من بکنید نگذارید زندگی من از هم بپاشد خداوند تبارک و تعالی شما و خانواده گرامیتان را همیشه سرافراز و سربلند گرداند و به شما اجر نیکو بدهد خدانگهدار شما تلفن همراه 09359725407 _ صدور شناسنامه حوزه 2 تهران ایمیل من darbbahmaneyar@yahoo.com محل تولد : تهران _ نشماره شناسنامه : 69613 داریوش احمد رضا بهمنیار جانباز بسیجی
آدرس و تلفن منزل در دفتر گروه محفوظ میباشد
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
اطلاعیه : کانال جدیدی به نام Numex TV روی هاتبرد اومده که کیفیت بی نظیری داره و رقیب واقعا جدی برای PMC TV خودشو معرفی کرده و از آلمان فید میشه .
Numex TV : ( فرکانس : ۱۱۰۵۰ / سیمبل ریت : ۲۷۵۰۰ ) <<< آغاز برنامه های رسمی : ۱ مارچ ۲۰۰۷ / ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ایران >>>
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
یک چادر ویژه برای کسانی که میخواهند وسط خیابان اتراق کنند
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
صد دفعه گفتیم با ترقه بازی نکنید....ببین این ریختی میشی
مردي که نقش پيک موتوري سازمان حج و زيارت را بازي مي کرد با سوءاستفاده از عقايد مذهبي طعمه هايش از 1200 نفر کلاهبرداري کرد.
به گزارش خبرنگار ما اين مرد که به مدت يک سال بدون هيچ مانعي به کلاهبرداري هايش ادامه مي داد از آخرين روز آذرماه سال جاري در پي اعلام شکايت نماينده حقوقي سازمان حج و زيارت تحت تعقيب قرار گرفت و بازپرس شعبه سوم دادسراي ناحيه سه تهران از کارآگاهان ويژه مبارزه با کلاهبرداري پليس آگاهي خواست تحقيقات وسيعي را براي شناسايي يک مرد شياد که تحت عنوان پيک موتوري سازمان حج و زيارت از مردم کلاهبرداري مي کند، انجام دهند.
کارآگاهان در وهله نخست دريافتند از مدتي قبل عده يي با در دست داشتن نامه هاي جعلي به سازمان حج و زيارت مراجعه و ادعا مي کنند يک پيک نامه را به آنها داده و اعلام کرده است آنان برنده جايزه سفر حج، سفر به عتبات عاليات يا سکه بهار آزادي شده اند. در اين ميان فريب خوردگاني که به برنده شدن خود اطمينان داشتند در مواردي پس از اطلاع از جعلي بودن نامه، ادعاي مسوولان سازمان را باور نکرده و به مشاجره و درگيري پرداخته اند. در شرايطي که هر روز بر تعداد فريب خوردگان افزوده مي شد هيچ اطلاعي از شياد ناشناس در دست نبود و از آنجا که هيچ يک از طعمه هاي مرد فريبکار براي طرح شکايت به پليس مراجعه نکرده بودند شگرد متهم تحت تعقيب و نحوه انتخاب سوژه از سوي وي براي کارآگاهان مجهول بود. به همين دليل ماموران تلاش کردند با اطلاعات موجود تعدادي از اغفال شدگان را شناسايي کنند و آنها را تحت بازجويي قرار دهند. در اين مرحله يکي از مالباختگان به نام سيد در پاسخ به سوالات ماموران گفت؛« ماجرا از آنجا آغاز شد که يک پيک موتوري نامه يي را به من داد و گفت برنده جايزه سفر به عتبات عاليات شده ام. نامه از طرف سازمان حج و زيارت و به نام من صادر شده بود و همه چيز کاملاً معتبر به نظر مي رسيد. پيک موتوري از من مبلغ دو هزار و 800 تومان به عنوان کارمزد دريافت کرد و خواست به وي مژدگاني نيز بدهم آنقدر خوشحال بودم که بدون معطلي مبلغ 30 هزار تومان به پيک موتوري پرداخت کردم روز بعد که براي پيگيري کارهايم به سازمان حج و زيارت رفتم متوجه شدم نامه جعلي است.»
کارآگاهان در بازجويي از ساير مالباختگان نيز اظهاراتي مشابه شنيدند و متوجه شدند پيک موتوري قلابي علاوه بر دستمزد خود از هر يک از طعمه هايش مبلغي بين 10 تا 50 هزار تومان انعام يا مژدگاني دريافت کرده است. هرچند در اين گام از تحقيقات بخشي از شگرد مرد شياد فاش شد اما هنوز علاوه بر مجهول الهويه بودن او، مشخص نبود اين مرد چگونه مشخصات طعمه هايش را به دست مي آورد.
از آنجا که مرد کلاهبردار براي فريب دادن سوژه هاي خود از شگردي حساب شده و عجيب استفاده مي کرد ماموران احتمال دادند وي يک مجرم حرفه يي و سابقه دار است به همين خاطر با راهنمايي چند تن از مالباختگان به چهره نگاري رايانه يي از او پرداختند و پس از تطبيق تصوير فرضي متهم با عکس هاي مجرمان سابقه دار متوجه شدند شياد حرفه يي مردي 32 ساله به نام عارف است که به اتهام کيف قاپي سابقه کيفري دارد.
