به گروه اینترنتی جذاب و پر از تفریحات جالب ایران روشن خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Sunday, May 14, 2034

..:: IRAN ROSHAN ::.. Roman Hastye maN (part 4)



اینباکس ایمیلتان را برای ایمیل های کاری و مهم خود نگه دارید
از این پس ایمیل های گروه ها به پوشه مخصوص خواهند رفت
جهت اطلاع بیشتر
اینجا کلیک کنید !

 

 

 
 
   

خوشبختي ما در سه جمله است تجربه از ديروز ، استفاده از امروز ، اميد به فردا

ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم
حسرت ديروز ، اتلاف امروز ، ترس از فردا


از دكتر علی شریعتی

 

(رمان هستی من فصل چهارم )

 

 

دست گرمی شانه اش را فشرد چرخی زد و مریم را پشت سرش دید خود را در آغوش مریم انداخت و هق هق کنان گفت:
- خسته ام مریم خدا کی به من نگاه می کند؟
مریم دلسوزانه دست به موهایش گشید و گفت:
- کافیه هستی جان! حیف این چشم های زیبا نیست که دائما در آشک غرق اند؟ می دونم که دلت گرفته ! حال و هوایت مثل اسمان ابری و گرفته است. احساسات لطیفت را درک می کنم عزیز دلم. اما باید تحمل کنی. مهران به من گفته که تو برای چی به خواستگاری اش پاسخ رد داده ای! به خاطر همین فرهاد خان نه؟ می دانم حس تو الان چه حسی است؟ حس یک غرق شده که هیچ امیدی به ساحلندارد! اما باید به خدا توکل کنی او در چنین مواقعی پاره تخته ای یا هر چیز کوچک دیگری را برای نجات بنده اش پدید می آورد . دلت را به خدا بسپار هستی جان چیزی بگو تا سبک شوی.
هستی سر از شانه مریم برداشت و گفت:
- ببخش مریم جان ، خیلی محکم بغلت کردم هیچ به فکر کوچولیت نبودم . اه مریم شاید باور نکنی اما گرمای تنت مث حس مادر شدن دلچسب و شیرین است. آن قدر دلم گرفته که در یک ساعت حرف زدن هم باز نمی شود می دانم الان مادرم و هدیه نگرانم هستند اما دست خودم نیست نمی تواند جلوی این آدم های شاد قیافه شاد به خودم بگیرم و تظاهر به خوشحالی کنم نمی دانم چرا این قدر با تو احسا راحتی می کنم ! مهربانی و سادگی ات مرا به یاد یاسمن می اندازد. یاسمن خواهر فرهاد و دختر عمه ام است نمی دانی چه قدر دلم برایش تنگ شده
مریم دستش را در دست گرفت و گفت:
- دلت می خواهد روزی قرار بگذاریم یا تو به خانه ما بیایی یا من به خانه تو یا اصلا بیرون بریم و تو کمی از گذشته ات برایم حرف بزن حس می کنم خاطرات گذشته روی دلت تلمبار شده اند
هستی گفت:
- درست می گویی چند سال است که با کسی خودمانی و صمیمی صحبت نکرده ام هدیه که سرگرم زندگی و بچه هایش بوده یاسمن هم که همراز و همدلم بود به فرانسه رفت. شهلا هم که حسابی از من دور شده. هیچ وقت هم جرات نکرده ام حرف هایم را به حمید بگویم. او مرد خوب و شریفی بود اما من خجالت می کشیدم از ناگفته های دلم برایش سخن بگویم
سپس نگاهی به اسمان کرد و گفت:
- هر موقع وقت داشتی بهم زنگ بزن و به خانه ام بیا تا برایت از زندگی ام صحبت کنم خودم هم بدم نمی آید خاطرات گذشته را مرور کنم. پر از شیرینی و تلخی است
مریم گفت:
- آن قدر به دلم نشستی که انگار چند سال است می شناسمت چشم ، تماس می گیرم و به خانه تان می آیم دلم نمی خواهد افتخار هم صحبتی ات را از دست بدهم.
هستی گفت:
- دوستی با تو هم برای من افتخار است!
مریم گفت:
- خب دیگر این قدر افتخار خانم را صدای نزنیم چرا که ممکن است سر و کله شوهر ش پیدا شود و دمار از روزگارمان در بیاورد
هر دو با صدای بلند خندیدند مریم در حالی که به پنجره اشاره می کرد گفت:
- انگار پسر عمه ات خیلی نگرانت است ببین چه طور در تاریکی حیاط دنبالت می گردد! دلسوزی اش شبیه دلسورزی برادر برای خواهرش است بی ریا و با محبت
هستی گفت:
- آره می دانم فرهاد مرد خوبی است اما نگرانی اش دیگر برای من زندگی نمی شود و او در یک لحظه از زندگی اش با خود رایی و لجبازی که کرد آینده هر دومان را تباه کرد اگر او به خارج نمی رفت باعث حسرت و ویرانی ارزوهایمان نمی شد الان نگرانی او برای من حکم نوشدارو پس از مرگ سهراب را دارد
مریم زیر لب گفت:
- عشق افلاطونی
هستی خندید و گفت:
- هر وقت از مهران خان اجازه گرفتی بهم زنگ بزن دلم نمی خواهد قصه زندگی من برای تو که دوران حساس زندگی ات را می گذرانی ناراحتی به دنبال داشته باشد و شوهرت مرا در ناراحتی تو مقصر بداند
مریم خندید و گفت
- ای بابا هستی جان من هم لای پر قو بزرگ نشدم من بچه یتیمی هستم که از بچگی با درد بزرگ شده ، در ثانی فکر کنم آن قدر از طرف مهران اختیار داشته باشم کهخ بتوانم دوستانم معاشرت کنم خیالت راحت باشد منتظر هستم
هستی سر خوش با حالتی شاعرانه به اسمان نگریست و گفت:
ای آسمان مگر دل دیوانه منی؟
کاینگونه شعله می کشی و نعره می زنی؟
نالان و اشکبار مگر عاشقی و مست
با خویشتن چو ما مگرای دوست دشمنی؟
در آن هوای بارانی حس و حال عجیبی پیدا کرده بود حسی زیبا و شاعرانه رو به مریم کرد و گفت:
- می توانی برایم کمی از زندگیت بگویی؟ راستش بعد از حرف شوهرت کمی در مورد زندگی ات کنجکاو شدم
مریم گفت:
- البته زندگی من زیاد ماجرای جالب و هیجان انگیزی نیست! اما حالا که تو می خواهی برایت می گویم. مادر و پدرم عاشق هم بودند با مخالفت های مادر بزرگم یعنی مادر مادرم که اجازه ازدواج دخترش را با خواهر زاده اش یعنی پدرم نمی داد بالاخره آن دو با هم ازدواج کردند آن هم چه ازدواجی ! مادرم برایم تعریف کرده که وقتی شانزده ساله می شود آن قدر زیبا و خواستنی بوده که خواستگار فراوان داشته است. پدرم که عاشق مادرم بوده و فرصتی به دست نیامده بود که عشقش را به دختر خاله اش ابراز کند با شنیدن وصف خواستگاران مادرم دلش به شور و هول می افتد که مبادا خاله اش دخترش را شوهر دهد و سر او بی کلاه بماند. به همین خاطر روزی که مادرم کفش و کلاه کرده که به حمام برود سر راهش را می گیرد و می گوید که دوستش دارد و غیر از او با کسی نمی تواند ازدواج کند.
مادرم که ذاتا زنی تو دار و خویشتن دار بوده از ابراز علاقه پدرم خوشحال می شود و با زحمت فراوان به پدر می فهماند که او هم مایل به این دلدادگی هست. خلاصه وقتی خاله و پسرش به خواستگاری مادرم می آیند با مخالفت شدید مادر بزرگم روبرو می شوند چرا؟ چون مادر بزرگم از ازدواج فامیلی خوشش نمی آمد و وعقیده داشت که ازدواج فامیلی به جز به هم خوردن رابطه دو خواهر که بر اثر طرفداری از بچه هایشان به وجود می اید عایدی ندارد. دلایل مادر بزرگم به نظر مادرم هیچ منطقی نمی آید و همین باعث اختلاف می شود و در واقع سر منشا اختلاف انها از این جا به وجود می آید خلاصه بعد از کشمکش فراوان و گریه و زاری های مادرم مادر بزرگم بقچه مادرم را به دستش می دهد و او را از خانه بیرون می کند و می گوید حالا که دلت می خواهد عروس خاله ات شوی و روی حرف من حرف بزنی برو آن خاله ات و آن پسرش! مادرم با ناراحتی به در خانه خاله ام می آید و با حقارت قبول می شود! مادرم که با یک دنیا عشق و امید به خانه پسر خاله اش قدم گذارده بود به دنبال عقد مختصری که با هیچ کدام از ارزوهای مادر مطایقت نداشته وارد این زندگی می شود و آزار و اذیت های خاله اش را به جان می خرد. خاله اش از هیچ آزار و اذیتی در حقش فرو گذاری نکرده و با انواع طعنه ها و زجرها و کنایه ها روح و روان و جسم مادرم را در فشار قرار می دهد تا جایی که مدر پشیمان می شود که چرا به سخن های مادرش اهمیت نداده و این طور از خانه و کاشانه خود با حقارت رانده شده و زیر دست خاله ای نامهربان افتاده است
