http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan
بهار zhooly@yahoo.com نوشته :
گندترین سوتی من این بود که نامه نامزدم رو که پر از شور و احساس بود، اشتباهی فوروارد کردم به ایمیل همه دوستانم و خاله هامو و همکارام. فقط حدس بزنید قیافه ام بعد از فهمیدن این موضوع چه شکلی بود؟
محمد رضا مسعود khoshgeleashegh_20002002@yahoo.com نوشته:
یه بار رفتیم عروسی عروس دوماد اومدن خوش آمد بگن منم حول شدم بهشون گفتم خوش اومدین
شراره sharare_khatar2005@yahoo.com نوشته:
بچه های کلاس ما همیشه از درس ادبیات بدشون میومد یه روز که طبق معمول تو زنگ تفریح داشتیم عقده هامونو سر تخته سیاه خالی می کردیم معلم اومد ولی همه تخته پاک شده بود بجز یه جمله زنگ گند ادبیات معلم هم تا اینو دید گفت قضیه چیه؟ که سریع یکی از بچه ها پا شد یکی دیگه از همکلاسیامو نشون دادو گفت خانوم فلانی ترکه میخواسته بنویسه زنگ قند ادبیات زبونش نچرخیده اینطوری نوشته زنگ گند ادبیات معلمه هم که خودش ترک بود سری تکون داده چیزی نگفت ولی قیافه ما دیدنی بود
مسعود میرزائی arash_punisher_x3@yahoo.com نوشته:
سلام , امیدوارم سال خوبی داشته باشید , این سوتی من احتمالا تو سال آینده باعث پاس نشدن درس معادلات من میشه ! توی کلاس استاد نمی تونست در باطری گوشیش رو باز کنه , منم برای خود شیرینی و حل شدن بلند از ته کلاس گفتم : استاد اونجا رو فشار بدین !!! با این حرف من کلاس ساکت شد ,من که متوجه سوتیم شده بودم , گفتم : منظورم اونجاش بود !!! که این دفعه کلاس رفت رو هوا و استاد به من گفت : خودت میری درستو حذف می کنی !!!!
الناز dokhmalebaba_8
@yahoo.com نوشته : سلام خسته نباشين سايتتون واقعآجالبو سرگرم كنندست سال نو رو بهتون تبريك ميگم وبراي تمام اعضاي شركتتون ارزوي موفقيت ميكنم منم ميخواستم يكي از سوتي هامو براتون بنويسم شايد شنيدنش ارزش داشته باشه يه روز تو همون ايامي كه گازا قطع بود رقته بودم خونه عمم حمام ،عمم بيرون كار داشت رفت .منم خونه تنها بودم داشتم اماده ميشدم برم حمام يادمه همون موقع يه نفر زنگ درو زد منم اف افو جواب دادم ولي كسي حرفي نزد منم ديدم اينجوريه درو باز گذاشتم فكر كردم عمم چيزي جا گذاشته و برگشته خلاصه رفتم حمامو كلي واسه خودم زير دوش اواز خوندم و چه چهه زدم وقتي اومدم بيرون چشمتون روز بد نبينه ديدم 2 تا زن و 1 مرد نشتن رو مبل همينجوري دارن نگام ميكنن (اونم با حوله حمام) واقعآ نميدونستم اون لحظه گريه كنم !جيغ بزنم! فرار كنم! يا واستم كارمو توجيح كنم
مهدی امیری yas_1179@yahoo.com نوشته:
این سوتی مربوط به دختر عموی من میشه یک روز که دختر عموی من سوار اتوبوس بود یک خانم هم سوار میشه که بلیط تهیه نکرده به دختر عموی ما میگه که بلیط نداری اون هم به خانمه بلیط میده وقتی خانم اصرار میکنه که پول بلیط رو بده دختر عموم به اون میگه خانم مهم نیست فکر میکنم صدقه دادم
نفیسه ظفرپورaz_1346@yahoo.com نوشته:
سلام در یکی از روز های تابستون دختران جوان فامیل تصمیم کبری گرفتن که به یک سفر یک روزه بریم.مادر و خاله خانم هم مایل بودن به این سفر بیایند ومن اینو از نگاهشون خوندم و برای دلداری و یا همدردی یا هر چی شما اسمشو بذارین گفتم:\"اگر آدم پیدا نکردیم شما دو تا رو میبریم\"
مجتبی ابرقوئی fadakar2006@yahoo.com نوشته:
