به گروه اینترنتی جذاب و پر از تفریحات جالب ایران روشن خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Thursday, June 1, 2034

..:: IRAN ROSHAN ::.. Roman Hastye maN (part 10)



 
   

Iranalive.net - گروه اینترنتی ایران الایو

http://iranroshan.com/uploads/1307111385.gif

Iranalive.net - گروه اینترنتی ایران الایو

آموزش پاركور عينك 3 بعدي روشهاي جديد بستن شال

تل موی جادویی بانك تحقيقاتي دانشجو معجزه اي در افزايش قد

شال عشق نرم افزار تقويت امواج مغز كتاب ملودي عاشقانه زيستن

كارت پستال سخنگو روز قيامت را مشاهده کنید  آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور

تغییر صدا هنگام صحبت با موبایل  آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور نرم افزار مبدل گفتار به نوشتار

آموزش زبان انگليسي در خواب گردنبند پرسپوليس خیلی خیلی جالبه! ببنید تا باور کنید

آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور روشهاي جديد بستن شال آموزش زبان نصرت بر روی موبایل

برترين نرم افزار آموزش زبان گردنبند مدل آيشواريا انگشتر تمام نگين سارينا

گردنبند استقلال آموزش زبان انگليسي در خواب خودكار دوربين دار بي سيم

 

(رمان هستی من فصل دهم )

 

 