تمام دلخوشی مادرم به پدرم بود. پدر مهربان بود اگر چه خیلی جوان بوده اما از ترس مادرش نمی توانست از همسرش طرفداری کند چرا که در آن صورت هر دو از خانه رانده می شدند بنابراین رفتاری که می کرد هم دل مادرش را به دست می آورد و هم دل همسرش را البته اگر مادرش متوجه خوش رفتاری و مهربانی او نمی شد و اجازه می داد که آن دو با هم زندگی کنند. سرت را درد نیاورم هستی جان آن قدر در ان خانه به مادرم سخت گذشته بود که تنها آرزویش داشتن خانه و زندگی مستقل بوده اما پدرم ان قدر تهی دست و ندار بوده که به سختی می توانست نان اور مادر و همسر و سه خواهر کوچک ترش باشد چه برسد به این که خانه ای جداگانه برای مادرم تهیه کند تا این که مادر مرا باردار می شود اما باز هم تمام کارهای آن خانه را با تمام نیرو انجام می داده و لب به اعتراض نمی گشود چون در غیر این صورت بلافاصله با انواع کنایه ها و سرزنش ها و سخنان نیش دار خاله اش روبرو می شد که حکم شکنجه اش را داشت. مادر مادرم حتی در دوران سخت حاملگی هم به سراغش نمی اید و او برای دیدن مادر و خواهر و برادرش بی تابانه دلتنگی می کند آه خدایا مگر می شود یک مادر این قدر سخت و پرکینه باشد؟ مادرم صبور بوده ان قدر تحمل می کند تا این که من در یک شب برفی سخت به دنیا می آیم پدرم از خوشحالی روی پا بند نبوده و مادرم با این که زایمان سختی داشته اما با دیدن من در آغوش خود تمام سختی ها و مرارت هایش را فراموش می کند رفتار خاله ام با او بهتر می شود اما خوب خوب نمی شود و آن هم به این دلیل که چرا عروسش برایش نوه پسر به دنیا نیاورده است تا من 5 سالم شد نه از مادر بزرگم نه از خاله و دایی ام از وجود هیچ کدام خبر نداشتم تا این که یک روز خاله مادرم که همان مادر بزرگم باشد خبر آورد که خواهر زاده اش که همان خاله من باشد با گاز کرسی خفه شده است
این طور که مادرم برایم گفت خواهرش دو ساله بوده که او از خانه بیرون امده و آن موقع 7 ساله بوده است. یک روز که از حمام بر می گردد مادر بزرگم به خواهش همایه به خانه اش می رود تا در پختن اش به او کمک کند و خاله ام زیر کرسی می خوابد که خستگی رفع کند لحاف را روی صورتش انداخته و گاز زغال کرسی خفه اش کرده بود کسی هم در خانه نبوده که متوجه خفگی او شود مادر بزرگم وقتی باز می گردد با جسد سیاه شده و بی جان دخترش روبرو می شود مادر بزرگم وقتی این خبر را به مادرم می داد خیلی ناراحت بود و اجازه داد که عروسش به دیدن مادر و خانواده اش برود خانواده ای که فقط مادر و برادرش ان را تشکیل می دادند شبی که مادرم بعد از دیدن خانواده اش به خانه امد آن قدر گرفته و مغموم بود که من جرات نکردم با او سخن بگویم و با همان ذهنیت کودکانه ام از او سوالی کنم مادرم مرا به خانه مادرش نبرد نمی دانم چرا؟ حتما خواسته اول خودش به دیدن انها برود و بعد مرا ببرد اما ان روز هرگز نرسید چرا که بعد از چند وقتی دوباره سخت گیری های مادر شوهرش شروع شد و مادر اجازه نداشت که با خانواده اش رفت و امد کند. پدرم هم در این میان حریف مادرش نمی شد و نمی توانست به خاطر همسرش رو در روی مادرش بایستد روزی که مادر به شدت گریه می کرد را هرکز از یاد نمی برم وقتی با همان لحن بچه گانه ام از او علت گریستنش را پرسیدم در آغوش گرفت و گفت:
- مادر وبرادرم برای همیشه از تهران رفتند انها به مشهد رفتند تا در آن جا ساکن شوند مادرم نمی توانست در خانه و شهری زندگی کند که دخترش را از دست داده است
و من تعجب کردم که چرا این قدر بین مادر من و خواهرش فرق هست مگر نه این که خداوند به این دلیل که عشق مادر بزرگم به دختر کوچکش بی نهایت بوده او را از مادرش گرفت تا تاوان بی مهری های مادر بزرگم به دختر دیگرش که مادرم بوده باشد چس چرا هیچ کاه مادر بزرگم نمی فهمید و دل مادر را به دست نیاورد ؟ و او را برای همیشهترک کرد و خود را نیز از شهر و دیار خودش اواره نمود.
 

