|
| | | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
(رمان هستی من فصل پانزدهم )
خدا خواست و حامله شدم از خوشحالي روي پا بند نبودم انس و التي كه با بچه ام در وجودم بر قرار كرده بود به من نيرو مي بخشيد كه زندگي كنم و چشم به آينده بدوزم بچه ام را فرشته نجاتم مي دانستم خيلي خوشحال بودم اما همچنان كار مي كردم باز هم با وجود ويار شديد غذا مي پختم و جلوي مادر شوهرم و مهمان هايش مي گذاشتم تا اين كه مهرداد به دنيا آمد با آمدن مهرداد كمي ابرو و عزتم زياد شد مادر شوهرم خوشحال بود اما شوهرم تا ده روز به اتاقم نيامد و حالم را نپرسيد چرا كه مي ترسيد با ديدن بچه اش به مادرش بي احترامي كرده باشد
ادامه دارد ...
>> ( مونا )<<
آرشیو فصل های رمان:
گردنبند متناسب با ماه تولد شما !
اين ایمیل را براي دوستان خود Forward كنيد.
با گروه ایران روشن هر روز را به بهترین شکل تجربه کنید! | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe
No comments:
Post a Comment