كشوي ميز آرايش را بيرون كشيد تا كمي خود را بيارايد ناگهان قاب عكس عروسي اش را ديد كه به او دهن كجي مي كرد حتما كسي با عجله قاب را در درون كشوي ميز نهاده بود هستي قاب را برداشت و به خودش و حميد خيره شد ياد گذشته ها در درونش شعله كشيد آه حميد چه مرد مظلوم و مهرباني بود با ياد شب عروسي اش لبخند عميقي روي لبان خوش فرمش نشست او با آرايش بي نقص و لباس زيبايش خيره كننده شده بود به يادش آمد كه حميد با نگاهش مي خواست او را قورت بدهد آرايشگرش بعد از اتمام كارش زبان به تحسين هستي گشود و اقرزار كرده كه هستي مثل فرشته ها زيبا و ستودني است دستش را روي صورت حميد كشيد كه با چشماني براق و اميدوار به دوربين نگاه مي كرد. چه قدر دلش براي حميد تنگ شده بود حميد دوست داشتني او . اوه شايد در اتاق حضور داشت و همسر تنها و اندوهگينش را تماشا مي كرد. هستي نگاهش را به روي صورتش ثابت كرد زيبايي اش ديدني بود . حتي خودش از ديدن قيافه اش در شب عروسي سير نمي شد اگر چه آن شب زيبا و خوشحال بود اما ته قلبش باز چيزي آزارش مي داد و آن عدم حضور فرهاد بود و حضور ياسمن و عمه كه با حسرت به هستي نگاه مي كردند.
سرش را تكان داد بغض هجوم آورده و امانش نمي داد مي دانست امروز با يادآوري خاطراتش زياد خواهد گريست طفلك مريم چه گناهي كرده بود كه مجبور به تحمل هستي بود.
خنكاي آب حالش را جا آورد و چشم هاي خسته و گريانش را نوازش داد بلوز و شلوار كرم رنگي به تن كرد و با كمي آرايش قيافه اش را از آن حالت قبل در آورد هر چه بود مريم براي اولين بار به خانه اش مي آمد و او نمي خواست در بدو ورود مهمانش افسرده و گريان ديده شود. با صداي زنگ به طرف آيفون رفت و در را باز كرد مريم با دسته گلي زيبا وارد شد و هستي بعد از احوالپرسي او را به داخل دعوت كرد. مريم با احتياط راه مي رفت و هستي كه از راه رفتن مريم خوشش مي آمد خنديد و گفت:
- حسابي سنگين شدي مريم فكر كنم چند وقت ديگر راحت مي شوي و كوچولويت به دنيا مي آيد.
مريم خنديد و نگاهي به اطراف خانه انداخت و گفت:
- اي بابا همه مي گويند بعد از به دنيا آمدن اين فسقلي تازه اول گرفتاري و دردسر است فعلا هنوز راحتم
هستي گفت:
- خب درست است اما وقتي به دنيا مي آيد حس مي كني قادر هستي هر كاري را برايش انجام دهي ان قدر عزيز و شيرين است كه تو دلت مي خواهد برايش جان دهي
مريم متوجه گرفتگي هستي شد و از اين كه او را به ياد كودكش اداخته ناراحت شد با سرعت مطالب گفتگويشان را تعيير داد و گفت:
- به به چه خانه تميزي معلوم است كه بانوي خانه حسابي بهش رسيده است
هستي با خوشرويي جواب داد:
- امروز كمي به خانه تكاني مشغول بودم باور نمي كني اگر بگويم در اين مدت كه خانه مامان بودم از حال و روز خانه ام خبر نداشتم اما امروز تو وادارم كردي كه به ياد خانه و كاشانه ام بيافتم و دستي به سر ورويش بكشم.
مريم گفت:
- خب خدا را شكر كه مزاحمت من تو را به زندگيت كشاند تا كي مي خواهي در خانه پدرت باشي و غصه بخوري به فكر زندگي ات باش و اجازه نده پدر و مادرت دائما مراقبت باشند بايد خودت را با روزگار وفق دهي
هستي گفت:
- آره خودم هم همين تصميم را دارم دلم مي خواهد سر كار بروم و يا در كلاس هايي شركت كنم كه سرگرمم كند ديگر مي خواهم از لاك تنهايي و افسردگي بيرون بيايم
مريم گفت:
- خوشحالك كه اين را مي شنوم مي تواني روي كمك من هم حساب كني
هستي با شيطنت گفت:
- تو اگر به كمك من نياز داشتي خبر كن نمي خواهد به من كمك كني
مريم از ته دل خنديد و گفت:
- راست مي گويي چند وقت ديگر سرم شلوغ مي شود
سپس برخاست و به هستي نگاه كرد و گفت
- من خوشحال مي شوم كه هميشه در كنارت باشم هستي اين را از ته قلبم مي گويم تو برايم مثل خواهر مي ماني
هستي نگاه عميقي به چشمان مريم افكند و صداقت را در آن دو چشم معصوم دريافت لبخندي زد و گفت:
- خب چه طوره اول نهار بخوريم و بعد بنشينيم يك گپ حسابي بزنيم؟
مريم موافقت كرد و برخاست تا به هستي در چيدن ميز كمك كند مريم با ديدن ميز شرمنده شد و به هستي گفت:
- قرار نبود اين قدر به زحمت بيافتي
هستي گفت:
- اي بابا چه زحمتي ؟ دوست نداشتم وقتي را به آشپزي بگذرانم اين طوري بيشتر در كنار تو هستم و از هم صحبتي با تو بهره مي برم
مريم گفت:
- نه بابا خيلي خوب لفظ قلم حرف مي زني مي دانم كه آشپزي هم بلدي دفعه ديگر قول بده خودت غذا درست كني باشد؟
هستي بلند خنديد و گفت
- چيه؟ داري براي دفعه ديگر هم برنامه مي چيني؟
مريم گفت:
- البته اگر امروز به من خوش بگذرد افتخار قرار ديگر را به تو مي دهم
هر دو با صداي بلند خنديدند و شروع به كشيدن غذا كردند. هستي مشغول تعارف به مريم بود كه صداي زنگ تلفن در خانه پيچيد. با عذرخواهي از مريم به سوي تلفن رفت و گوشي را برداشت
