به گروه اینترنتی جذاب و پر از تفریحات جالب ایران روشن خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Monday, December 31, 2007

[ ...:::: ¯`•.¸¸¸.•` IRANROSHAN`•.¸¸¸.•`¯::::... ] Roshan Nameh 13 Dey

 

__._,_.___

Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

Blog Archive

 
 
 
 

 

 

 

 

به گروه شاد و بدون سانسور ایران روشن بپیوندید

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

سلام

اول اینکه دیروز پنجشنبه بعد از ظهر یک قرار جمعی بین بچه های سایت توی هتل انقلاب بین ساعت 3 تا 6 بعد از ظهر برگزار شد که مبنای این قرار آشنائی بیشتر اعضاء با یکدیگر بود.زحمت برگزاری این قرار را هایده عزیز کشیده بود ،و توی سایت گروه اعلام کرده بود.جای همگی خالی! انشاءا.. عکس ها که رسید توی همین شماره میگذاریم.

و اما توی  روشن نامه 13 دی از نبود گاز توی شهرهای شمالی کشور نوشتیم

مریم  msh_441@yahoo.com  از زاهدان برای ما این متن را ارسال نموده است:

سلام.خسته نباشید.توی این مطلب ازگازکشی نبودن شمال کشور تصویرگذاشته بودید.اماماهم در استان سیستان وبلوچستان که یه استان شرقی وبزرگی هست گاز نداریم زمستونا علاوه بر صفهای طولانی گاز،نفت هم جیره بندیه وچندشب پیش مردم اینجا دمای دوازده درجه زیر صفروتجربه کردند.راستی باتمام این احوالات،زمستونادر استان مابرف نمیاد.میخواستم از شما خواهش کنم وقتی دارین بارش برف سفیدواین رحمت پاک الهی رو میبینیدبرای ما در استان سیستان وبلوچستان دعا کنید که خدا مارو هم مثل شما مورد الطاف الهی ومهربون خودش قرار بده وبرف یا حتی بارونو بر ماهم نازل کنه .توروخداازتمام بچه های گروه بخواین برای ماهم دعا کنن تا خدا چشمای خشک ودلهای تفتیده ما روهم با بارون وبرف خودش صفا وجلا بده.به خاطر تمام مطالب همیشه خوب وجالبتون ممنونم.

کیانوش kianoush654@yahoo.com  هم در این رابطه نوشته:سلام. خدا قوّت. از روشن نامه 13 شما خيلي ممنونم. اول به خاطر مطالبي كه در مورد سيمين غانم نوشتيد و دوم بخاطر عكس هاي قطع گاز در شمال. من اصلم از شماله. خيلي از بستگان من اونجان، مخصوصاً پدر و مادر پيرم. الان يك هفته است كه تو اين سرماي زمستون اين بنده هاي خدا تو كشوري كه روي گاز معلقه، پتو دور خودشون مي پيچن!! نانوايي ها، ساندويچي ها و .... بسته شده، مردم واسه نيازهاي روزمره و پيش پا افتاده به مشقت افتادن. خواهش ميكنم تو روشن نامه بعدي بيشتر به اين مطلب بپردازيد. ! تو رو خدا يه كم بيشتر از دردها بنويسيد. من و احتمالاً اكثر اعضاي اين گروه جوانيم و آينده اين مملكت مال ماست، خيلي خوبه كه در مورد مسائل اين چنيني به يك عقيده مشترك برسيم ، مخصوصاً اينكه ما مي تونيم تو كار قشنگي كه شما انجام مي دين همديگه رو ببينيم و با هم آشنا بشيم. حرفام زياده، اما واسه اينكه حوصلتون سرنره، بقيه رو به بعد موكول مي كنم. موفق باشيد

خیلی از دوستان در این مورد برای ما نوشتند، ولی وقتی با یکی از دوستان کارشناس در این مورد صحبت کردم میگفت: مشکل از کمبود گاز در مملکت نیست، بلکه عدم امکانات و توان در ارسال گاز به مردم است و لوله های گاز کشش حجم این مصرف را ندارند و نباید تمام تقصیر را بر گردن دولت انداخت و با 15درصد صرفه جوئی تمام این مشکلات حل خواهد شد

از همه شما اعضاء محترم خواهش میکنم یک کوچولو به فکر مردم شهرهای دیگر هم باشیم..و با صرفه جوئی این فصل سرد را با خاطرات خوب پشت سر بگذاریم.

