http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
جواب مسابقه سوتی های شما در سال 86:قسمت دوم
سلام! ممنون از استقبال گسترده شما در این مسابقه
چشم! من هم سوتی خودم رو براتون اون آخر تعریف میکنم، در ضمن هر شب تعداد مشخص از جواب های شما را در این بخش قرار میدیم، انشاءا.. شب های دیگه نوبت شما خواهد رسید
برای ارسال خاطره و سوتی خود اینحا را کلیک کنید و جزء هشت برنده نیم سکه بهار آزادی تقدیمی از شرکت پردازندگان شوید
مهدی رحیمی zartosht534@yahoo.com نوشته:
جالبترین و بدترین سوتی من در سال 1386 این بود که قرار بود ازدواج کنم
با کسی آشنا شدم و در حد نامزدنگ پیش رفتیم و درست زمانی که داشتیم در مورد مسائلمون حرف میزدیم،من نا خواسته اسم دوست دخترم رو بر زبان آوردم و مجبور شدم راستشو بگم و توضیح بدم اما درست یک هفته بعد ....اون رفت
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
محمود امیری beh_mr@yahoo.com نوشته: اولين روزي كه رفتم خونه نامزدم جون خونه اونها با خونه همسايشون شكل هم بود به اشتباه ميخواستم برم خونه همسايشون تازه دختر همسايشون هم جلوي در ايستاده بود بهش كفتم ببخشيد اون هم رفت كنار و من هم رفتم خونه همسايه ز داخل كه شدم متوجه اشتباهم شدم دوباره كفتم ببخشيد و اومدم بيرون و وقتي خونه نامزدم رفتم و تعريف كردم كلي باهم خنديديم
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
محمد tree_alone63@yahoo.com نوشته :از جلسه امتحان که بیرون اومدم حالم زیادخوش نبود, توی دانشگاه یه چرخی زدم بعد یه اس ام اس نوشتم واسه دوستم که : امتحانو ر...دم , زود برو بوفه منم میام اونجا یه گیلاس درصد بالا بزنیم (البته منظورم یه دلستر بود) . میخوام امشب پدر کائدی (استاد امتحان اون روزمون) رو در ارم . وقتی رفتم توی بوفه یه نفر که نشسته بود صدا زد, محمد بیا اینجا بشین درصد بالاها اینجاس . حدس میزنید کی بود؟؟ استاد کائدی بود . من اس ام اس رو واسه خود استاد فرستاده بودم.اون بدترین دلسترعمرم بود که خوردم . شماره استاداتونو هیچ وقت تو گوشی سیو نکنید.
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
م.ج mafa1357@yahoo.com نوشته: یه خانم همکار منه که حدود 45 سالشه و تو سوتی همتا نداره .2 تا از سوتیاش اینه : دو ماه بعد از ازدواجش ازش پرسیدم ازدواج خوبه ، اون که دلش خیلی پر بود پیش همه همکارای مرد و زن گفت : شوهر چیه همش برو خونه کار کن و بشور و بمال .بعد پسر ها جلو خندشو نو گرفتن ولی یه دختر نتونست جلو خندشو بگیره و اون متوجه سوتیش شد. یه سوتی دیگش این بود که یه روز نمیدونم بحث چی بود که گفتم \" قدیمی ها راست می گفتن که ... \" و بعد اون گفت قدیمی ها خوب بودن اونا همه چیشون راست بود. ولی این دفه کسی نخندید تا اون شرمنده نشه.
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
دکتر علی ابراهیمی paniz1384@yahoo.com نوشته :برای عیدگردشی خانه یکی از اقوام رفتم و با آنها البته رودر بایستی هم داشتم . میوه و آجیل چندانی نخوردم . موقع خداحافظی در یک لحظه از غفلت صاحبخانه استفاده کردم و جیب پیراهنم را از آجیل پر کردم .بعد از خداحافظی وقتی خم شدم تا بند کفشم را ببندم تمام آجیل ها روی زمین ریخت و خودتان تصور کنید که من چطور بلند شدم خداحافظی کردم و رفت
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
مهدی آجودانیان mahdiajodanian@yahoo.com نوشته: یه روز که برامون مهمان اومده بود و من مسئول قرار دادن پیش دستی جلوی آنها بودم ، این قدر هول شده بودم(آخه مهمونه ویژه بود) که وقتی بشقاب خالی رو گذاشتم روی میز گفتم : بفرمایید.
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
فرشید حسینی omid_farshid49@yahoo.com نوشته : روزگاري حسابرس لوازم خانگي بودم به دستور صاحب فروشگاه براي نقد كردن يك فقره چك با سرعت تمام به بانك ملت رفتم آخر وقت بود نگهبان با اشاره دست من در را نبست بزور وارد شدم پس از جر وبحث بمن گفت تو آدم بي منطق وبيسوادي و من گفتم بيچاره من دانشجوي اخراجي رشته پزشكي هستم خلاصه رئيس بانك به وسط آمد وگفت چك را بده تا برايت نقدكنم اما بعد از رويت چك نگاه معني داري كرد وگفت بانك ملت پائينتر است
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
مهدی ahoura2@yahoo.com نوشته :سلام. اين سوتي توسط پسر دايي ينده انجام شده. شب شهادت امام رضا بود من و پسرخاله هاي ديگم نوار گذاشته بوديم و آهنگ گوش مي داديم. كه پسرداييم با يك چهره عبوس و اخمو و با قيافه حق به جانب كه دستشم پشتش زده بود اومد جلوي ما و گفت : شب ضامن! شب آهو! شب سه راه مستقيم! ( منظورش همين شب شهادت ضامن آهو بود...)
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
مهدی نصرتی alone_in_night980@yahoo.com نوشته: سلام به دوستای خوبم میخواستم توی مسابقه شرکت کنم البته بیشتر دوست دارم شادتون کنم یه روز از دانشگاه اومدم خونه (خونه دانشجویی منظورمه)خلاصه غذا رو درست کردیم و شروع کردیم به خوردن که خانم دوستم در زد اومد تو اونم با دوستش بود میخواستم مثلا تعارف کنمرگفتم بچه ها بفرمایین ناهار.دیدم دارن تعارف بازی در میارن بازم گفتم تعارف نکنید میمونه میخوام بریزمش پیش حیوونا بخورن خوب شما بیان بخورین.اصلا حواسم نبود فقط دیدم بد منو نگاه میکنن
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
نسترن کمالی نوشته : با خواهرم برای خرید لباس رفتیم مغازه، موقع شمردن پول به مغازه دار گفتم: چقدر لطف کنم؟
http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
کاظم شاکری kazem_1370@yahoo.com نوشته :
No comments:
Post a Comment