بعد از شناسايي هويت کلاهبردار حرفه يي کارآگاهان توانستند روز 28 بهمن ماه در جريان يک قرار صوري وي را به ميدان ابوذر بکشانند و دستگير کنند. عارف پس از انتقال به پليس آگاهي به جرائم خود اعتراف کرد و گفت؛ من با موتور در مناطق جنوب تهران به ويژه مهرآباد جنوبي، نازي آباد، خاوران و اسلامشهر پرسه مي زدم و دنبال سوژه هاي ناب مي گشتم. شيوه ام براي انتخاب طعمه نيز به اين شکل بود که هرگاه پارچه نوشته يي را مي ديدم که به مناسبت موفقيت ورزشي، علمي و... يا به خاطر بازگشت فردي از سفرهاي زيارتي در مقابل خانه اش نصب شده بود بلافاصله مشخصات وي را يادداشت و وارد فرم هاي از پيش تهيه شده مي کردم. وي افزود؛ من پس از آن که آخرين بار از زندان آزاد شدم تصميم گرفتم ديگر سراغ کارهاي خلاف نروم و به همين خاطر نيز مدتي با موتورسيکلت مسافرکشي مي کردم اما موتور مرا به پارکينگ منتقل کردند و گفتند براي ترخيص آن بايد 70 هزار تومان بپردازم اما من چنين پولي نداشتم. پس از آن همسرم سر کار مي رفت و من که بيکار شده بودم هميشه شرمنده او بودم و خجالت مي کشيدم به همين دليل به اين صرافت افتادم که هرطور شده بايد کاري انجام دهم تا به اين خفت پايان دهم. در همين افکار بودم که يک روز به طور اتفاقي کيسه يي پلاستيکي را پيدا کردم که روي زمين افتاده بود. پس از جست وجو در کيسه نامه يي را يافتم که متعلق به يک بنياد اسلامي بود. پيش خودم فکر کردم با پس دادن کيسه به آن بنياد مبلغي به عنوان مژدگاني دريافت کنم ولي پس از آنکه به آدرس نوشته شده در نامه رفتم متوجه شدم اصلاً چنين بنيادي وجود خارجي ندارد بعد از آن بود که با جعل همان سربرگ اقدامات خودم را آغاز کردم و چندي بعد به تهيه نامه هاي جعلي سازمان حج و زيارت پرداختم.
عارف ادامه داد؛ از آنجا که نام طعمه هايم را در فرم نوشته بودم و همه چيز ظاهري قانوني داشت هيچ کس به من شک نمي کرد و من با سوءاستفاده از عقايد مذهبي مردم توانستم از افراد زيادي کلاهبرداري کنم، به گونه يي که در طول يک سال گذشته روزانه از 5 نفر پول دريافت مي کردم و البته بعضي روزها نيز به خودم مرخصي مي دادم. پس از بازداشت مرد شياد در حالي که مشخص شده بود وي حداقل از 1200 نفر کلاهبرداري کرده است، 600 تن از مالباختگان شناسايي شدند و به طرح شکايت عليه عارف پرداختند. يکي از شاکيان در اظهاراتش گفت؛ عارف مدعي شده بود مادرم برنده سفر حج شده است زماني که او نامه را تحويل داد مادرم آنقدر خوشحال و ذوق زده شد که از حال رفت و من متوجه نشدم در آن شرايط چه مبلغي به عنوان مژدگاني به پيک موتوري تحويل دادم. «بعد مادرم مرا مجبور کرد وي را براي پيگيري کارهايش به سازمان حج و زيارت ببرم. در آنجا وقتي به ما گفتند نامه قلابي و فاقد اعتبار است بار ديگر مادرم به شدت بدحال شد به گونه يي که مجبور شديم او را در بيمارستان بستري کنيم.
بنا بر اين گزارش هم اکنون تحقيقات براي شناسايي ساير شکات عارف ادامه دارد و بازپرس پرونده از روزنامه ها خواست با چاب عکس اين متهم به صورت واضح در افشاي جرائم مرد شياد به پليس کمک کنند.