جهت ارسال نظرات و پیشنهادات خود، اینجا را کلیک نمائید

 

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

ای خداااااااا...یعنی خانواده اش  قبولم میکنند؟

 

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

دانشمندان به این نتیجه رسیدند که زنها هیچ علاقه ائی به س***(سانسور) ندارند

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

مرد ثروتمندی که مال فراوانی داشت همراه خدمتکاران وزنان خود از مقابل مدرسه شیوانا عبور می کرد.او را دید که روی تخته سنگی نشسته و با شاگردانش صحبت می کند.یکی از شاگردان اشاره به مرد ثروتمند کرد و از شیوانا پرسید:استاد!می بینید این مرد  دو تا همسر دارد و به این کار افتخار می کند!شیوانا لبخندی زد و گفت:او یک همسر بیشتر ندارد!مرد ثروتمند که صدای شیوانا را شنیده بود ایستاد و فریاد زد:نخیر!این دو نفر همسران من هستند.اولین همسرم این خانم زرد پوش بود که با عشق با ازدواج کردم و دومی این بانوی سفید پوش است که با او هم با محبت فراوان همسر من شد.هر دوی آن ها مرا تا اعماق وجودشان دوست دارند!؟

شیوانا  دوباره با تبسمی سرش را به علامت نفی  تکان داد و گفت:قبول ندارم.تو وقتی به سراغ همسر دوم رفتی ،از دل همسر اول بیرون افتادی.با فرض این که همسر دوم تو را بلهوس  وعیاش نداند و واقعا به خودت دلبسته باشد.پس نهایتا تو همین دومی را داری.اولی از سر ناچاری است که همراهی ات می کند!می گویی نه؟!این را می توانی  از هر زنی  از جمله زن دومت بپرسی!؟متاسفم دوست من!تو در خوشبختانه ترین حالت همیشه فقط یک همسر داشتی و هنوز هم یکی بیشتر نداری!

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

قابل توجه دروازه بانهای قرمز و آبی...یکخورده یاد بگیرید

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

این گروه ایران روشن که میگند اینه؟!!!!واااااااااااااای

 

 

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

يک مرد جوان در جلسه روز چهارشنبه مدرسه کتاب مقدس  شرکت کرده بود. شبان در مورد گوش شنوا داشتن و  اطاعت کردن از خدا صحبت می کرد. آن مرد جوان متعجب
     از خود پرسید: " آیا هنوز خدا با مردم حرف میزند؟
"
      بعد از جلسه با یکسری از دوستانش برای خوردن قهوه و کیک بیرون رفتند و در آنجا با هم در مورد این پیغام گفتگو کردند. خیلی ها می گفتند که چگونه خدا آنها را در زندگیشان هدایت کرده است.
      حدود ساعت ده آن مرد جوان با اتومبیل خود به طرف  خانه حرکت می کند. همانطور که در ماشین نشته شروع      به دعا کردن می کند: " خدایا اگر تو هنوز با مردم حرف میزنی لطفاً با من نیز حرف بزن. من گوش خواهم  کرد و تمام سعیم را خواهم کرد که مطیع تو باشم."
     
