به گروه اینترنتی جذاب و پر از تفریحات جالب ایران روشن خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Thursday, June 1, 2034

..:: IRAN ROSHAN ::.. Roman Hastye maN (part 11)



 
   

Iranalive.net -  گروه اینترنتی ایران الایو

http://iranroshan.com/uploads/1307111385.gif

Iranalive.net -  گروه اینترنتی ایران الایو

آموزش پاركور عينك 3 بعدي روشهاي جديد بستن شال

تل موی جادویی بانك تحقيقاتي دانشجو معجزه اي در افزايش قد

شال عشق نرم افزار تقويت امواج مغز كتاب ملودي عاشقانه زيستن

كارت پستال سخنگو روز قيامت را مشاهده کنید  آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور

تغییر صدا هنگام صحبت با موبایل  آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور نرم افزار مبدل گفتار به نوشتار

آموزش زبان انگليسي در خواب گردنبند پرسپوليس خیلی خیلی جالبه! ببنید تا باور کنید

آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور روشهاي جديد بستن شال آموزش زبان نصرت بر روی موبایل

برترين نرم افزار آموزش زبان گردنبند مدل آيشواريا انگشتر تمام نگين سارينا

گردنبند استقلال آموزش زبان انگليسي در خواب خودكار دوربين دار بي سيم

 

(رمان هستی من فصل یازدهم )

 