- بله؟
- هستي
- نه نيستم! هومن تويي
- نه منم فرهاد سلام
- آه سلام فرهاد فكر كردم هومن پشت خط است خوبي؟
با مزه شدي هستي خانم اخيرا نديده بودم شوخي كني. صداي من اين قدر بد و وحشتناك است كه با هومن اشتباه گرفتي
اتفاقا صداي هومن خيلي گرم و زيباست ...خب چه خبر؟
- زنگ زدم خانه دايي مادرت گفت آمدي خانه خودت خبري شده؟
- نه مهمون دارم ترجيح دادم از مهمانم در خانه خودم پذيرايي كنم
- مهمانت مخصوص است يا....
- يعني چه فرهاد؟ زنگ زدي از من سوال و جواب كني؟
- منظوري نداشتم هستي انگار بد موقعي مزاحمت شدم مي توانم بعدا تماس بگيرم
هستي كه از فرهاد دلگير شده بود با لحن تندي گفت
- مگر هميشه كه گاه و بيگاه زنگ مي زني و مرا بازجويي مي كني يا در مورد مهمان هايم يا خواستگاران قبلي ام چيزي مي پرسي اجازه مي گيري كه الان داري واسه تماس بعدي اجازه مي خواهي؟
لحن تند هستي باعث رنجش فرهاد شد با گفتن((عذر مي خواهم خدا نگهدار))تلفن را قطع كرد. هستي ناراحت گوشي را گذاشت نمي دانست چرا مثل بچه ها با فرهاد لجبازي مي كند چرا خوشش مي آمد فرهاد را عصباني كند و حرص او را در بياورد انگار كه باعث تسكينش مي شد به خوبي با صداي فرهاد آشنا بود آن هم وقتي با آن لحن او را صدا مي زد هستي؟ گرم و پرخواهش . اين لحن هميشه در ضمير قلبش حك شده بود پس چرا با صدا كردن هومن حرص فرهاد را در آورده بود؟ خودش هم نمي دانست انگار او هم فرهاد را حق خود مي دانست همان طور كه فرهاد چنين فكر مي كرد انگار حالا كه تنها شده بود فرهاد را فقط براي خودش مي خواست آه چه قدر خودخواه بود! ((واقعا كه خيلي خودخواهي)) جمله اي بود كه خطاب به خودش گفت. نگاهش به مريم افتاد كه به او نگاه مي كرد
شرمنده گفت:
- عذر مي خواهم مريم جان غذايت سرد شد چرا نخوردي؟
- منتظر تو شدم فرهاد خان بود؟
- آره بي خيال ! غذايت را بخور
مريم مي دانست هستي چه عذابي مي كشد از اين كه دائما ماسك بي تفاوتي به چهره بزند چرا كه گونه هاي گلگون هستي خبر از هيجان دروني اش مي داد . دلش براي هستي مي سوخت مي دانست در چه برزخي دست و پا مي زند از يك طرف دل تنهايش كه نياز به همدمي داشت و از طرف ديگر يك عشق قديمي كه در وجودش زبانه مي كشيد عشقي كه مانعي در سر راه هستي نداشت او فرهاد......
مريم مي دانست كه فرهاد سر سختانه مشغول گرم نمودن ذره هاي آن عشق است ، هستي سرسختانه با او مي جنگد. چرا كه عذاب وجدانش از بودن سحر و سينا مانع از انديشيدن او به فرهاد بود.
اما انگار فرهاد نمي خواست كه اين بازي را به آخر برساند و دست از سر هستي بردارد براي هستي بسيار شيرين بود كه دوباره با پسر عمه اش حرف از عشق و محبت بزند
اما باز هم ان عذاب وجدان بر شانه هايش سنگيني مي كرد و به او هشدار مي داد كه فرهاد تنها نيست هستي با غذاي خود بازي مي كرد و مريم كاملا او را زير نظر داشت عاقبت بعد از كشمكش طولاني با خودش دست هايش را در هم قلاب كرد و به مريم نگاه كرد مريم كه مي دانست تلاطم روحي هستي براي چيست گفت:
- هستي جان من نيامدم اين جا كه مزاحمت باشم اگر كاري داري برو
هستي شاد خنديد و گفت
- ناراحت نمي شوي من از اتاقم با فرهاد صحبت كنم؟
- نه عزيزم اين چه حرفيه ؟ مي دانم كه در دلت چه غوغايي برپاست راحت باش
هستي گفت:
- نمي دانم چرا اين قدر بد شدم مثل بچه ها با او لجبازي مي كنم دلم نمي خواهد فكر كند هنوز بچه ام حتما كاري داشته كه اين وقت روز زنگ زده انگار كه تمام تنهايي و بي كسي ام را از چشم او مي بينم
مريم گفت:
- تا تو با فرهاد صحبت مي كني من هم غذايم را مي خورم
و با لبخند هستي را تشويق به رفتن كرد هستي گونه مريم را بوسيد و گفت
- با اجازه شما
و به طرف اتاقش رفت در را به روي خود بست و لب تخت نشست انگشتان دستش يخ كرده بود نمي دانست هيجان دارد يا مي ترسد؟ اما ترس براي چه؟ منصرف شد آخر فرهاد چه كار دارد كه دائما با او تماس مي گيرد راه او و فرهاد حدا شده و او نبايد كاري كند كه فرهاد دوباره آن رابطه قديمي را از سر بگيرد اما باز هم دلش مي خواست صداي فرهاد در گوشش طنين اندازد شماره را گرفت
پوست لبش را جويد تا گوشي برداشته شد
- جانم بفرماييد
هستي دگرگون شد انگار كه در دلش اتش روشن كرده باشند صداي گرفته فرهاد با نواي غم انگيز خواننده در هم اميخت
هستي لب گشود :
- فرهاد؟
- جانم
صداي نفس هاي متلاطم فرهاد در آن طرف سيم هستي را در اين طرف ديوانه مي كرد چهقدر دلش براي اين ترانه تنگ شده بود دلش مي خواست زمان به عقب باز مي گشت و او اين خطاي جبران ناپذير را مرتكب نمي شد. كه اگر بر مي گشت الان فرهاد براي او بود و او اين طور در حسرت نمي سوخت. اشك هاي پي در پي هستي بر روي صورتش او را به خود آورد گوشي را در دستش محكمتر فشرد و گفت
- چيزي شده فرهاد؟