     همانطوریکه در خیابان اصلی شهرشان رانندگی می کرد ناگهان احساس عجیبی می کند که یکجا بایستی بایستد تا مقداری شیر بخرد. او سر خود را تکان داده و میگوید: " آیا خدا تو هستی؟ " چونکه جوابی نمی گیرد  شروع می کند به ادامه دادن به رانندگی. ولی دوباره همان فکر عجیب:" مقداری شیر بخر. " مرد جوان به یاد داستان سموئیل می افتد که چگونه وقتی خدا برای
     اولین بار با او حرف زد نتوانست صدای او را تشخیص دهد و نزد عیلی رفت چونکه فکر میکرد که او با او حرف میزد.
     او گفت: "باشه خدا اگر این تو هستی که حرف میزنی  من شیر را می خرم." به نظر اطاعت کردن آنقدرهم سخت نبود چونکه بهرحال او میتوانست از شیری که خریده  استفاده کند. پس او اتومبیل را متوقف کرد و مقداری  شیر خرید و به راهش به طرف خانه ادامه داد.
      وقتی خیابان هفتم را رد می کرد دوباره الزامی را در خود حس کرد:" بپیچ به این خیابان" او فکر کرد که این دیوانگی است و از آنجا گذشت. دوباره همان احساس، پس او فکر کرد که باید به خیابان هفتم برود  پس چهارراه بعدی را دور زد تا به خیابان هفتم برود  و به حالت شوخی گفت: " باشه خدا اینکار را هم می کنم. "
     وقتی چند ساختمان را رد کرد احساس کرد که آنجا بایستی توقف کند. وقتی اتومبیل را به کناری گذاشت  به اطراف نگاهی انداخت. آن منطقه حدوداً تجاری بود. در واقع بهترین منطقه شهر نبود ولی بدترین هم نبود. اکثر مغازه ها بسته بودند و بیشترچراغهای خانه ها نیزخاموش بودند که بنظر همه خواب بودند.
     او دوباره حسی داشت که می گفت: " شیر را به خانه  روبرویی ببر." مرد جوان به خانه نگاهی انداخت.
     خانه کاملاً تاریک بود و به نظر می آمد که افراد آن خانه یا در خانه نبودند و یا خوابیده بودند. او
     در ماشین را باز کرد و روی صندلی نشست. " خداوندا این دیوانگیست. الان مردم خوابند و اگر
     الان آنها را از خواب بیدار کنم خیلی عصبانی  میشوند و بعد من مثل احمقها به نظر می رسم. "
     بالاخره او در اتومبیل را باز کرد وگفت: " باشه  خدا اگر این تو هستی که حرف می زنی من میرم جلوی در و شیر را به آنها می دهم ولی اگر کسی سریع جواب
     نداد من فوراً از آنجا میرم. "  او ازعرض خیابان عبور کرد و جلوی در رسید و زنگ در
     را زد. صدایی شنید مردی به طرف بیرون فریاد زد و  گفت: " کیه؟ چی می خواهی؟ " و قبل از اینکه مرد جوان فرار کند در باز شد.  مردی با شلوار جین و تی  شرت در را باز کرد و بنظر که از تخت خواب بلند شده  بود. قیافه عجیبی داشت و از اینکه یک مرد غریبه در  خانه اش را زده زیاد خوشحال نبود. گفت: " چی می خواهی؟ " فرد جوان شیر را به طرفش دراز کرد و گفت:
     "براتون شیر آوردم. "  آن مرد شیر را گرفت و سریع داخل خانه شد. زنی همراه با بچه شیر را گرفت و به  آشپزخانه رفت و آن مرد هم بدنبال او. بچه مدام
     گریه می کرد و اشک از چشمان آن مرد سرازیر بود. مرد درحالیکه هنوز گریه می کرد گفت: "ما دعا کرده بودیم چونکه این ماه قبضهای سنگینی را پرداخت
     کردیم و دیگه پولی برای ما نمانده بود و حتی شیر نیز برای بچه مان در خانه نداریم. من دعا کرده بودم و از خدا خواسته بودم که به من نشان بدهد که چگونه شیر برای بچه ام تهیه کنم." همسرش نیز از  آشپزخانه فریاد زد: "من از او خواستم که فرشته ای بفرستد تا برای ما شیر بیاورد، شما فرشته نیستید؟ "
     مرد جوان دست خود را به جیب برد و کیفش را بیرون آورد و هرچه پول در کیفش بود را در دست آن مرد  گذاشت و برگشت بطرف ماشین در حالیکه اشک از چشمانش سرازیر بود. حالا دیگر می دانست که خدا به دعاها جواب می دهد. این کاملاً درست است. بعضی وقتها خدا خیلی چیزهای
     ساده از ما می خواهد که اگر ما مطیع باشیم قادر خواهیم بود که صدای او را واضحتر بشنویم. لطفاً گوش شنوا داشته باشید و اطاعت کنید تا اینکه برکت بگیرید  )

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

یک عکس از روز برفی در پارک ساعی

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

تنيبه مسالمت آميز زن خيانتكار به روش مرد سعودي

مرد سعودي كه در يك پاساژ مجلل به همراه همسر و كودكانش مشغول خريد بود ، با اقدام خود حاضران در اين مركز خريد را شگفت زده كرد .

به گزارش روزنامه "الرياض"‌سعودي ،‌اين مرد عرب به همراه همسر و سه كودكش به يك مركز معروف خريد رفته و با فاصله اي از همسر خود مشغول خريد لباس هاي مردانه بود كه در اين بين ، مرد جواني را مي بيند كه با نزديك شدن به همسر وي ،‌ كاغذي به او مي دهد و زن نيز آن را گرفته و در كيفش مي گذارد و جوان به سرعت از آنجا دور مي شود .