ياد ايام جوانيو غزلخواني و عشق ...باد به خير
تمام خاطرات خوش من از زندگي ام مربوط به دوران 16، 17 سالگي ام مي شود كه آن روزها كه عشق فرهاد در قلبم جوانه زده بود. من و ياسمن هم سن بوديم مثل دو خواهر دو دوست و دو رفيق جدا نشدني! آن قدر صميمي بوديم كه مثل هم لباس مي پوشيديم و حتي موهايمان را مثل هم بلند كرده و مي بافتيم غريبه ها در نظر اول فكر مي كردند ما خواهران دو قلو هستيم تما م شادي هايمان تمام غصه هايمان خنده و گريه مان با هم بود. پدرم يك باغ بزرگ در لواسان داشت باغي زيبا كه وسطش خانه بود دور تا دور باغ را پرچين شده بود و درختان گردو و توت و شاتوت و انجير و البالو در ان فراوان بود به اضافه درختان انگور كه وقتي موقع چيدنش مي شد واقعا ديدني بود خوشه هاي طلايي و قرمز انگور كه وقتي موقع چيدنش مي شد واقعا ديدني بود. خوشه هاي طلايي و فرمز انگور كه زير نور آفتاب مثل طلا مي درخشيدند. شب هاي تابستان وقتي كه من و ياسمن از درخت نارون كنار خانه بالا ميرفتيم و با هم روي پشت بام خانه دراز مي كشيديم آسمان از ستاره برق مي زد ستاره ها ان قدر نزديك بودند كه من و ياسي فكر مي كرديم اگر دستمان را دراز كنيم مشتمان پر از ستاره خواهد شد آه يادش بخير چه دوران پاك و بي آلايشي داشتيم.
باغمان ان قدر پر بركت بود كه موقع محصول دادنش تمام فاميل آن جا سرازير مي شدند. پدرم پسر بزرگ خانواده بود و هميشه دو خواهر و يك برادرش را دور خود جمع مي كرد و اجازه مي داد كه همه از محصول باغ استفاده كنند عمه ماهرخم كه مادر فرهاد و ياسمن بود عمه شهين كه دو پسر به اسم شاهرخ و شاهين داشت و يك دختر به اسم شهلا و عمو احمدم كه يك دختر به اسم لادن و يك پسر به اسم فرامرز داشت و من و هديه و هومن كه وقتي ما بچه ها در باغ جمع مي شديم شور و غوغايي به پا بود كه خودمان لذت مي برديم ان قدر به ما خوش مي گذشت كه گذر زمان را احساس نمي كرديم از آن دوران شيطنت هاي من و ياسي و شهلا به عنوان بهترين خاطراتمان در ذهنمان حك شده است. مثل ميمون از درخت ها بالا مي رفتيم و از آن بالا گردو و سيب بود كه به سر پسرها پرت مي كرديم هيچ كس از شيطنت هاي ما در امان نبود
آ ن موقع 17 سال داشتم و فرهاد 5 سال از من بزرگتر بود. تازگي ها متوجه نگاه هاي بي قرارش شده بودم از شرح دلدادگي اش همه خبر داشتند چرا كه فرهاد اصلا اهل پنهان كاري نبود هر چه در دلش بود يا در زبانش بود يا در نگاه بي قرارش و اين طور بود كه به زودي همه از عشق فرهاد نسبت به من خبردار شدند
يك شب كه همه در باغ جمع بوديم و قرار بود شب را آنجا سپري كنيم عمه نگران و ناراحت بود چون فرهاد در جمع ما حضور نداشت و براي امتحان كنكور به تهران رفته بود اما هنوز برنگشته بود
بالاخره با دلداري هاي ديگران عمه مجاب شد كه فرهاد ترجيح داده در تهران بماند و به لواسان بر نگردد همه در بسترهايشان خوابيدند اما من نمي توانستم بخوابم شايد از خستگي زياد بد يا شايد هم منتظر بودم.
انگار بدون فرهاد آن طبيعت زيبا هم صفايي نداشت از صبح منتظر بودم كه فرهاد امتحان بدهد و برگردد چشمم به پرچين ها مي افتاد و هر لحظه انتظار رسيدن فرهاد را مي كشيدم. اما او نيامد بعد از ظهر با ياسمن و شهلا به ده هاي اطراف رفته بوديم و با دوستاني كه پيدا كرده بوديم در مورد روح و جن صحبت كرده بوديم ساكنان آن ده عقيده داشتند كه جن ديده اند و وقتي براي ما تعريف مي كردند ياسمن از تر جيغ مي كشيد شهلا مسخره بازي در مي آورد و من گوش مي دادم و فكرم اطراف خانه دور مي زد كه ايا فرهاد رسيده است يا نه
ياسمن در حالي كه به من چسبيده بود در خواب فرو رفته بود شهلا نيز ا» طرف تر خوابيده بود. برخاستم و اشتباها پايم به جاي زمين پاي ياسمن را لمس كرد سريع خوابيدم چون ياسمن با ترس فراوان به دنبالم مي گشت تا مطمئن شود من در كنارش هستم با آسودگي گفتم
- بخواب ياسمن چرا اين قدر وول مي خوري
ياسمن سرش را به گوشم چسباند و گفت
- همين الان يكي از ان جن ها پايم را لگذ كرد تورو خدا از كنارم نرو من واقعا مي ترسم
دستش را در دستم گرفتم و گفتم
- خيالت راحت باشد مني نيم گذارم كسي ازاري به تو برساند