فرهاد با صداي بلند آهي كشيد و گفت:
- نه ! كمي دلم گرفته هستي
- از حرف من ناراحت شدي؟ من منظوري نداشتم در ضمن مهمان دارم و نمي دانم چه طور اين قدر زود از كوره در رفتم
- نه ناراحت نشدم مگر مي شود از تو ناراحت بود؟ ناراحتي من از نداشتن توست. اخ هستي كاش تو با من بودي چه مي شد وروق سرنوشت ما بر مي گشت؟ هستي؟ دارم مي سوزم كاش ما با هم بوديم
- آرام باش فرهاد. چي شده كه تو اين قدر نازك دل و حساس شدي؟ تازگي ها نديده بودم اين طور در خودت فرو بروي و گرفته باشي.
- من هميشه در خودم فرو رفتم هستي اما ديگر نمي توانم ظاهرسازي كنم و نشان بدهم كه خوشبختم من تو را مي خواهم مي فهمي ؟
- نه فرهاد نگو خواهش مي كنم تو سحر و سينا را داري اگر چه داشتن تو هم براي من ارزو شد، اما دلم نمي خواهد سرنوشت سحر و سينا را با خودخواهي خودم سياه كنم
فرهاد از اين اعتراف هستي جا خورد. طعم شيرين اين اعتراف برايش از هر چيزي دلچسب تر بود. چه شده كه هستي مغرور و لجباز اين طور به او ابراز عشق قديمي اش را كرد شايد صداي ترانه كه او را شديدا تحت تاثير قرار داده بود به سير گذشته كشانده بود به او جرات داده بود و واقعا هم همين طور بود.
و حالا هم او گريه مي كرد هم هستي. كاش زمان مي ايستاد و ان دو به مرگ عشقشان مي گريستند و اين خواسته قلبي هر دو بود چرا كه براي چند لحظه و براي دقايقي براي هم بودند
اصلا ندانست فرهاد چه كارش داشته و خود او به چه منظوري به فرهاد زنگ زده تنها گوشي را در دستش مي ديد و صدايي از آن طرف شنيده نمي شد و هستي نمي دانست قلب فرهاد ياري بيشتري براي صحبت كردن با او نداشته و به شدت به سوزش افتاد و فرهاد مجبور به تمام كردن مكالمه شده است. ارام اشك هايش را كه بر گونه سر مي خورد پاك كرد. مريم كنارش نشست و سر او را در آغوش گرفت و گفت
- نمي دانم ، نمي دانم چرا فرهاد اين طور غريب شده انگار يك مسئله اي راو را شديدا رنج مي دهد. چش شده بود؟ يه جوري بود كه انگار تمام غم عالم را به دلش ريخته اند
- خوب ازش مي پرسيدي
- نشد ان قدر حال هر دومان گرفته بود كه نشد هر دو به گذشته ها رفتيم و يادخاطرات قبل افتاديم ما از اين برنامه ها زياد داشتيم گاهي با فرهاد تا نصف شب حرف مي زدم و براي اينده مان نقشه مي كشيديم اما مريم او اين دفعه يك جور ديگر شده بود انگار منتظر يك اتفاق است كه اين طور عاجزانه از من خواهش مي كند بيشتر با او در تماس باشم و به حرفهايش گوش بدهم. دلم بدجوري به شور افتاده است
- هب اين كه ناراحتي ندارد راه چاره اش اين است كه در يك فرصت مناسب يا با او تماس بگيري يا جايي همديگر را ببينيد و از او بپرسي كه چه كارت دارد
- راست مي گويي مريم حان بايد يك روز به خانه عمه ام بروم و با او صحبت كنم
- حتما اين كار را بكن مطمئنا عمه ات هم از ديدن تو خوشحال مي شود به خدا توكل كن اشنا ء ا... همه چيز رو به راه است
هستي نا اميد گفت
- يك زماني بايد به حرف هايش گوش مي دادم بايد پيگير مي شدم كه در آلمان چه كار مي كند و چرا بر نمي گردد اما غرور و لجبازي ام اجازه نداد و من كله شق تر از او به خودم مي گفتم(( حالا كه او سراغي از من نمي گيرد من براي چه منت او را بكشم)) و اين حرف ها و توجيهات بچه گانه باعث شد كه يك عمر در حسرت و پشيماني بسوزم اه مريم نمي داني چه كشيدم حالا هم نمي خواهم دوباره با ندانم كاري هايم فرصت صحبت كردن و روشن شدن هر مسئله اي را از او بگيرم هر چند من در زندگي اش نقش ندارم اما فرهاد مانند تشنه اي است كه شديدا به دنبال اب مي گردد و به نظر مي آيد سحر همسرش او را سيراب نكرده است كه او اين طور به ياد عشق از دست رفته اش افتاده و مرا مي لبد هر چند كه خودم هم دلم مي خواهد هميشه در كنارش باشم اما نمي توانم. او همسر دارد و اين حق همسر اوست كه در كنارش باشد نه من
مريم دستش را به روي شانه هستي نهاد و گفت:
- بلند شد هستي جان با ايك ديدار مي تواني از مسئله اگاه شوي. نهار درست حسابي كه نخوريم حداقل بلند شو يك چايي مهمانم كن
هستي سرش را روي گردن كج كرد و گفت
- تا حالا ميزباني به اين بدي ديده بودي؟ عجب مهمان داري كردم ا مروز ببخش مريم جان بلند شو بريم كه حسابي بهت برسم و ازت پذيرايي كنم
بعد از خوردن نهار هستي چاي و ميوه را به روي ميز در مقابل مريم نهاد و گفت:
- اگر موافق باشي خيلي دلم مي خواهد برايت از فرهاد بگويم از ياسمن از عمه و مادرم از شهلا و هومن و ديگران. از زندگي ام نمي داني چه قدر دلم مي خواهد گذشته را مرور كنم شيطنت هايي كه با ياسمن مي كرديم از باغ لواسان بگويم و به گذشته سفر كنم به جواني ام.
مريم برق چشمان هستي را در لحظه اي كه از فرهاد ياد مي كرد به خوبي مشاهده كرد و گفت
- من آماده ام هستي جان اين دو گوش من مال تو بگو...
 

