

در زندگی مشو مدیون احساس کسی ،تا نباشد رایگان عمرت گروگان کسی
تلافی
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
جا قحط بود بچه؟
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
دزدگیر مدرن
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

عکسی که باعث توقیف تهران امروز شد
معمولا تلخ ترین خبر را اول صبح می دهند. ساعت 8:20 صبح است که ساتیار پی ام می دهد که خبرو شنیدی؟ می گویم نه و می گوید تهران امروز توقیف شد. چرایش را که می پرسم، از یکی دو تا مقاله ویژه نامه دیروزشان نام می برد و البته عکس مهدی قاسمی. نمی دانم ناراحت باشم یا بخندم. مقاله های را می شود پذیرفت که با توجه به تهدیدهای اخیر صفار و ملکیان، کمی تند بودند اما عکس مهدی را دیگر باور نمی کنم بتواند باعث توقیف شود. عکسی که مهدی سال 85 در سفر اهواز از احمدی نژاد گرفته بود و نه تنها در همان روزها توسط ایسنا منتشر شد که بعدترها روزنامه هایی مثل اعتماد، هم میهن، شرق و همبستگی هم این عکس را کار کرده بودند و حالابعد از نزدیک دوسال این عکس می تواند روزنامه میانه رویی چون تهران امروز را توقیف کند
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
يك روزنامه سينمايي نوشت مهران مديري در واكنش به پخش آگهي هاي تجاري اين شركت كه در آن از چهره او و شخصيت مسعود شصت چي استفاده شده، از اين شركت شكايت مي كند.
مديري در اين خصوص گفته است: اين شركت از من و تهيه كنندگان مجموعه هيچ اجازه اي بابت اين تبليغات نگرفته و نمي دانم چطور به خود اجازه پخش اين آگهي را از تلويزيون داده است.
مديري ادامه داد: من با وكيلم صحبت كردم و قرار است از اين شركت شكايت كنيم. تبليغات اين شركت تجاري در حال حاضر از شبكه هاي سيما در حال پخش است. در آگهي اين شركت ابتدا سكانسي از مجموعه ��مرد هزارچهره�� پخش مي شود و سپس بازيگر آگهي كه شبيه مهران مديري گريم شده است، شروع به تبليغ كالا مي كند.
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
نیمه شرافتمندانه زندگی " لیلا شمس فرستاده"
هنوز هم بعد از این همه سال چهره ویلان را از یاد نمی برم. در واقع در طول سی سال گذشته همیشه روز اول
ماه که حقوق بازنشستگی را دریافت می کنم به یاد ویلان می افتم.
ویلان پتی اف کارمند دبیرخانه اداره بود، از مال دنیا جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی نداشت ویلان اول ماه که حقوق می گرفت و جیبش پر می شد، شروع می کرد به حرف زدن . روز اول ماه و هنگامیکه که از بانک به اداره برمی گشت به راحتی می شد برآمدگی جیب سمت چپ اش را تشخیص داد که تمام حقوق اش را در آن چپانده بود. ویلان از روزی که حقوق می گرفت تا روز پانزدهم ماه که پول اش ته می کشید نیمی از ماه سیگار برگ میکشید. نیمی از ماه مست بود و سرخوش. من یازده سال با ویلان همکار بودم. بعد ها شنیدم او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است روز آخر که من ازاداره منتقل می شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می کشید. به سراغ اش رفتم تا از او خداحافظی کنم. کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کندزندگی اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند. هیچ وقت یادم نمی رود، همین که سوال را پرسیدم به سمت من برگشت و با چهره ای متعجب آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: ��کدام وضع؟
بهت زده شدم. همین طور که به او زل زده بودم، بدون این که حرکتی کنم ادامه دادم
همین زندگی نصف اشرافی نصف گدایی.
ويلان با شنیدن این جمله همان طور که زل زده بود به من ادامه داد: ��تا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟��
گفتم: ��نه
گفت: ��تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟
گفتم: ��نه��
گفت: ��تا حالا با یه دختر خوشگل قرار گذاشتی؟
گفتم: ��نه��
گفت: ��تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟
گفتم:��نه��
گفت: ��تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟��
گفتم: ��نه��
گفت: ��خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟��
گفتم: ��آره...نه...نمی دونم..��
ویلان همین طور نگاهم می کرد،
نگاهی تحقیر آمیز و سنگین، به نظر حالا که خوب نگاهش می کردم مردی جذاب بود و سالم.. به خودم که آمدم ویلان جلویم ایستاده بود و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله ای را گفت
که مسیر زندگی ام را به کلی عوض کرد، ویلان پرسید: ��می دونی تا کی زنده ای؟
جواب دادم: ��نه��
ویلان گفت: ��پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی
No comments:
Post a Comment