در حالي كه خنده ام گرفته بود برخاستم و به حياط رفتم ان چه اسماني پر از ستاره آن قدر زيبا كه روح آدم به پرواز در مي آمد باد خنكي مي وزيد كه باعث نشاط روحم مي شد روي صندلي كنار ايوان نشستم و سرم را به پشت تكيه دادم و به آسمان خيره شدم اسمان پولك باران ان جا با اسمان تهران فرق داشت. صاف و شفاف بود و همه ستاره ها خوشه پروين ، كهكشان راه شيري انگار جلوي چشمت در فاصله يك قدمي بودند باد لابه لاي شاخه هاي درختان مي پيچيد يك لحظه ترس برم داشت و حرف هايي كه در مورد جن و روح و .و... زده بوديم در ذهنم تداعي شد غرق در افكار خودم بودم و به فرهاد مي انديشيدم كه چه طور تمام روح مرا تسخير كرده و حالا اصلا پيدايش نبود در روياي شيرين عشقم فرو رفته بودم كه گرماي دستي به شدت از جا پراندم به فاصله يك متر به عقب پريدم و از ترس جيغي كشيدم و دستم را جلوي دهانم گرفتم هراسان به پشت سرم نگاه كردم و فرهاد را ديدم كه از عكس العمل من نمي توانست جلوي خنده اش را بگيرد و از شدت خنده روي پاهايش نشسته بود با خدم گفتم، هستي خانم ياسمن از ترساندي برادرش تلافي كرد با خشم فراوان گفتم
- خدا خفه ات كند معلوم هستي اين موقع تو اين جا چه غلط ....كار مي كني؟ داشتم سكته مي كردم
فرهاد كه هنوز خنده بر لبانش بود نفس عميقي كشيد و گفت:
- تازه رسيدم نمي خواستم بيام اما مجبور شدم بيام؟
- كي مجبورت كرد كه اين موقع شب راه بيافتي؟
نگاهي از گوشه چشم به من انداخت و گفت:
-دلم
- دلت؟
خنديد و گفت:
- آره دلم مجبورم كرد كه امشب اين راه طولاني را با شوق رانندگي كنم و به اين جا برسم
- به شوق؟
- چيه ؟؟ داري از زير زبون من حرف مي كشي؟ بگذريم ! چه طوري؟
- خوبم امتحان چه طور بود؟
- خوب بود فكر كنم قبول شوم
دست هايش را روي سينه اش گره زد و رو به من كرد و گفت
- چه شب مهتابي زيابيي است هستي بيا كمي قدم بزنيم
موفقت كردم و شانه به شانه اش راه افتادم از راه رفتن در كنارش لذت خاصيبهم دست مي داد. لرزيدم نگاهم كرد و گفت
- سردته ؟
سرم را بالا انداختم و گفتم
- فكر نمي كنم، شايد از بس امروز از جن و روح حرف زديم كمي ترسيدم
خنديد و روبه رويم ايستاد . كاپشن بهاره تنش بود چون اواخر بهار بود اما هواي ان اطراف در شب ها نسبتا خنك بود كاپشن نازكش را از تن در آورد و روي ششانه هايم انداخت و گفت:
- اگر سردت است كه مشكلت حل شد اگر هم لرزيدنت به خاطر ترس است نترس من كنارتم هميشه با توام هستي
كنارم ايستاد نگاهش عجيب روشن شده بود انگار كه مهتاب در چشمانش بود و من در نور آن غرق مي شدم. از اين كه اين قدر به هم نزديك بوديم و نفسم به صورتش مي خورد ا حساس خجالت و شرم داشتم متوجه شد و ابرويش را بالا انداخت و گفت:
- دعا كن قبول شوم هستي دلم مي خواهد در همه چيز اول باشم در درس در كار در پيشرفت زندگي ام.
نفسم را بيرون دادم و گفتم:
- انشا الله موفق مي شوي
هنوز جمله در كنارتم هميشه با توام در ذهنم داشت تجزيه مي شد و من هنوز از تحليل ان چيزي نفهميده بودم دلم مي خواست جرات داشته و از او مي پرسيدم كه منظورش از اين حرف چيست در فكر فرو رفته بودم كه صدايش در آمد و گفت:
- چيه ساكتي هستي؟ به نظرت چه رشته اي به من مي آيد
- چه طور؟
- دوست دارم نظرت را بدانم دلم مي خواهد تو به من بگويي كه قيافه ام به چه رشته اي مي خورد
- وا..در حال حاضر به يك جن گير يا دعا نويس شباهت داري
قهقه اي زد و گفت
- معذرت مي خوام معلوم است خيلي ترسيدي!
- اگر در تاريكي شب مثل جن جلوي يك دختر ظريف و دل نازك سبز شوي و او را بترساني معلوم است كه اين رشته را بايد انتخاب كني
- نه جدي مي گويم هستي دلم مي خواهد نظرت را در مورد رشته ام بگويي.
- به نظرم به تو يا وكالت مي آيد يا تجارت
در نظرم فرهاد را مجسم كردم كه جلوي ميز قاضي ايستاده و از بي گناهي دفاع مي كند يا كيف بزرگي در دستش گرفته و مدير يك شركت تجاري معتبر ات انگار فكر را خوانده باشد گفت:
- آفرين همين است هستي من عاشق تجارت هستم دلم مي خواهد به كشورهاي خارجي سفر كنم و تجارت كنم واقعا بهم مي آيد؟
- آره تو تاجر موفق و معتبري خواهي شد چرا كه هم جذاب و زيبايي هم خوش تيپ و پولدار ...
 