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
ابزار مخصوص برای مردانی که زنان گند دماغ و بداخلاق دارند
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
مخصوص خانمهای فیمینیسم که ادعا دارند حقشون توی اجتماع ضایع شده...بفرما...حق بدیم؟ اینطوری میشید
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
آخ که چقدر از این شوخی ها بدم میاد...آدم توی دنیای خودش باشه ، یکی بیاد با زبون از این کارا بکنه
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دست شو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, 30درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد. زنی که بیش از 10 سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون 10 سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم. بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم.اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم. خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه. اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم. وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره. مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم. هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره. جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود 10متر مسافت رو طی کردیم. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو! نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو اسشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم. متوجه شدم که اثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟! روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. این زن, زنی بود که 10 سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره. من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عظله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم. پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزئ شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد.من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی.دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم, درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم: من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم. اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم. "دوی" در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟ من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم. به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم. زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم. من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت. من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟ و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم: از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه. درسته, جزئیات ظریفی توی زندگی ما هست که از اهمیت فوق العلاده ای برخورداره, مسائل و نکاتی که برای تداوم و یک رابطه, مهم و ارزشمندند. این مسایل خانه مجلل, پول, ماشین و مسایلی از این قبیل نیست. این ها هیچ کدوم به تنهایی و به خودی خود شادی افرین نیستند. پس در زندگی سعی کنید زمانی رو صرف پیدا کردن شیرینی ها و لذت های ساده زندگی تون کنید. چیزهایی رو که از یاد بردید, یادآوری و تکرار کنید و هر کاری رو که باعث ایجاد حس صمیمیت و نزدیکی بیشتر و بیشتر بین شما و همسرتون می شه, انجام بدید. زندگی خود به خود دوام پیدا نمی کنه. این شما هستید که باید باعث تداوم زندگی تون بشید. اگر این داستان رو برای فرد دیگه ای نقل نکنید هیچ انفاق نمی افته, اما یادتون باشه که اگه این کار رو بکنید شاید یک زندگی رو نجات بدید!
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
حاج علی پروین و دخترش
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
صبر کن ببینم کدوم واجبتره؟
برنامه های گروه ایران روشن
24 اسفند غار یخ مراد-یک روزه در جاده چالوس
عید 2 تا 9 فروردین - شیراز و بوشهر
2 فروردین: روز اول - ساعت 17 حرکت از تهران بصورت شب رو
3 فروردین: روز دوم - بازدید پاسارگاد - نقش رستم و نقش رجب و مجموعه تخت جمشید در صبح، دیدار از باغ ارم ، مقبره حافظ و سعدی در بعد از ظهر (در اختیار بودن مسافرین جهت خرید از بازار)
4 فروردین: روز سوم- حرکت به سمت برازجان، دیدار از دشت ارژن ، دریاچه پریشان در مسیر، اقامت شب در برازجان
5 فروردین: روز چهارم- دیدار از دژ برازجان و حرکت به سوی بندر گناوه و گشت در بازار گناوه در بعد از ظهر، حرکت به سمت بوشهر و اقامت شب در بوشهر
6 فروردین: روز پنجم- دیدار از خانه دهدشتی، موزه مردم شناسی و نیروگاه اتمی بوشهر، اقامت شب در بوشهر
7 فروردین: روز ششم- حرکت به سمت دلوار و دیدار از منزل رئیس علی دلواری و حرکت به سمت بندر کنگان و اقامت شب در کنگان
8 فروردین: روز هفتم- حرکت به سمت عسلویه و دیدار از شهر باستانی سیراف در مسیر
بعد از ظهر حرکت به سمت تهران بصورت شب رو و بازگشت روز نهم صبح به تهران
کل ناهار، صبحانه و شام بر عهده گروه ایران روشن میباشد
هزینه کامل این سفر برای هر نفر 240 هزارتومان میباشد
3- سفر به استان سیستان و بلوچستان، چابهار و خلیج گواتر، شرح دقیق برنامه بصورت ذیل میباشد:
9 فروردین: روز اول- ساعت 18 حرکت از تهران بصورت شب رو
10 فروردین: روز دوم-دیدار از مقبره شاه نعمت ا.. ولی و باغ شازده در ماهان و دیدار از ارگ بم، شب اقامت در بم
11 فروردین: روز سوم- حرکت به سمت چابهار و دیدار از ارگ بمپور - تمساح های گاندو در مسیر و اقامت شب در چابهار
12 فروردین: روز چهارم- دیدار از چشمه های گل افشان، روستای تیس، بازار چابهار و اقامت شب در چابهار
13 فروردین: روز پنجم- دیدار از کوههای مریخی و بریس، دریاچع لیپار، خلیج گواتر و حرکت بصورت شب رو به سمت شهداد
14 فروردین: روز ششم- دیدار از شهر کوتوله ها، کلوت ها، رود شور، اقامت دشب در شهداد
15 فروردین: روز هفتم - حرکت به سمت کرمان و دیدار از مجموعه گنجعلیخان کرمان، حرکت به سمت یزد و اقامت شب در یزد
16 فروردین: روز هشتم- حرکت به سمت تهران و دیدار از اماکن شهر نائین و بازگشت به تهران ساعت 21 شب
کل ناهار، صبحانه و شام بر عهده گروه ایران روشن میباشد
هزینه کامل این سفر برای هر نفر 240 هزارتومان میباشد
تلفن های تماس دفتر امور مشترکین گروه : 88004967-88336487-88336488-886995-88336996
آدرس: تهران- یوسف آباد - خیابان فتحی شقاقی - پلاک93 - واحد 4 و واحد 6
جهت ارسال نظرات و پیشنهادات خود، اینجا را کلیک نمائید
No comments:
Post a Comment