به گروه اینترنتی جذاب و پر از تفریحات جالب ایران روشن خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Sunday, July 2, 2034

..:: IRAN ROSHAN ::.. Roman khiaLe yEk neGah (part 16)



 

 
   
آموزش پاركور عينك 3 بعدي روشهاي جديد بستن شال
تل موی جادویی بانك تحقيقاتي دانشجو معجزه اي در افزايش قد
شال عشق نرم افزار تقويت امواج مغز كتاب ملودي عاشقانه زيستن
كارت پستال سخنگو روز قيامت را مشاهده کنید  آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور
تغییر صدا هنگام صحبت با موبایل  آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور نرم افزار مبدل گفتار به نوشتار
آموزش زبان انگليسي در خواب گردنبند پرسپوليس خیلی خیلی جالبه! ببنید تا باور کنید
آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور روشهاي جديد بستن شال آموزش زبان نصرت بر روی موبایل
برترين نرم افزار آموزش زبان گردنبند مدل آيشواريا انگشتر تمام نگين سارينا
گردنبند استقلال آموزش زبان انگليسي در خواب خودكار دوربين دار بي سيم

Iranalive.ir - گروه اینترنتی ایران الایو

( رمان خیال یک نگاه قسمت شانزدهم )

 

 