 

ادامه دارد ...

 

 

>> ( مونا )<< 

 

mona_badgirls666@ yahoo.com

 

 

آرشیو فصل های رمان:

 

رمان هستی من - فصل نهم

هستی خسته و کلافه وسایل خریداری شده را روی کابینت آشپزخانه قرار داد و با رضایت لبخند زد. احساس می کرد که با مسئولیت خریدی که امروز مادرش بر عهده اش گذاشته بود سرحال تر است. مادر با اصرار از او خواسته بود که به فروشگاه برود و اقلام مورد نیاز خانه را تهیه نماید مادرش احساس می کرد که جدیدا تغییری در روحیه هستی به وجود آمده به همین دلیل می خواست با گذشاتن مسئولیت به عهده ی هستی او را به خود بیاورد تا شاید از این همه اندوه و خمیدگی بکاهد هستی در فروشگاه با خانمی خوش صحبت آشنا شده بود آن خانم که مهری نام داشت چند سالی بود که شوهرش را از دست داده بود. شوهرش بر اثر تزریق مواد جانش را از دست داده بود و مهری مانده بود و سه بچه قد و نیم قد. مهری تعریف کرده بود که بعد از ف وت شوهرش با وجود این که شوهرش اهمیتی به وجود او و بچه هایشان نمی داد شدیدا احساس اندوه و افسردگی کرده است چرا که هم شوهرش را از دست داده بود و هم مسئولیت نگهداری هس فرزندش برای او طاقت فرسا بود.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل هشتم

فروزان باز هم از آنها تشكر كرد و بعد سوزان را كه خوابيده بود به آغوش گرفت و با خداحافظي كردن از خانه خارج شد
در وجودش غوغايي به پا بود فريدون خواسته بود او را برساند باور نمي كرد از تنها ماندن با او مي ترسيد اما تصميمي گرفت به خودش مسلط شود فريدون به ماشين تكيه داده بود و سيگار مي كشيد با ديدن فروزان در عقب ماشين را باز كرد فروزان با ديدن سيگار پسر عمو متعجب به او نگاه كرد اما فريدون خود را از نگاه او دور كرد رفت و پشت فرمان نشست.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل هفتم