 

ادامه دارد ...

 

 

>> ( مونا )<< 

 

mona_badgirls666@ yahoo.com

 

 

آرشیو فصل های رمان:

 

رمان هستی من - فصل دهم

كشوي ميز آرايش را بيرون كشيد تا كمي خود را بيارايد ناگهان قاب عكس عروسي اش را ديد كه به او دهن كجي مي كرد حتما كسي با عجله قاب را در درون كشوي ميز نهاده بود هستي قاب را برداشت و به خودش و حميد خيره شد ياد گذشته ها در درونش شعله كشيد آه حميد چه مرد مظلوم و مهرباني بود با ياد شب عروسي اش لبخند عميقي روي لبان خوش فرمش نشست او با آرايش بي نقص و لباس زيبايش خيره كننده شده بود به يادش آمد كه حميد با نگاهش مي خواست او را قورت بدهد آرايشگرش بعد از اتمام كارش زبان به تحسين هستي گشود و اقرزار كرده كه هستي مثل فرشته ها زيبا و ستودني است دستش را روي صورت حميد كشيد كه با چشماني براق و اميدوار به دوربين نگاه مي كرد. چه قدر دلش براي حميد تنگ شده بود حميد دوست داشتني او . اوه شايد در اتاق حضور داشت و همسر تنها و اندوهگينش را تماشا مي كرد. هستي نگاهش را به روي صورتش ثابت كرد زيبايي اش ديدني بود . حتي خودش از ديدن قيافه اش در شب عروسي سير نمي شد اگر چه آن شب زيبا و خوشحال بود اما ته قلبش باز چيزي آزارش مي داد و آن عدم حضور فرهاد بود و حضور ياسمن و عمه كه با حسرت به هستي نگاه مي كردند.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل نهم

هستی خسته و کلافه وسایل خریداری شده را روی کابینت آشپزخانه قرار داد و با رضایت لبخند زد. احساس می کرد که با مسئولیت خریدی که امروز مادرش بر عهده اش گذاشته بود سرحال تر است. مادر با اصرار از او خواسته بود که به فروشگاه برود و اقلام مورد نیاز خانه را تهیه نماید مادرش احساس می کرد که جدیدا تغییری در روحیه هستی به وجود آمده به همین دلیل می خواست با گذشاتن مسئولیت به عهده ی هستی او را به خود بیاورد تا شاید از این همه اندوه و خمیدگی بکاهد هستی در فروشگاه با خانمی خوش صحبت آشنا شده بود آن خانم که مهری نام داشت چند سالی بود که شوهرش را از دست داده بود. شوهرش بر اثر تزریق مواد جانش را از دست داده بود و مهری مانده بود و سه بچه قد و نیم قد. مهری تعریف کرده بود که بعد از ف وت شوهرش با وجود این که شوهرش اهمیتی به وجود او و بچه هایشان نمی داد شدیدا احساس اندوه و افسردگی کرده است چرا که هم شوهرش را از دست داده بود و هم مسئولیت نگهداری هس فرزندش برای او طاقت فرسا بود.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل هشتم

فروزان باز هم از آنها تشكر كرد و بعد سوزان را كه خوابيده بود به آغوش گرفت و با خداحافظي كردن از خانه خارج شد
در وجودش غوغايي به پا بود فريدون خواسته بود او را برساند باور نمي كرد از تنها ماندن با او مي ترسيد اما تصميمي گرفت به خودش مسلط شود فريدون به ماشين تكيه داده بود و سيگار مي كشيد با ديدن فروزان در عقب ماشين را باز كرد فروزان با ديدن سيگار پسر عمو متعجب به او نگاه كرد اما فريدون خود را از نگاه او دور كرد رفت و پشت فرمان نشست.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل هفتم