با سلام ما هم مثل بقيه رفتيم خدمت سربازي و خاطره من مربوط به همين دوره است. توي خدمت احتمالا\" اونايي كه رفتن ميدونن كه ته ديگ غذاهاي سلف چقدر خوشمزه هست. خاطره من هم مربوط به خفتي بود كه به اين خاطر كشيدم يه روز برگ بهداري گرفتم برم بهداري كه يكي از ارشدين سلف گفت يه نامه دارم براي نظام مهندسي داري ميري بهداري سر راهت ببر دفتر فرماندهي امضا كنه بيار منم گفتم باشه ولي به شرطي كه وقتي ميام غذا بگيرم واسم ته ديگ بذاري خلاصه قبول كرد و نامه رو گرفتيم رفتيم دفتر فرماندهي. تقريبا\" 2 ماه هم از آموزشي ما مي گذشت به دفتر فرماندهي رسيدم و سرمو انداختم پائين رفتم داخل اطاق و نامه رو به فرمانده نشان دادم فرمانده نامه رو ديد و چون نامه يكم كثيف و مچاله شده بود نگاهي به من كرد و گفت اين نامه نشان دهنده شخصيت فردي هست كه حملش مي كنه اينجوري از نامه نگهداري مي كنن؟ منم گفتم براي من نيست براي يكي از بچه هاي سلفه..گفت فرقي نمي كنه به اون آدم بي شخصيت بگو كه اين نامه رو چجوري بايد حفظ كرد. گفتيم چشم و سرو انداختيم پائين و از اطاق خارج شدم 2 تا از كادري هاي اونجا بيرون ايستاده بودند تا منو ديدند گفتند چرا رفتي داخل احترام نظامي نگذاشتي؟ گفتم اينجا كه كسي به كسي احترام نميذاره گفت وقتي تجديد دوره شدي ميفهمي احترام چيه خلاصه گفتيم توجيه نبوديم و يه جوري سر و ته قضيه رو بهم آورديم بعد خواستم خارج بشم بهشون احترام گذاشتم كه گفتند به ما نميخواد احترام بذاري به فرمانده گفتيم بذار گفتم من ديگه توجيه شدم احترام گذاشتم اومدم بيرون خلاصه اين خفتي بود كه به خاطر يه ته ديگ كشيديم....
آرش ربیعی arm_new2002@yahoo.com نوشته:
با سلام و تبریک سال نو خدمت تمام روشنی های عزیز.یک روز سرد زمستانی که همه جا هم یخ زده بود داشتم در پیاده رو قدم میزدم که ناگهان از سر بی توجهی لیز خوردم.من همینطور داشتم لیز میخوردم.از قضا یک خانم جوانی که خیلی هم فرز بود با دیدن من پاهاشو باز کرد تا من از لای پاهاش لیز بخورم و بهش نخورم.اما من درست بین پاهاش همونجا اتفاقی وایسادم.خانم جوان هم که دستپاچه شده بود خودش هم لیز خورد و درست افتاد روی من.حالت ما(خیلی ببخشید) درست مثل صحنه های سکس شده بود.
سنا shantiya2005@yahoo.comنوشته:
یه بار با مادر شوهرم و عمه شوهرم رفته بودیم سر مزار یکی از فامیلهای نزدیک عمه شوهرم خیلی وقت بود که مزار نرفته بود اون خیلی پیر هستش خلاصه نشست سر قبر و کلی گریه کرد و هی گفت الهی بمیرم ..... بعد که پاشد یواش به من گفت این قبر کی بود؟ با شوهرم دیگه نمیتونستیم جلوی خنده هامون رو بگیریم(سال نو مبارک)
احمد مهراد ahmad2242000@yahoo.com نوشته:
سلام : من احمد هستم و از اهواز گروه جالب و جذاب ايران روشن رو همراهي مي كنم.براي مديريت گروه و تمام اعضاي ان ارزوي سالي پر از سلامتي دارم. سوتي كه ميخوام براتون تعريف كنم همين چند هفته پيش توسط خودم داده شد . خونه پدر خانومم بوديم خانومم داشت از بوي تند سركه تو سفره هفت سين شكايت ميكرد .من كه اين رو شنيدم خواستم يه جوري بهشون بفهمونم خيلي هم فكرشونو به كار نمي ندازن گفتم ميدونيد علتش چيه ؟ در حاليكه حواس همه به سمت من جمع شده بود خيلي متفكرانه گفتم اشكال شما خانو مها اينجاست كه دو گوله را به كار نميندازين بعد مقتدرانه گفتم شما بايد روي ظرف سركه رو . سفلون بكشين (با تاكيد رو حرف ف ) .يعني ميخواستم بگم سلفون.اون شب تا 1 ساعت همه به سوتي من مي خنديند.