لحظاتي بعد ارمغان نيز آمد و پرسشگرانه به ايدا نگاه كرد خواهر به روي برادرش لبخندي زد و همراه او وارد اتاقش شد ارمغان مي خواست بداند در ناهار خوري چه اتفاقي افتاده است ايدا به طور مختصر توضيح داد و از او پرسيد كه در آغاز ورودش بين او و فروزان چه اتفاقي پيش امده بود ارمغان ان لحظه را به خاطر اورد و همه را براي ايدا توضيح داد موضوع دو روز مرخصي و اين كه فروزان ناگاهن نام بچه را بيان كرده بود ايدا مات به برادرش نگاه مي كرد سخنان او را شنيد و با ديدن بي قراري هاي فروزان ان را با بي تابي مادري كه به عزيزش مي انديشيد مقايسه مي كرد و سخن او در هنگام ناهار : اون نبايد بميره . بله. خودشه پس بچه اش مريض بود و او به خاطر اين موضوع نگران بود اما در دلش دوباره گفت اما اين طور كه علي مي گويد او ازدواج نكرده! ارمغان با اضطراب به او نگاه مي كرد ايدا هيچ كدام از حدسياتش را براي او بازگو نكرد در پايان به او گفت كه حتما دو روز مرخصي به فروزان بدهد و در برابر ناراحتي او گفت
- لطفا اداي ادم هاي عاشق پيشه رو در نياد شايد واقعا مشكلي داشته باشه نمي تونه كه به خاطر تو از زندگي خودش بگذره در ضمن اون كه از علاقه تو خبر نداره بنابراين فقط به خودت فكر نكن حالا هم خدانگهدار برارد جون و رفت.
علي واقعا گيج شده بود ايدا با اين كه يك ساعت بيشتر نبود با فروزان اشنا شده بود اما با اين حال گويا به خيلي از نكته ها پي برده بود دختر باهوشي بود حس مي كرد سال هاست فروزان را مي شناسد مي خواست به او كمك كند
آن روز ارمغان فروزان را صدا كرد و به او گفت كه مي تواند دو روز مرخصي بگيرد فروزان خيلي از او تشكر كرد وبا لبخندش دل ارمغان را شاد كرد.
وقتي به منزل خواهرش رفت دريافت كه فرهاد و فرزانه سوزان را به دكتر برده اند و ديگر نيازي به فروزان نيست فرهاد با عصبانيت به او گفت فرزانه زودتر با او تماس نگرفته و نخواسته كه سوزي را به دكتر برسانند فروزان با ناراحتي گفت
- به خاطر اين كه نمي خواستم كسي رو...
- كسي رو چي؟ به زحمت بندازي؟ بس كن فروزان بس كن
روي صندلي نشست و چشمانش را بست فرزانه با دلجويي از فروزان خواست كه از رفتار فرهاد ناراحت نباشد ناگهان گفت
- كجاست مي خوام ببينمش
چنان با سرعت و ترس جمله اش را ادا كرد كه فرهاد با ترس بلند شد
- تو اخر سر همه رو با اين رفتارت ديوونه مي كني
- آره امروز تو شكرت هم همين طور بي هوا داد زدم فكر كنم واقعا ديوونه شده باشم
و به اتاقي كه سوزان در ان جا بود رفت لحظاتي بعد فرزانه نيز به كنارش رفت فروزان از او تشكر كرد وقتي مطمئن شد حال سوزان بهتر است و خوابيده رو به فرزانه كرد و گفت
- امروز يه دوست خوب پيدا كردم.
فرزانه از اين بابت خيلي خوشحال شد حس مي كرد شايد دوستان بتوانند او را كمي از اين اندوه و ناراحتي بيرون بياورند
سوزان چشمانش را گشود با ديدن مادر دستانش را به سوي او دراز كرد فروزان نيز با شادي دختركش را در آغوش كشيد در حالي كه مي ديد تنش تب دار است نوازشش كرد و بوسه اي بر گونه هايش نهاد
بنا به اصرار فرهاد و فرزانه فروزان در منزل ان ها ماند مدام مراقب سوزان بود روز بعد كه سوزي چشم گشود با ديدن مادرش لبخندي بر لب اورد فروزان با او صحبت مي كرد و موهاي نرمش را نوازش مي كرد در بين صحبت هاي سوزي ناگهان پرسيد
- مامان ! ما بابا نداريم مگه نه؟!
فروزان با تعجب و وحشت به او خيره شد از چيزي كه مي ترسيد بر سرش امده بود هميشه نگران روزي بود كه سوزان سراغ پدرش را بگيرد و اكنون او مي خواست درباره مردي كه لقب پدر را به او داده اند سوال كند فرهاد و فروزان در استانه در ايستاده بود ند و سخنان ان دو را مي شنيدند فروزان با صداييي لرزان گفت
- مي دوني عزيزم تو اين دنياي بزرگ همه مي تونند يه بابا داشته باشند با يه مامان اما بعضي ها شايد يكي از اين دو تا رو نداشته باشند و شايد هر دو رو چون بابا و مامانشون خيلي زود اونا رو ترك مي كنند پرواز مي كنند و مي رند به اسمون پيش خدا از همون بالا مراقب هستند عزيزن تو بابا نداري منم ندارم من هيچ كدومو ندارم اونا منو تو اين دنيا تنها گذاشتند عزيزم باباي تو....
گريه مي كرد سوزان را محكم به خود چسبانده بود و مي گريست. سوزان از اين كه مادرش را ناراحت كرده بود ناراحت شد فرهاد جلوتر رفت و سوزي را به آغوش كشيد و با خود برد فرزانه سعي كرد فروزان را ارام كند پس از لحظاتي فروزان سكوت كرد حتي ديگر اشك هم نمي ريخت تنها در دل نام خدا را بر لب مي راند
پس از بهبودي سوزان فروزان سركارش بازگشت ارمغان از اين كه بعد از دو روز منشي دوست داشتني اش را مي ديد خشنود بود فروزان با ديدن او گفت
- سلام قربان
او با شنيدن كلمه قربان كمي در هم فرو رفت اما نمي خواست عصباني شود وقتي خواست وارد اتاقش شود به او گفت
- خانم مشفق لطفا ديگه مرخصي نگيريد
فروزان با تعجب پرسيد
- چرا؟
ارمغان نگاه سرشار از شوقش را به او دوخت مي خواست بگويد زيرا نمي توانم حتي يك روز هم بي تو سر كنم زيرا كه فكرت يادت وجودت تمام ذهنم را مشغول كرده. زيرا نگاه هميشه زيبا و پر شرمت ارامش وجودم را از من گرفته اما نتوانست گويي همان نگاه كافي بود تا فروزان پي ببرد در اطرافش چه مي گذرد. او فهميد و لرزيد قلبش چنان شكست كه صداي شكستن و خرد شدنش را در اعماق وجودش شنيد و زير لب زمزمه كرد اميدوارم اشتباه كرده باشم.
زماني كه همراه سوزي قصد ورود به اپارتمان را داشت صداي اشنايي را كه چون طنين شعرهاي خوش گذشته بود شنيد
- سلام به خانم خانماي خوشگل تهرون
برگشت فريدون بود درست مثل گذشته ها شوخ و مهربان و سرحال فروزان متعجب شد :
- سلام فريدون خودتي؟
او در حاليك ه سوزان را در آغوش داشت با خنده پرسيد:
- پس فكر كردي كيه الن دلون؟
فروزان خنديد و اين خنده واقعي و شاد او باعث خشنودي فريدون شد
- چقدر خوشگل شدي فريدون
او لبخند زنان گفت
- نه به خوشگلي تو
وقتي وارد خانه شدند فريدون نشست و سوزان رفت تا نقاشي هايش را بياورد بعد از لحظاتي كه صحبت هاي معمولي تمام شد فريدون گفت
- فروزان مي خواستم باهات صحبت كنم
وقتي او را منتظر ديد ادامه داد
- نگرانتم فروزان
- لطف مي كني اما براي چي؟
- حس مي كنم داري ديوونه مي شي
- تو تازه چنين حسي رو پيدا كردي فريدون من سال هاست كه ديوونه ام حالا هم دارم چوب همين رو مي خورم
قطرات اشك بر چهره فروزان باريد چقدر دوست داشت گذشته را فراموش كند اما ممكن نبود سرش را بلند كرد فريدون دستش را جلو برد و اشك هاي او را پاك كرد
- مي خوام خوشحال باشي فروزان من كمكت مي كنم به قول مردونه ايمون داري؟ به من اعتماد كن فروزان به خدا قول مي دم تا اخر راه كمكت كنم دلم مي خواد از اين به بعد فروزان خودمون رو خوشحال ببينم قبوله؟
فروزان خنديد و سرش را تكان داد سخنان فريدون وجودش را گرم مي كرد فريدون در حالي كه نگاهش برق مي زد به او خيره شد و گفت-
- سلام فروزان فروزاني كه من معناي تمام خوبي هاي دنيا رو در اون مي بينم تويي كه به خاطرت خواستم دوباره باشم ادم باشم فقط به خاطر تئ
فروزان لبخندي بر لب اورد و با احساس گفت
- قول مي دم فريدون
و او شادمانه سرش را تكان داد هنوز عاشق او بود بند بند وجودش هنوز فروزان را مي طلبيد نگاهش به فروزان سرشار از عشق بود از خود عهد كرد بعد از اين اجازه ندهد كه او تنها بماند كمكش كندو تحت هيچ شرايطي تنهايش نگذارد.