رفتار پر از مهر فرهاد با آن آرامش و غرورش انگار که او را به 7 سال پی برده بود . ان زمان که دیوانه وار فرهاد را دوست داشت و در دریای عشقش دست و پا می زد. حالا هم فرهاد داشت با او همام کار قبل از ازدواج هایشان را می کرد. محبت می کرد و نگرانش بود. با صحبت هایش باعث آرامش روح هستی می شد و با نگاهش او را به زندگی دلگرم می ساخت. دست خودش نبود ، تنها بود دلش به دنبال همدمی می گشت و فرهاد زیرکانه این موقعیت را برای او فراهم کرده بود اما وجدانش وجدان هستی سخت در عذاب بود. سنگین بود و روی شانه هایش وزنه ای دردناک انداخته بود . به خاطر سحر و سینا.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل ششم

مهمانی شب گذشته جز پریشانی عمیق و سر درد شدید برای او حاصلی نداشت اگر هم داشت تنها آشنایی با مریم بود . در دل به انتخاب مهران آفرین گفت چرا که او مریم را زنی مهربان و دلسوز یافت که مهربانی هایش او را به یاد یاسمن می اداخت. یاد یاسمن مثل پیچکی زیبا در ذهنش پیچید و احساس دلتنگی شدید را برایش به جا گذاشت با خود گفت:
(( از دیشب برادرش و امروز هم این خواهر حسابی فکرم را مشغول کردند))

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل پنجم

مادرم از طریق یکی از همسایه ها قدیم و نزدیک مادرش خبر دار شد که برادر و مادرش به مشهد کوچ کرده اند. یادم می آید همان شب مادر یواشکی در اتاق خودمان موضوع کوچ مادر وبرادرش را برای پدر با گریه فراوان شرح داد و پدر قول داد که او را به مشهد خواهد برد تا خانواده اش را بیابد . هر چند که مادرو برادرش علاقه ای به دیدن مادر نداشتند. آه هستی جان من با همان چشم های معصوم کودکانه ام دیدم که مادر پدرم بعد از این که شنید پدر بلیط اتوبوس گرفته تا من و مادرم را به مشهد ببرد چه به روز مادرم آورد.هنوز هم وقتی آن صحنه را به یاد می آورم تمام وجودم از خشم می لرزد مادر بزرگم خبر نداشت که خواهرش به مشهد رفته و دخترش برای دیدن آنها به مشهد می رود فکر کرد ما برای تفریح و زیارت به مشهد می رویم. حسابی توی سر خودش زد و با لنگه کفش به جان مادرم افتاد و گفت...

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل چهارم

دست گرمی شانه اش را فشرد چرخی زد و مریم را پشت سرش دید خود را در آغوش مریم انداخت و هق هق کنان گفت:
- خسته ام مریم خدا کی به من نگاه می کند؟
مریم دلسوزانه دست به موهایش گشید و گفت:
- کافیه هستی جان! حیف این چشم های زیبا نیست که دائما در آشک غرق اند؟ می دونم که دلت گرفته ! حال و هوایت مثل اسمان ابری و گرفته است. احساسات لطیفت را درک می کنم عزیز دلم. اما باید تحمل کنی. مهران به من گفته که تو برای چی به خواستگاری اش پاسخ رد داده ای! به خاطر همین فرهاد خان نه؟ می دانم حس تو الان چه حسی است؟ حس یک غرق شده که هیچ امیدی به ساحلندارد! اما باید به خدا توکل کنی او در چنین مواقعی پاره تخته ای یا هر چیز کوچک دیگری را برای نجات بنده اش پدید می آورد . دلت را به خدا بسپار هستی جان چیزی بگو تا سبک شوی.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل سوم

برای لحظه ای نگاهش در نگاه گرم فرهاد گره خورد و جز حسرت و ندامت در آن چیزی ندید . فرهاد نفس بلندش را که شبیه به اه بود بیرون فرستاد و گفت:
- هنوزم بعد از سال ها وقتی می بینمت نفسم می گیرد هستی!
حالت چطور است؟
هستی زیر لب گفت:
- ممنونم خوبم
و سرش را به طرف ششه پنجره چرخاند و گفت:
- عجب بارانی می بارد ! خیال بند آمدن هم ندارد.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل دوم

نرسیده به آشپزخانه صدایی نازک و شاد او را از حرکت باز ایستاد
- هستی خانم؟
سرش را به عقب برگرداند و گفت:
- بله؟
همسر مهران با لبخند جلو آمد و گفت:
- سلام . من مریم هستم ، همسر مهران
- سلام خانم ارین حال شما چه طوره؟
مهران و هومن نیز به طرف آنها امدند و مهران هم سلام کرد هستی کمی دستپاچه شد و جواب داد. مریم دست

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل اول

خونسرد و بی خیال فارغ از هیاهوی سالن خانه پدرش روی مبل راحتی لم داده بود یک پایش را روی پای دیگرش انداخته بود و سرش را به پشتی مبل تکیه داده بود حواسش به همه مهمان ها بود اما ظاهرا از دیدرس همه پنهان بود و کسی توجهی به او نداشت جز معدود مهمان هایی که رد می شدند ...