مهرداد shahram821122@yahoo.comنوشته:
با سلام به همه سوتي من در سال 86 اين بود كه مادر بزرگ خانمي كه من ميخواستم بعد مدتي به خواستگاري اون برم فوت كرده بودن در روز كه ما رفته بوديم خونه شون براي تسليت من به پدرشو يعني پسر مادر بزرگ رحمت شده و باباي خانم . گفتم كه خدا رحمت كنه آشون رو غم آخريتون باشه انشاء صد ساله ديكه به اين سالها. نمي دونيد كه چي شود؟
فاطمه mf_asal@yahoo.com نوشته :
سلام ضمن تبريك سال جديد اين سوتي رو براتون تعريف ميكنم:سه چهار ماه پيش براي عرض تسليت به يكي از دوستامون كه باباش فوت كرده بود من ويكي ديگه از دوستام رفتيم خونه شون بعد از اينكه داشتيم ميومديم بيرون بنده خدا كلي تشكر كرد ازاينكه زحمت كشيدين اومدين واز اين حرفا بعد اون دوستم كه در جوابش گفت نه خواهش ميكنم وظيفه مون بود تا باشه از اينا باشه!منم همون موقع متوجه سوتي اون شدم ولي به رو خودم نيوردم وتواين فكر بودم كه يهو نخندم و يه چي بگه كه درست باشه كه منم بدتر ازاون گفتم خواهش ميكنم خيلي زحمت كشيديم!(به جاي زحمت داديم)
محبوبه محمدی m.mohammadi25@yahoo.com نوشته:
مهماندار يكي از خطوط هوايي بودم و چون روزهاي ابتدايي شروع به كارم بود همه سر مهمانداران پروازها سعي در محك زدن مهمانداران جديد داشتند.از بخت بد منم اون روز پرواز تهران كيش تهران داشتم. هنگام پرواز برگشت كيش تهران سرمهماندار پرواز فوق اعلام كرد كه من بايد اعلاميه هاي پروازي را اعلام كنم. خيلي ترسيده بودم با اينكه توي دبيرستان و دانشگاه جزء بچه هاي ميكروفن به دست همه فن حريف بودم اما اينجا داشتم پس ميزدم .به هر ترتيبي بود خودم رو راضي كردم كه ميتونم اين كار را انجام بدم و هيچ مشكلي هم پيش نمي ايد. به هر حال با بسته شدن درب هواپيما كار منم شروع شد. خانمها و اقايان با درودبه.......ورود شما را به.....خوش امد ميگويم . شماره پرواز ...ومقصد ماتهران ميباشد. به هر حال تا انتهاي پرواز كارم را به خوبي انجام دادم و خوشحال از اينكه توانستم كار محوله را به خوبي انجام دهم. زمان كم كردن ارتفاع فرا رسيد ومن بايد اعلاميه درجه حرارت شهر را اعلام ميكردم ميكروفن را برداشتم و با اعتماد به نفس كامل شروع به خواندن كردم. خانمها و اقايان تا دقايقي ديگر در فرودگاه مهراباد به زمين خواهيم نشست .لطفا كمربندهاي پرواز خود را بستته وپشتي صندلي را به حالت عمودي در اوريد. جهت اطلاع شما عزيزان درجه شرارت شهر تهران 15 درجه ميباشد. ناگهان با صداي خنده مسافران واشفتگي همكاران متوجه سوتي داده شده خودم شدم .بله من به جاي خواندن درجه حرارت خوانده بودم درجه شرارت و باعث خنداندن مسافران شدم.اما ديگر سوتي به اين تابلويي ندادم و هم اكنون در همان شركت مشغول به انجام وظيفه هستم.