 

ادامه دارد ...

 

 

 

>> ( مونا )<< 

 

mona_badgirls666@yahoo .com

 

 

آرشیو فصل های رمان:

 

رمان خیال یک نگاه - فصل پانزدهم

سوزان به شدت سرما خورده بود. فروزان با نگراني او را به فرزانه سپرد و خود اجبارا به شركت رفت به فرزانه گفت كه بعد از ظهر وقتي برگشت سوزان را به دكتر خواهد برد.
آن روز شخص ديگري نيز به آن جا آمد و قرار بود با فروزان همكار باشد. كارها زياد بود و يك منشي كافي نبود دختري جوان سبزه رو و با نمك بود. سونا شكيبي دختري شوخ طبع و خوش برخورد. فروزان چنان بي قرار بود كه حد نداشت با احساس اين كه دخترش الان در تب مي سوزد پرپر مي زد كاش ساعت كاري زودتر تمام مي شد و او مي رفت و سوزي را به دكتر مي برد.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل چهاردهم

پس از قطع مكالمه نگاهش با نگاه اسماني و نگران بهرام گره خورد بهرام نمي دانست كه چشمان نگرانش چه شباهت فاحشي به چشمان يگانه عشق فروزان در گذشته دارد
فروزان خيلي نگراه بود فرزانه تنها عضو باقي مانده از خانواده اش بود از دست دادن او برايش زجر اور بود از دست دادن او يعني پايان تمام اميد ها يعني غرق شدن در اقيانوس نا اميدي ها يعني به اغوش كشيدن مرگ يعني نوشيدن جام زهر جدايي ها سر انجام انتظار به پايان رسيد با شنيدن صداي زنگ در بهران ان را باز كرد فريدون همراه فرهاد و فرزانه داخل شدند فروان با ديدن خواهرش كه سالم بود اشك از ديدگانش جاري گشت او را به اغوش كشيد و گريست.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل سیزدهم

ارمعان با ديدن چهره غمگين او گويي قلبش دوپاره شد گفت
- صبر كنيد اجازه بدين ببينم موضوع از چه قراره و چرا چنين اتفاقي افتاده بعد تصميم بگيريد كه ايشون اخراج بشند يا نه!
بصير به مهندس ارمغان نگاه كرد مايل نبود از او دستوري بشنود اما او مدير كل بود
نگاه آقاي بصير به داريوش افتاد
- تو اين جا چه كار مي كني داريوش؟
- سلام پدر من اومده بودم شما رو ببينم