 

ادامه دارد ...

 

 

>> ( مونا )<< 

 

mona_badgirls666@yahoo .com

 

 

آرشیو فصل های رمان:

 

رمان هستی من - فصل سوم

برای لحظه ای نگاهش در نگاه گرم فرهاد گره خورد و جز حسرت و ندامت در آن چیزی ندید . فرهاد نفس بلندش را که شبیه به اه بود بیرون فرستاد و گفت:
- هنوزم بعد از سال ها وقتی می بینمت نفسم می گیرد هستی!
حالت چطور است؟
هستی زیر لب گفت:
- ممنونم خوبم
و سرش را به طرف ششه پنجره چرخاند و گفت:
- عجب بارانی می بارد ! خیال بند آمدن هم ندارد.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل دوم

نرسیده به آشپزخانه صدایی نازک و شاد او را از حرکت باز ایستاد
- هستی خانم؟
سرش را به عقب برگرداند و گفت:
- بله؟
همسر مهران با لبخند جلو آمد و گفت:
- سلام . من مریم هستم ، همسر مهران
- سلام خانم ارین حال شما چه طوره؟
مهران و هومن نیز به طرف آنها امدند و مهران هم سلام کرد هستی کمی دستپاچه شد و جواب داد. مریم دست

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان هستی من - فصل اول

خونسرد و بی خیال فارغ از هیاهوی سالن خانه پدرش روی مبل راحتی لم داده بود یک پایش را روی پای دیگرش انداخته بود و سرش را به پشتی مبل تکیه داده بود حواسش به همه مهمان ها بود اما ظاهرا از دیدرس همه پنهان بود و کسی توجهی به او نداشت جز معدود مهمان هایی که رد می شدند ...

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

 

 

www.iranalive.net | گروه بزرگ اینترنتی ایران الایو اگه از این ایمیل خوشت اومد و خواستی رفقات هم حالشو ببرن ميتوني سه سوته رو دکمه Forward زیر همین ایمیل کلیک کنی!واسه همه دوستات بفرستی و يه حال اساس به اونا پرتاب کني ...

http://persianltd.com/uploads/1283225878.gif http://persianltd.com/uploads/1326744308.gif http://persianltd.com/uploads/1364309296.gif http://persianltd.com/uploads/1279716155.gif

 

 

اين ایمیل را براي دوستان خود Forward كنيد.

 

با گروه ایران روشن هر روز را به بهترین شکل تجربه کنید!