ناصر onlynas62@yahoo.com نوشته :
یک روز رفتم سلمونی تا موهامو بزنم. یه آقای اونجا بود که خیلی شبیه آرایشگره بود. خواستم سر صحبتو با ز کنم . گفتم این آقا فامیله شماست .آرایشگره که خوشش اومده بود گفت آره. پسر عمومه. گفت شبیه همیم؟ گفتم آره موهاتون خیلی شبیه همه. بعد از اون یک کلمه دیگه با هام صحبت نکرد . فکر کرد خیلی احمقم
سعید . غ saeed_shz_67@yahoo.com نوشته:
سلام خدمت دوستان سال نو مبارک بنده بین دوستام به خدای سوتی معروفم و هر جا که میریم ازم خواهش میکنن که سوتی ندم مثلا: یک سری واسه یکی از دوستام یک دستگاه آب غوره گیر صنعتی خریده بودیم شب آوردیم مغازش تا تستش کنیم من بودم دوستمو اونی که واسش دستگاه خرید بودیم + یک نفر آدم اخمو که من نمی شناختمش خلاصه ما دستگاه رو زدیم تو برق یکم آب توی دستگاه ریخت دوستم من بهش برگشتم گفتم چقدر واسه یک شستن آب اصراف می کنی یک دفعه دیدم اون اخمو چشمامش گرد شد و اون دوستم همین طور با آرنج به کلیه من میزد خلاصه من هم گفتم خوب بابا هر چی دلت میخوات آبریز نمی خوات بزنی که این آب بازی ها تموم شد و دستگاه رو روشن کرد من یک دفعه داد زدم جعفر جان این دستگاه پدر برق رو داره می سوزونه فشارشو کمو زیاد میکنه یک دفعه دیدم دو تا دوستم با آرنج دارن کلیمو در میارن و اون مرد اخمو هم گفت چه وضعیه این دستگاه به برق فشار ......وخلاصه یکمی دعوا بد فهمیدم وایییی چه اشتباهی کردم اون یارو اخمو صاحب مغازست و خونش کنار مغازه و برق و آب هم به اشتراک ...... نزدیک بود دوستمو بیکار کنم
سارا sara3232132@yahoo.co.uk نوشته:
رفته بودم انگلستان و اونجا نیاز به آرایگاه داشتم، از اونجا که زبانم ضعیف بود و میخواستم بگم" فرقم رو از وسط باز کن" گفتم: please open my different
روزهاي اول دانشگاه بود.كلاس فيزيك پر از دختر بود يه چند تايي پسر هم سر كلاسمون اومدن. خدا معمار دانشگاه رو بيامرزه.ستون وسط كلاس كلا كلاس رو ناقص كرده بود.بايد صندلي ها رو طوري ميذاشتيم كه بتونيم همه تخته رو ببينيم.ما چند تا دختر بوديم كه همون چند روزي بود كه با هم آشنا شده بوديم.همه مون بغل دست هم نشستيم. هنوز كلاس شروع نشده بود.يكي از پسرها به من گفت:" اگه ميشه يه خورده صندلي ها رو كنار هم بذاريد كه من هم يه صندلي واسه دوستم بذارم كه كنارم بشينه."منم كه اون موقع ها خيلي لجباز بودم بدون معطلي گفتم نميشه جا نيست.بنده خدا هيچي نگفت . فقط مونده بود كجاي كلاس بشينن كه بتونن تخته رو ببينن. چند دقيقه بعد يكي از دوستام اومد. نميدونستيم اون هم فيزيك داره.خلاصه ما هم بين خودمون جا باز كرديم و يه صندلي براش گذاشتيم. خلاصه وقتي اين پسره برگشت سر كلاس شوكه شد و من هم خيلي ضايع شدم.همين خاطره شد. اگرچه ديگه با هم حرف نزديم ولي تا 4 سال بعد هر بار كه تو دانشگاه همديگه رو ميديديم كلي مي خنديديم.
No comments:
Post a Comment