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل دوازدهم

-خب بهتره بريم
ثريا لبخند زنان بلند شد هنگام خارج شدن ان دو چهار مرد جوان نيز با ان ها در حال خارج شدن بودند ان ها زير لب مي گفتند و مي خنديدند ارمغان نيز مي خنديد وقتي از كنار فروزان و ثريا مي گذشت نگاهي به فروزان انداخت وبعد رفت
- ممنونم ثريا امروز منو از تنهايي در آوردي
- خواهش ميك نم اما بدون كه با قبول در خواست دوستي من خوشحال ترم كردي
از هم جدا شدند فروزان پشت ميز كارش نشست و اقاي بصير در حالي كه مي خنديد وارد شد
فروزان بلند شد و او خواست كه فروزان بنشيند و خودش وارد اتاقش شد

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل یازدهم
- در شركت كلي كار بود كه بايد انجام مي داد مخصوصا با قرار دادهايي كه شركت با شركت هاي ديگر مي بست
- - خانم شفق اين ليست ها رو وارد كامپيوتر كنيد و اين برگه ها رو پس از بررسي بفرستيد برا اقاي محمودي
- چشم قربان
- در ضمن قراره چند خريدار از شركت هاي خارجي بيان به اقاي مهرپور هم اطلاع بدين كه پرونده هاي مربوط به دستگاه ها رو بيارند به خسروي هم بگيد كه حضور داشته باشن.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل دهم

بهرام در سكوت چشم به دهان فرهاد دوخته بود باور نمي كرد كسي را كه دوست دارد و به او عشق مي ورزد ان قدر بي احساس بوده باشد كه فريدون را از خود براند باور نمي كرد به ارامي گفت:
- چقدر تلخ
فرهاد لبخندي زد و گفت:
- فريدون ديگه اون فريدون قبل نمي شه
بعد از لحظاتي گفت:
- بابا ما چرا ماتم گرفتيم؟ مثلا بعد از سالها همديگر رو ديديم بيا خوش باشيم
در خانه فروزان همه خوش بودند فريدون نيز با سوزي غذا را تهيه كردند و آمدند فرزانه جلو رفت و پرسيد:
- فرهاد كجاست؟

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل نهم

همان طور صحبت مي كردند وفرهاد با صحبت هايش صداي فرزانه را در مي اورد ناگهان فروزان بلند شد و گفت:
- پاك فراموش كردم بايد ناهار درست كنم شما حرف بزنيد من مي رم غذا درست مي كنم
فريدون بلند شد و گفت
- لازم نيست غذا رو از بيرون مي گيرم تو نمي خواد غذا درست كني
- نه نه لازم نيست از بيرون غذا بگيري خودم بلدم درست كنم

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل هشتم

فروزان باز هم از آنها تشكر كرد و بعد سوزان را كه خوابيده بود به آغوش گرفت و با خداحافظي كردن از خانه خارج شد
در وجودش غوغايي به پا بود فريدون خواسته بود او را برساند باور نمي كرد از تنها ماندن با او مي ترسيد اما تصميمي گرفت به خودش مسلط شود فريدون به ماشين تكيه داده بود و سيگار مي كشيد با ديدن فروزان در عقب ماشين را باز كرد فروزان با ديدن سيگار پسر عمو متعجب به او نگاه كرد اما فريدون خود را از نگاه او دور كرد رفت و پشت فرمان نشست...

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل هفتم

فرهاد از اينه به فروزان كه رنگ پريده و مضطرب بود نگاه مي كرد وضعيت او را كاملا درك مي كرد ولي مايل نبود تا اين حد رنج بكشد هر چه با فروزان صحبت مي كرد و مي خواستند كه او گذشته را فراموش كند فايده اي نداشت در طي سال هاي گذشته و در تنهايي اش بسيار رنج كشيده بود گويي گذشته و تلخي هايش نمي خواست سايه شومش را از زندگي او بردارد. فرهاد لبخندي زد و خواست با صحبت هاي طنز آلودش او را از اين حالت خارج كند اما فروزان به هيچ وجه تمايلي به شوخي هاي او در اين وضعيت نداشت.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل ششم

فروزان هنوز هم مردد بود چند بار مي خواست به خانه آنها تلفن بكند و بگويد كه منصرف شده اما هربار به طرف گوشي مي رفت بيهوده بود سوزان هم از حركات مادرش تعجب مي كرد از ديروز كه فرهاد تركش كرده بود مدام به مهماني مي انديشيد و به اين كه چگونه با عمو رو به رو شود با زن عمو دخترش و ....