 

 
     

 

زودخوانی !!!

زودخوانی !!!

زودخوانی !!!

 

http://www.tehrooncd.com

قيمت : 7500 تومان | تعداد : کتاب + CD

~> http://www.tehrooncd.com    http://www.tehrooncd.com <~

 

زود خوانی چیست؟

آیا میدانید مطانگین سرعت مطالعه ایرانیان 150 کلمه در دقیقه است؟

در حالیکه آمریکاییها با 850 کلمه در دقیقه و ژاپنیها با سرعت 1200 کلمه در دقیقه مطالعه میکنند؟

http://www.tehrooncd.com

 

بنابر این میتوانید  حدس بزنید برای اینکه ما  به اندازه مردم ژاپن مطالعه داشته باشیم باید چند برابر آنها مطالعه کنیم در حالیکه آمار نشان میدهد مطالعه روزانه آنها چندین برابر ماست؟

اما آیا میدانید چرا  ما نمیتوانیم  تند تر از این مقدار فعلی مطالعه کنیم؟ و وقتی مطالب را تند تر میخوانیم  گیج میشوم و عموما مفاهیم آن را درک نمیکنیم؟

 

http://www.tehrooncd.com

چون در دوران  آموزش ابتدایی ما الفبا بگونه ای به ما آموزش داده شده که  هنگام مطالعه کلماتی را که میخوانیم حتما باید در ذهنمان نیزآنها را تکرار کنیم  به اصطلاح مطلب را در دلمان میخوانیم  و سرعت تکرار کلمه در ذهن باعث میشود سرعت ما از  200 کلمه در دقیقه فراتر نرود  البته روش بدتری هم وجود دارد و آن هم مطالعه با صدای بلند است که باعث میشود سرعت مطالعه تا 80 کلمه دردقیقه  پایین بیاید که  این سرعت برابر سرعت صحبت کردن است.

 

اما خوب است بدانید با تکنیک زود خوانی یعنی حذف تکرار ذهنی میتوانیم مطالب را بدون تکرار در ذهن مستقیما به مغزمان بفرستیم و با سرعت چندین برابر فعلی به مطالعه بپردازیم  .

 

همچنین در این بسته آموزشی  روشی  برای  حفظ کردن  مطالب  مطالعه شده ارائه میشود که  با اجرای این روش شما میتوانید  بعد از مطالعه  با یک یادداشت برداری  کوتاه مطلب مطالعه شده را  برای همیشه کنار بگذارید تا دیگر نیازی به مطالعه مجدد آن نداشته باشید (خواندن بدون نیاز به تکرار)

 

http://www.tehrooncd.com

فوائد زودخواني:


زودخوني فقط تند خواندن نيست زودخواني تحولي است در يادگيري شما
با اين روش مطالعه شما يکروزه به تواناييهاي زير ميرسيد


1- افزايش سرعت مطالعه
2- ايجاد تمرکز حواس
3- ايجاد انگيزه
4- حفظ کامل مطالب يک کتاب با دقت صفحه يه صفحه
5- روش صحيح ياداشت برداري-از کلاس از کتاب يا از هرچيز ديگر
6- روش اموخته درس از طريق مطالعه کردن
7- روش اموختن درس از گفتگوي معلم
8- روش يادگيري عميق و تحقيق مطالعاتي
9- روش صحيح مرور درسها با کمترين زمان
10- رفع استرس- نگراني- استرس-دلهره- آرامش


يکبار براي هميشه تکليف خود را با درس خواندن روشن کنيد
فقط در يک جلسه وحفظ کامل آرامش در روزهاي قبل از کنکور و خود کنکور

 

روش خرید: پس از کلیک روی دکمه زیر و تکمیل فرم سفارش، ابتدا محصول یا محصولات مورد نظرتان را درب منزل یا محل کار تحویل بگیرید، سپس وجه کالا و هزینه ارسال را به مامور پست بپردازید. جهت مشاهده فرم خرید، روی دکمه زیر کلیک کنید.

http://www.tehrooncd.com

قيمت : 7500 تومان | تعداد : کتاب + CD

~> http://www.tehrooncd.com    http://www.tehrooncd.com <~ 

 



__._,_.___


Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

Blog Archive