با مشاهده اين صحنه ، مرد سعودي به سراغ همسرش مي رود و محتويات كيفش را بر روي زمين مي ريزد و با پيدا كردن كاغذ متوجه مي شود كه مرد جوان شماره تلفنش را به وي داده است .

در پي اين ماجرا ، مرد عرب ،‌با خونسردي تمام به سراغ صندوقدار فروشگاه رفته و از وي مي خواهد ميكروفن بلندگوي هاي آنجا را به وي دهد و سپس با صداي بلند و از طريق بلندگو هاي فروشگاه مي گويد: آقايان!خانم ها!من فلاني پسر فلاني هستم و همسرم هم فلاني دختر فلاني است ، همه شما شاهد باشيد كه من در اينجا او را "سه طلاقه " كردم و ديگر بازگشتي در كار نيست .

وي پس از اين اقدام ‌، در ميان ناباوري مردم ، همسر و فرزندانش ، از فروشگاه بيرون رفت ، به تنهايي سوار بر خودرو خود شد و آنجا را ترك كرد

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

این خارجیها هیچی حالیشون نیست...عمرا" توی ایران کسی اینجور جهاه بره

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

جرات داری بیا پائین

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

هر شب با یک هنرمند

habib

 امروز بهترین های حبیب این هنرمند خوش صدا را برای دانلود گذاشتیم . جالبه این آهنگ وطن و دیگر آهنگهای وطنی را کسانی می خوانند که خود در زخمی کردن وطن ، در جایگاه یک هنرمند نقش فراموش نشدنی داشته اند. حبیب و بسیاری دیگر با چه شور و هیجانی ( از فرط خوشی ) با ویرانگران ایران همراه شدند ؛ و حالا امروز جوانانی همسن محمد ( پسر حبیب ) و ... در ایران با فقر و نا امیدی و اعتیاد و... دست و پنجه نرم می کنند اما مانندان حبیب همراه خانواده و فرزند  فرسنگ ها دور از این جنجال ها جمعه شبها هوای ایران می کنند . در کارهای هنری حبیب آهنگهای مذهبی زیادی هست و هیچ ایرادی ندارد اما آیا او و پسرش نباید قوانین این آهنگها را رعایت کنند . بهتر نیست این آهنگها در تهران خوانده بشه تا آمریکا و اروپا. نمی شود هم مولودی برای جوانان خواند و هم محمد بخونه :تو خوشگلی یا مانکنی ، هم خوشگلی هم مانکنی ! یا زنگی زنگی یا رومی رومی.

            به راستی که دورویی و خودخواهی تا چه اندازه ! امیدواریم این خوانندگان بیش از پیش کنار همدیگر شاد باشند اما یک وظیفه نسبت به ایران دارند و آنهم اشتباه خود را بپذیرند و پوزش بخواهند.

          حبیب پنجاه و پنج سال پیش بدنیا آمد و از حدود بیست سالگی کار هنری را بطور حرفه ای آغاز کرد و بعد از سال پنجاه و هفت و اجرای چند آهنگ مخصوص آن سالها ایران را ترک کرد...

دانلود « یه مشت خاک » 

توی بهشت غربت دلم داره می گیره    

آخه وطن کجایی دلم پیت می گرده

اگه یه مشت خاکم فقط ازت بمونه

به یاد می یاره عشقو ، به یاد می یاره عشقو

اگه جهنمی تو برای من بهشتی

اگه غربت قشنگه واسه خودش قشنگه

برای من تو خوبی دلم پیت می گرده

وطن که زخمی هستی حالا که خسته هستی

وطن می یام دوباره دیگه پیشت می مونم

بغل وا کن برامون می یام پیشت دوباره

با هم دیگه می سازیم ایرانو دوباره

اگه یه مشت خاکم فقط ازت بمونه

با هم دیگه می سازیم ایرانو دوباره

اگه یه مشت خاکم فقط ازت بمونه

دانلود :

 آخه عزیزم چی می شه  ،  شهلای من ،  خرس کوکی ،  من از او خاطره دارم ،  دهل  ، انتظار ،   کویر باور  ،  بی تو دلم گرفته ، مرد تنها

جهت ارسال نظرات و پیشنهادات خود، اینجا را کلیک نمائید