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل پنجم

مثل هميشه صبح فرا رسيده بود فروزان همچون روزهاي قبل سوزي را اماده كرد دخترك زودتر از مادر از خانه خارج شد و در راه پله ايستاد فروزان نيز به دنبال كارتش مي گشت اما ان را پيدا نمي كرد
در راه پله ها بهرام در حال پايين آمدن با ديدن دخترك لبخند زد و گفت
- سلام خانم كوچولو
سوزان نگاهش كرد و گفت
- سلام تو همون آقاهه هستي كه از مامانم ترسيدي يادته!!

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل چهارم

فرزانه در حالي كه اشك مي ريخت به طرف فروزان رفت و گفت
- به خدا منظوري نداشتم نمي خواستم ناراحتت كنم اصلا چنين قصدي نداشتم اخه خودت مقصري كه بد برداشت مي كني مدام مي خواي تا يكي حرف مي زنه بزني تو دهنش و بگي ازارت مي ده
فروزان چشمان زيبايش را به او دوخت و گفت...

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل سوم

فروزان با تعجب نگاهي به او كرد و گفت:
- كدوم عمو؟!!!!!!!!!!
- خب عمو ديگه يه عموي تازه پيدا كردم نه نه دو تا عموي تازه .
فروزان مي دانست كه سوزان با هر كسي دوست شود او را عمو صدا مي كند بنابراين تعجبي نكرد
- حالا اسم عموهاي تازه ات چيه؟
- عمو اسفندي!!
فروزان با خنده پرسيد:
- چي ؟ عمو اسفندي كيه؟
فرزانه لبخند زنان با شيريني جلو امد و گفت
- عمو اسفنديار رو مي گه رفته بوديم اونجا
فروزان با وحشت به او نگاه كرد و پرسيد:
 

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل دوم

رئيس چيزي نگفت و وارد اتاقش شد فروزان آن روز هم مثل روزهاي ديگربه كارش مي رسيد. سخت مي كوشيد تا كسي از او ايرادي نگيرد. مي خواست نمونه باشد. مي خواست فردي مفيد باشد اما به نظر خودش ديگر هيچ گاه نمي توانست فردي خوب و مفيد براي جامعه اش باشد فكر مي كرد كه فردي سرخورده و بدبخت است. كه اجتماع نيازي به وجودش ندارد. احاسي تلخ هميشه در وجودش بود و نا اميدش مي كرد اما گرماي عشق ، عشقي كه ديگر وجود نداشت نا اميدي اش را به اميد واقعي تبديل مي كرد ÃÆ'Æ'Æ'ÃÆ'‚¢ÃÆ'Æ'¢ÃÆ'¢â‚¬Å¡ÃÆ'‚¬" در محيط كارش با كسي دوست نشده بود از دوست شدن با اشخاص ، حتي زنان و هم جنسان خود وحشت داشت چرا كه همان دوستي با دختران و زنان ÃÆ'Æ'Æ'ÃÆ'‚¢ÃÆ'Æ'¢ÃÆ'¢â‚¬Å¡ÃÆ'‚¬" زندگي اش را نابود كرده بود . دوستاني كه حتي باعث شده بودند او پاكدامني اش را از دست بدهد.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

خيال يك نگاه قسمت اول

خانه در سكوت فرو رفته بود. اسمان چادر سياه اش را به سركشيده بود و درخشندگي مرواريدها روي آن چشم آدمي را به تماشا وا مي داشت. با نگاه كردن به اسمان و دقيق شدن به آن در شب به تيرگي و مغموم بودن ان مي شد پي برد. در سكوت به اسمان نگاه مي كرد،چه شب هايي كه در نظرش اين اسمان به جاي رنگ سياهي و تيرگي براي او رنگ روشني و ارامش داشت...رنگ عشق

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

 

 

Iranroshan.com | گروه بزرگ  اینترنتی    ایران روشن اگه از این ایمیل خوشت اومد و خواستی رفقات هم حالشو ببرن ميتوني سه سوته رو دکمه Forward زیر همین ایمیل کلیک کنی!واسه همه دوستات بفرستی و يه حال اساس به اونا پرتاب کني ...

Iranroshan.com |  گروه بزرگ اینترنتی  ایران روشن Iranroshan.com | گروه بزرگ اینترنتی ایران روشن Iranroshan.com | گروه بزرگ اینترنتی ایران روشن Iranroshan.com | گروه بزرگ اینترنتی ایران روشن

 

 

گردنبند متناسب با ماه تولد شما !