رفتار پر از مهر فرهاد با آن آرامش و غرورش انگار که او را به 7 سال پی برده بود . ان زمان که دیوانه وار فرهاد را دوست داشت و در دریای عشقش دست و پا می زد. حالا هم فرهاد داشت با او همام کار قبل از ازدواج هایشان را می کرد. محبت می کرد و نگرانش بود. با صحبت هایش باعث آرامش روح هستی می شد و با نگاهش او را به زندگی دلگرم می ساخت. دست خودش نبود ، تنها بود دلش به دنبال همدمی می گشت و فرهاد زیرکانه این موقعیت را برای او فراهم کرده بود اما وجدانش وجدان هستی سخت در عذاب بود. سنگین بود و روی شانه هایش وزنه ای دردناک انداخته بود . به خاطر سحر و سینا.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل ششم

مهمانی شب گذشته جز پریشانی عمیق و سر درد شدید برای او حاصلی نداشت اگر هم داشت تنها آشنایی با مریم بود . در دل به انتخاب مهران آفرین گفت چرا که او مریم را زنی مهربان و دلسوز یافت که مهربانی هایش او را به یاد یاسمن می اداخت. یاد یاسمن مثل پیچکی زیبا در ذهنش پیچید و احساس دلتنگی شدید را برایش به جا گذاشت با خود گفت:
(( از دیشب برادرش و امروز هم این خواهر حسابی فکرم را مشغول کردند))

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل پنجم

مادرم از طریق یکی از همسایه ها قدیم و نزدیک مادرش خبر دار شد که برادر و مادرش به مشهد کوچ کرده اند. یادم می آید همان شب مادر یواشکی در اتاق خودمان موضوع کوچ مادر وبرادرش را برای پدر با گریه فراوان شرح داد و پدر قول داد که او را به مشهد خواهد برد تا خانواده اش را بیابد . هر چند که مادرو برادرش علاقه ای به دیدن مادر نداشتند. آه هستی جان من با همان چشم های معصوم کودکانه ام دیدم که مادر پدرم بعد از این که شنید پدر بلیط اتوبوس گرفته تا من و مادرم را به مشهد ببرد چه به روز مادرم آورد.هنوز هم وقتی آن صحنه را به یاد می آورم تمام وجودم از خشم می لرزد مادر بزرگم خبر نداشت که خواهرش به مشهد رفته و دخترش برای دیدن آنها به مشهد می رود فکر کرد ما برای تفریح و زیارت به مشهد می رویم. حسابی توی سر خودش زد و با لنگه کفش به جان مادرم افتاد و گفت...

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل چهارم

دست گرمی شانه اش را فشرد چرخی زد و مریم را پشت سرش دید خود را در آغوش مریم انداخت و هق هق کنان گفت:
- خسته ام مریم خدا کی به من نگاه می کند؟
مریم دلسوزانه دست به موهایش گشید و گفت:
- کافیه هستی جان! حیف این چشم های زیبا نیست که دائما در آشک غرق اند؟ می دونم که دلت گرفته ! حال و هوایت مثل اسمان ابری و گرفته است. احساسات لطیفت را درک می کنم عزیز دلم. اما باید تحمل کنی. مهران به من گفته که تو برای چی به خواستگاری اش پاسخ رد داده ای! به خاطر همین فرهاد خان نه؟ می دانم حس تو الان چه حسی است؟ حس یک غرق شده که هیچ امیدی به ساحلندارد! اما باید به خدا توکل کنی او در چنین مواقعی پاره تخته ای یا هر چیز کوچک دیگری را برای نجات بنده اش پدید می آورد . دلت را به خدا بسپار هستی جان چیزی بگو تا سبک شوی.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل سوم