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

 

www.iranalive.net | گروه بزرگ اینترنتی ایران الایو اگه از این ایمیل خوشت اومد و خواستی رفقات هم حالشو ببرن ميتوني سه سوته رو دکمه Forward زیر همین ایمیل کلیک کنی!واسه همه دوستات بفرستی و يه حال اساس به اونا پرتاب کني ...

http://persianltd.com/uploads/1283225878.gif http://persianltd.com/uploads/1326744308.gif http://persianltd.com/uploads/1364309296.gif http://persianltd.com/uploads/1279716155.gif

 

 

اين ایمیل را براي دوستان خود Forward كنيد.

  

با گروه ایران روشن هر روز را به بهترین شکل تجربه کنید!

 
     

 

Iranalive.net - گروه اینترنتی ایران الایو

http://iranroshan.com/uploads/1307111385.gif

Iranalive.net - گروه اینترنتی ایران الایو

 

سریال کامل فرار از زندان با دوبله فارسی
 
 
شامل هشتاد و یک قسمت این سریال با کیفیت عالی و دوبله ی کامل
 قيمت: 7500  تومان
 
صد فیلم سینمایی شاهکار برتر تاریخ سینما
 
 
 پكيج 100 فيلم شاهكار سينما - دوبله خانگی
 قيمت: 10700  تومان
 
   
مستند هزار مکان دیدنی جهان
 
 
مستند هزار مکان دیدنی جهان که قبل از مرگ باید دید
 قيمت: 6500  تومان
 
سریال جنگجویان کوهستان - لینچان
 
 
شامل تمامی قسمتهای این سریال - دوبله فارسی - سریال لینجا
 قيمت: 6500  تومان
 
   
سریال کامل دلنوازان
 
 
سریال ایرانی - پخش شده از شبکه سه - کیفیت عالی
 قيمت: 7500  تومان
 
کارتون فوتبالیستها
 
 
کارتون فوتبالیستها - سری جدید - شامل قسمتهای پخش نشده
 قيمت: 6500  تومان
 
   
فروش دویست و پنجاه بازی کامپیوتری تنها 8 تومان
   
 
فروش دویست و پنجاه بازی کامپیوتری تنها 8 تومان
 قيمت: 8000  تومان
 
پنجاه قصه صوتی و شنیدنی با کیفیت عالی
   
 
داستانهای ناطق کودکانه قدیمی با اجرای عالی - داستان علیمردان خان و سایر داستانهای شنیدنی
 قيمت: 4000  تومان
 
   
پکیج صد و سی فیلم سینمایی زیبای ایرانی
 
 
قابلیپت پخش در کامپیوتر - کیفیت عالی
 قيمت: 8000  تومان
 
سریال شاهزاده زمان یا روزگار شاهزاده
 
 
سریال کره ای تاریخی و خانوادگی بسیار زیبا
 قيمت: 8000  تومان
 

  

 

http://www.iranroshan.ir

 

اينجا ايران است؟؟؟!!!

صحنه هايي كه هرگز حتي تصور هم نمي كرديد

ديدن اين مستند ها براي تمام خانواده هاي ايراني ضروري است .

آيا از آگهي استخدام منشي از ساعت 19 تا 22 چيزي ميدانيد ؟؟؟

شما حق داريد از مسائل پيرامونتان  همانطور كه هست مطلع شويد

برترين و جنجالي ترين مستندهاي ايراني فقط در يك  dvd

شايد فرزند يا برادر و خواهر شما اسير اين دامها شوند

پشته پرده زندگي مردمان اين سرزمين را ببينيد

تا چه حد از پشته صحنه ي سينماي ايران اطلاع داريد ؟؟؟؟

باندهاي پخش عكسها و فيلمهاي خانوادگي و ...