 

 

 

اين ایمیل را براي دوستان خود Forward كنيد.

  

با گروه ایران روشن هر روز را به بهترین شکل تجربه کنید!

 
     

 

Iranroshan.com | گروه بزرگ  اینترنتی ایران روشن

  

زودخوانی !!!

زودخوانی !!!

زودخوانی !!!

 

http://www.tehrooncd.com

قيمت : 7500 تومان | تعداد : کتاب + CD

~> http://www.tehrooncd.com    http://www.tehrooncd.com <~

 

زود خوانی چیست؟

آیا میدانید مطانگین سرعت مطالعه ایرانیان 150 کلمه در دقیقه است؟

در حالیکه آمریکاییها با 850 کلمه در دقیقه و ژاپنیها با سرعت 1200 کلمه در دقیقه مطالعه میکنند؟

http://www.tehrooncd.com

 

بنابر این میتوانید  حدس بزنید برای اینکه ما  به اندازه مردم ژاپن مطالعه داشته باشیم باید چند برابر آنها مطالعه کنیم در حالیکه آمار نشان میدهد مطالعه روزانه آنها چندین برابر ماست؟

اما آیا میدانید چرا  ما نمیتوانیم  تند تر از این مقدار فعلی مطالعه کنیم؟ و وقتی مطالب را تند تر میخوانیم  گیج میشوم و عموما مفاهیم آن را درک نمیکنیم؟

 

http://www.tehrooncd.com

چون در دوران  آموزش ابتدایی ما الفبا بگونه ای به ما آموزش داده شده که  هنگام مطالعه کلماتی را که میخوانیم حتما باید در ذهنمان نیزآنها را تکرار کنیم  به اصطلاح مطلب را در دلمان میخوانیم  و سرعت تکرار کلمه در ذهن باعث میشود سرعت ما از  200 کلمه در دقیقه فراتر نرود  البته روش بدتری هم وجود دارد و آن هم مطالعه با صدای بلند است که باعث میشود سرعت مطالعه تا 80 کلمه دردقیقه  پایین بیاید که  این سرعت برابر سرعت صحبت کردن است.

 

اما خوب است بدانید با تکنیک زود خوانی یعنی حذف تکرار ذهنی میتوانیم مطالب را بدون تکرار در ذهن مستقیما به مغزمان بفرستیم و با سرعت چندین برابر فعلی به مطالعه بپردازیم  .

 

همچنین در این بسته آموزشی  روشی  برای  حفظ کردن  مطالب  مطالعه شده ارائه میشود که  با اجرای این روش شما میتوانید  بعد از مطالعه  با یک یادداشت برداری  کوتاه مطلب مطالعه شده را  برای همیشه کنار بگذارید تا دیگر نیازی به مطالعه مجدد آن نداشته باشید (خواندن بدون نیاز به تکرار)

 

http://www.tehrooncd.com

فوائد زودخواني:


زودخوني فقط تند خواندن نيست زودخواني تحولي است در يادگيري شما
با اين روش مطالعه شما يکروزه به تواناييهاي زير ميرسيد


1- افزايش سرعت مطالعه
2- ايجاد تمرکز حواس
3- ايجاد انگيزه
4- حفظ کامل مطالب يک کتاب با دقت صفحه يه صفحه
5- روش صحيح ياداشت برداري-از کلاس از کتاب يا از هرچيز ديگر
6- روش اموخته درس از طريق مطالعه کردن
7- روش اموختن درس از گفتگوي معلم
8- روش يادگيري عميق و تحقيق مطالعاتي
9- روش صحيح مرور درسها با کمترين زمان
10- رفع استرس- نگراني- استرس-دلهره- آرامش


يکبار براي هميشه تکليف خود را با درس خواندن روشن کنيد
فقط در يک جلسه وحفظ کامل آرامش در روزهاي قبل از کنکور و خود کنکور

 

روش خرید: پس از کلیک روی دکمه زیر و تکمیل فرم سفارش، ابتدا محصول یا محصولات مورد نظرتان را درب منزل یا محل کار تحویل بگیرید، سپس وجه کالا و هزینه ارسال را به مامور پست بپردازید. جهت مشاهده فرم خرید، روی دکمه زیر کلیک کنید.

http://www.tehrooncd.com

قيمت : 7500 تومان | تعداد : کتاب + CD

~> http://www.tehrooncd.com    http://www.tehrooncd.com <~

 

 


__._,_.___


Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

Blog Archive