برای لحظه ای نگاهش در نگاه گرم فرهاد گره خورد و جز حسرت و ندامت در آن چیزی ندید . فرهاد نفس بلندش را که شبیه به اه بود بیرون فرستاد و گفت:
- هنوزم بعد از سال ها وقتی می بینمت نفسم می گیرد هستی!
حالت چطور است؟
هستی زیر لب گفت:
- ممنونم خوبم
و سرش را به طرف ششه پنجره چرخاند و گفت:
- عجب بارانی می بارد ! خیال بند آمدن هم ندارد.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل دوم

نرسیده به آشپزخانه صدایی نازک و شاد او را از حرکت باز ایستاد
- هستی خانم؟
سرش را به عقب برگرداند و گفت:
- بله؟
همسر مهران با لبخند جلو آمد و گفت:
- سلام . من مریم هستم ، همسر مهران
- سلام خانم ارین حال شما چه طوره؟
مهران و هومن نیز به طرف آنها امدند و مهران هم سلام کرد هستی کمی دستپاچه شد و جواب داد. مریم دست

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل اول

خونسرد و بی خیال فارغ از هیاهوی سالن خانه پدرش روی مبل راحتی لم داده بود یک پایش را روی پای دیگرش انداخته بود و سرش را به پشتی مبل تکیه داده بود حواسش به همه مهمان ها بود اما ظاهرا از دیدرس همه پنهان بود و کسی توجهی به او نداشت جز معدود مهمان هایی که رد می شدند ...

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

 

www.iranalive.net | گروه بزرگ اینترنتی  ایران الایو اگه از این ایمیل خوشت اومد و خواستی رفقات هم حالشو ببرن ميتوني سه سوته رو دکمه Forward زیر همین ایمیل کلیک کنی!واسه همه دوستات بفرستی و يه حال اساس به اونا پرتاب کني ...

http://persianltd.com/uploads/1283225878.gif http://persianltd.com/uploads/1326744308.gif http://persianltd.com/uploads/1364309296.gif http://persianltd.com/uploads/1279716155.gif

 

 

اين ایمیل را براي دوستان خود Forward كنيد.

  

با گروه ایران روشن هر روز را به بهترین شکل تجربه کنید!

برای عضویت در گروه ایران روشن اینجا را کلیک کنید!

 

اخبار تصویری

 

گزارش تصویری: ساختمان‌سازی در منظومه شمسی

شرکت ساختمان‌سازی ژاپنی شیمیزو شاید اسم بزرگی نداشته باشد، اما برنامه‌های بزرگی برای ساختمان‌سازی حتی فراتر از مرزهای زمین در سر دارد. گزارش تصویری امروز به معرفی چند نمونه از چشم‌اندازهای آینده این شرکت می‌پردازد.

 

تصاویر عصرایران از یک روز گرم تابستانی در پارک آب و آتش

نزدیک غروب، هوا که یواش یواش تاریک می‌شه و خنک دست زن و بچه (در اینجا وجود بچه ضروری است) رو بگیر و یه جوری خودت رو برسون به حقانی. حقانی رو از غرب که به سمت شرق میای، قبل از مترو پارک طالقانیه و قبل از پارک طالقانی پارک آب و آتش!

 

پارک تفریحی در آسمان هفتم + عکس

اینجا سنگاپور است. در ارتفاع 200 متری پارک تفریحی منحصر بفردی بر فراز سه برج بلند به مساحت 12400 متر مربع ساخته شده است.بیش از 250 اصله درخت در این پارک آسمانی تعبیه شده است.

 

اولین تئاتر زنان در عربستان سعودی (عکس)

روزنامه الوطن چاپ ریاض گزارش داد نخستین تئاتر بانون در عربستان سعودی به نمایش درآمد.

 

تصویرچهره قبل‌ وبعداز پیوندصورت یک حادثه‌دیده

زنی که در سن 16 سالگی طی حادثه تیر اندازی صورت خود را از دست داده بود اکنون و در سن 27 سالگی با پیوند صورت مصنوعی چهره جدیدی به دست آورده است.