 مستندي 100% واقعي از مسائلي كه از طريق بلوتوث به وجود آمده است

مي دانيد چند در صد جمعيت پايتخت

 عضو گروهاي شيطان پرستي شده اند

پارتي و ابتذال در ميان دختران

قيمت : 5000 تومان

خرید  اینترنتی           خرید  اینترنتی

صحنه هايي كه هرگز حتي تصور هم نمي كرديد

 براي اولين بار در ايران ، فروشگاه ما بسته اي كاملاً ويژه و اختصاصي

 را براي شما كاربران فارسي زبان تهيه نموده است

 نام اين بسته ي ارزشمند «14 مستند» است.

ما ليست مستندهاي عالي و معروف موجود در بازار را در

اين دي وي دي جمع آوري نموده ايم كه البته هر كدام

از اينها به صورت تك فروشي در فروشگاه هاي ديگر موجود هستند!

شما با مقايسه قيمت شگفت زده شويد!!!

برترين و جنجالي ترين مستندهاي ايراني فقط در يك  dvd

شايد فرزند يا برادر و خواهر شما اسير اين دامها شوند

مستند هاي فوق العاده جالب در مورد بلوتوث هاي موبايل

 مستند فقر و فحشا - (سفرهاي دختران ايراني به كشورهاي عربي)

 

قيمت : 5000 تومان

خرید  اینترنتی           خرید  اینترنتی

 

پشته پرده زندگي مردمان اين سرزمين را ببينيد

آيا از آگهي استخدام منشي از ساعت 19 تا 22 چيزي ميدانيد ؟؟؟

تا چه حد از پشته صحنه هاي سينماي ايران اطلاع داريد ؟؟؟؟

آيا از ابتذال خانوادگي در ميهماني ها و پارتي هاي شمال و تهران آگاهي داريد؟؟؟

 مستند چراغ خاموش - (استخدام منشي و فريب دختران)

مستند انتخابات - (نامزدهايي كه براي انتخابات نام نويسي كردند)

مي دانيد چند در صد جمعيت پايتخت

 عضو گروهاي شيطان پرستي شده اند

 مستند داوطلب مرگ - (برخورد با اراذل و اوباش)

مستند آسيب شناسي عزاداري - (برهنگي در عزاداري

مداحي پاپ در عزاداري- كفر گويي در عزاداري)

مستند بلوتوث بازي - (آسيب ها ، شناسائي افراد مخوف

، باندهاي پخش عكسها و فيلمهاي خانوادگي و ...

مستندي واقعاً كامل از مسائلي كه از طريق بلوتوث به وجود آمده است.)

 

 

قيمت : 5000 تومان

خرید  اینترنتی           خرید  اینترنتی

 

آيا مي دانيد چند درصد جمعيت پايتخت عضو گروه هاي شيطاني هستند!!!

حقايق تلخ وتكان دهنده از جامعه امروز ايران بايد به اين مسائل آگاهي داشته باشيد .

پشته پرده زندگي مردمان اين سرزمين را ببينيد

 مستند دختران آخرالزمان - ( پارتي و ابتذال در ميان دختران)

مستند هجوم خاموش - ( تهاجم فرهنگي و ابتذال)

مستند كراك و اكس - (اين مستند شرح حال كاملي از افرادي كه به دام اعتياد كراك و اكس افتاده اند

 را نشان مي دهد . فقط يك بار اين مجموعه را كامل ببينيد تا از عوارض كراك و اكس با خبر شويد)

شما حق داريد از مسائل پيرامونتان  همانطور كه هست مطلع شويد

آيا فقر كه در اين مستند مي بينيد عامل اصلي اين همه فساد و فحشاست ؟؟!!!

با ديدن اين مستند ها واقع بينانه به جامعه اي كه در آن زندگي مي كنيد نگاه خواهيد كرد

بله اينجا ايران است !!

چه باور كنيد چه نكنيد!!!!!

 

قيمت : 5000 تومان

خرید  اینترنتی           خرید  اینترنتی

 

ديدن اين مستند ها براي تمام خانواده هاي ايراني ضروري است .

شايد فرزند يا برادر و خواهر شما اسير اين دامها شوند

 مستند شوك - شيطان پرستي در تهران
 مستند رقص فقر
 مستند دست پنهان
 مستند فقر در لرستان
آگاهي از جامعه رمز زندگي سالم

مستندي درباره ابتذال در سينماي ايران

 

قيمت : 5000 تومان

خرید  اینترنتی           خرید  اینترنتی

بله اينجا ايران است !!

چه باور كنيد چه نكنيد!!!!!

مستند قرمز ،موضوع قرمز ،چشمان قرمز  

 در مورد اين كلمات چه مي دانيد:پشته پرده ابتذال،فحشا ،پارتي اكس ...

بيشتر بدانيد ...

 

 


__._,_.___


Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

Blog Archive