 

حتی اگر صخره‌نورد نیستید این تصاویر را ببینید!

 

 

 
     

 

Iranalive.net -  گروه اینترنتی ایران الایو

http://iranroshan.com/uploads/1307111385.gif

Iranalive.net -  گروه اینترنتی ایران الایو

 

سریال کامل فرار از زندان با دوبله فارسی
 
 
شامل هشتاد و یک قسمت این سریال با کیفیت عالی و دوبله ی کامل
 قيمت: 7500  تومان
 
صد فیلم سینمایی شاهکار برتر تاریخ سینما
 
 
 پكيج 100 فيلم شاهكار سينما - دوبله خانگی
 قيمت: 10700  تومان
 
   
مستند هزار مکان دیدنی جهان
 
 
مستند هزار مکان دیدنی جهان که قبل از مرگ باید دید
 قيمت: 6500  تومان
 
سریال جنگجویان کوهستان - لینچان
 
 
شامل تمامی قسمتهای این سریال - دوبله فارسی - سریال لینجا
 قيمت: 6500  تومان
 
   
سریال کامل دلنوازان
 
 
سریال ایرانی - پخش شده از شبکه سه - کیفیت عالی
 قيمت: 7500  تومان
 
کارتون فوتبالیستها
 
 
کارتون فوتبالیستها - سری جدید - شامل قسمتهای پخش نشده
 قيمت: 6500  تومان
 
   
فروش دویست و پنجاه بازی کامپیوتری تنها 8 تومان
   
 
فروش دویست و پنجاه بازی کامپیوتری تنها 8 تومان
 قيمت: 8000  تومان
 
پنجاه قصه صوتی و شنیدنی با کیفیت عالی
   
 
داستانهای ناطق کودکانه قدیمی با اجرای عالی - داستان علیمردان خان و سایر داستانهای شنیدنی
 قيمت: 4000  تومان
 
   
پکیج صد و سی فیلم سینمایی زیبای ایرانی
 
 
قابلیپت پخش در کامپیوتر - کیفیت عالی
 قيمت: 8000  تومان
 
سریال شاهزاده زمان یا روزگار شاهزاده
 
 
سریال کره ای تاریخی و خانوادگی بسیار زیبا
 قيمت: 8000  تومان
 

  

 

http://www.iranroshan.ir

 

اينجا ايران است؟؟؟!!!

صحنه هايي كه هرگز حتي تصور هم نمي كرديد

ديدن اين مستند ها براي تمام خانواده هاي ايراني ضروري است .

آيا از آگهي استخدام منشي از ساعت 19 تا 22 چيزي ميدانيد ؟؟؟

شما حق داريد از مسائل پيرامونتان  همانطور كه هست مطلع شويد

برترين و جنجالي ترين مستندهاي ايراني فقط در يك  dvd

شايد فرزند يا برادر و خواهر شما اسير اين دامها شوند

پشته پرده زندگي مردمان اين سرزمين را ببينيد

تا چه حد از پشته صحنه ي سينماي ايران اطلاع داريد ؟؟؟؟

باندهاي پخش عكسها و فيلمهاي خانوادگي و ...

 مستندي 100% واقعي از مسائلي كه از طريق بلوتوث به وجود آمده است

مي دانيد چند در صد جمعيت پايتخت

 عضو گروهاي شيطان پرستي شده اند

پارتي و ابتذال در ميان دختران

قيمت : 5000 تومان

خرید  اینترنتی           خرید  اینترنتی

صحنه هايي كه هرگز حتي تصور هم نمي كرديد

 براي اولين بار در ايران ، فروشگاه ما بسته اي كاملاً ويژه و اختصاصي

 را براي شما كاربران فارسي زبان تهيه نموده است

 نام اين بسته ي ارزشمند «14 مستند» است.

ما ليست مستندهاي عالي و معروف موجود در بازار را در

اين دي وي دي جمع آوري نموده ايم كه البته هر كدام

از اينها به صورت تك فروشي در فروشگاه هاي ديگر موجود هستند!

شما با مقايسه قيمت شگفت زده شويد!!!

برترين و جنجالي ترين مستندهاي ايراني فقط در يك  dvd

شايد فرزند يا برادر و خواهر شما اسير اين دامها شوند

مستند هاي فوق العاده جالب در مورد بلوتوث هاي موبايل

 مستند فقر و فحشا - (سفرهاي دختران ايراني به كشورهاي عربي)

 

قيمت : 5000 تومان

خرید  اینترنتی           خرید  اینترنتی

 

پشته پرده زندگي مردمان اين سرزمين را ببينيد

آيا از آگهي استخدام منشي از ساعت 19 تا 22 چيزي ميدانيد ؟؟؟

تا چه حد از پشته صحنه هاي سينماي ايران اطلاع داريد ؟؟؟؟

آيا از ابتذال خانوادگي در ميهماني ها و پارتي هاي شمال و تهران آگاهي داريد؟؟؟

 مستند چراغ خاموش - (استخدام منشي و فريب دختران)

مستند انتخابات - (نامزدهايي كه براي انتخابات نام نويسي كردند)

مي دانيد چند در صد جمعيت پايتخت

 عضو گروهاي شيطان پرستي شده اند

 مستند داوطلب مرگ - (برخورد با اراذل و اوباش)

مستند آسيب شناسي عزاداري - (برهنگي در عزاداري

مداحي پاپ در عزاداري- كفر گويي در عزاداري)

مستند بلوتوث بازي - (آسيب ها ، شناسائي افراد مخوف

، باندهاي پخش عكسها و فيلمهاي خانوادگي و ...

مستندي واقعاً كامل از مسائلي كه از طريق بلوتوث به وجود آمده است.)

 

 

قيمت : 5000 تومان

خرید  اینترنتی           خرید  اینترنتی

 

آيا مي دانيد چند درصد جمعيت پايتخت عضو گروه هاي شيطاني هستند!!!

حقايق تلخ وتكان دهنده از جامعه امروز ايران بايد به اين مسائل آگاهي داشته باشيد .

پشته پرده زندگي مردمان اين سرزمين را ببينيد

 مستند دختران آخرالزمان - ( پارتي و ابتذال در ميان دختران)

مستند هجوم خاموش - ( تهاجم فرهنگي و ابتذال)

مستند كراك و اكس - (اين مستند شرح حال كاملي از افرادي كه به دام اعتياد كراك و اكس افتاده اند

 را نشان مي دهد . فقط يك بار اين مجموعه را كامل ببينيد تا از عوارض كراك و اكس با خبر شويد)

شما حق داريد از مسائل پيرامونتان  همانطور كه هست مطلع شويد

آيا فقر كه در اين مستند مي بينيد عامل اصلي اين همه فساد و فحشاست ؟؟!!!

با ديدن اين مستند ها واقع بينانه به جامعه اي كه در آن زندگي مي كنيد نگاه خواهيد كرد

بله اينجا ايران است !!

چه باور كنيد چه نكنيد!!!!!

 

قيمت : 5000 تومان

خرید  اینترنتی           خرید  اینترنتی

 

ديدن اين مستند ها براي تمام خانواده هاي ايراني ضروري است .

شايد فرزند يا برادر و خواهر شما اسير اين دامها شوند

 مستند شوك - شيطان پرستي در تهران
 مستند رقص فقر
 مستند دست پنهان
 مستند فقر در لرستان
آگاهي از جامعه رمز زندگي سالم

مستندي درباره ابتذال در سينماي ايران

 

قيمت : 5000 تومان

خرید  اینترنتی           خرید  اینترنتی

بله اينجا ايران است !!

چه باور كنيد چه نكنيد!!!!!

مستند قرمز ،موضوع قرمز ،چشمان قرمز  

 در مورد اين كلمات چه مي دانيد:پشته پرده ابتذال،فحشا ،پارتي اكس ...

بيشتر بدانيد ...

 

 


__._,_.___


Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

Blog Archive