به گروه اینترنتی جذاب و پر از تفریحات جالب ایران روشن خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Tuesday, February 19, 2008

[..:: IRANROSHAN ::..] Roshan Nameh 1 Esfand Mah

 
 
 
 

 

 

 

به گروه شاد و بدون سانسور ایران روشن بپیوندید

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

 

سلام! این روزها گروه ایران روشن اصلا" حال و روز خوبی نداره!

متاسفانه باخبر شدیم آقای زمانی از بچه های گروه هم از بین ما پر کشید و رفت. به همین راحتی! آن هم کسی که توی انرژیِ و نشاط الگوی همه ما بود، کسی که کوه را صاف میگرفت میرفت بالا.

فردا چهارشنبه مراسم ختم آقای زمانی ساعت 3 بعد از ظهر در مسجد نور واقع در میدان فاطمی برگزار میشود، امیدواریم شاهد حضور تمام دوستان و هم گروهی های عزیز باشیم

 

از طرفی هم تازه عروس و هم گروهی دیگر ما ، سمانه روشنی هنوز از حالت کما بیرون نیامده و مدتی است به خاطر تصادف و به خاطر قطع امید پزشکان در منزل در حالت کما به سر میبرد و همسرش هم علیرضا دانشپور به خاطر این وضعیت و مشکل جسمانی در پاهاش در کنارش بستری شده. برای یک لحظه چشمامون را میبندیم و از اهورا مزدای بزرگ برای نجات جان سمانه و سلامتی علیرضا از تمام وجود دعا میکنیم. .

خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري

شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري

لحظه هاي كاغذي را ، روز و  شب تكرار كردن

خاطرات بايگاني ، زندگي هاي اداري

آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين

سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري

با نگاهي سر شكسته ، چشمهايي پينه بسته

خسته از درهاي بسته ، خسته از چشم انتظاري

صندلي هاي خميده ، ميزهاي صف كشيده

خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري

عصر جدولهاي خالي ، پارك هاي اين حوالي

پرسه هاي بي خيالي ، نيمكت هاي خماري

رو نوشت روز ها را ، روي هم سنجاق كردم:

شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بيقراري

عاقبت پرونده ام  را ، با غبار آرزوها

خاك خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري

روي ميز خالي من ، صفحه ي باز حوادث

در ستون تسليتها ، از ما يادگاري

 

 

 

 

 

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 امید محمدی fazoo_akoo@yahoo.com  از گچساران نوشته : ایران مال من و توست، پس بیا شاد باشیم، من هنوز امیدم، امید وفا، امید  عشق و دوستی است ، عشق دیوانگیست، عاشقتم ایران و بچه های ایرانی.

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

نشستم کنارش , روی نیمکت سفید نیگام نکرد ,نیگاش کردم یه دختر بچه پنج شیش ساله با موهای خرمایی و لبای قلوه ای
- سلام کوچولو ,
سرشو برگردوند و لبخند زد
- سلام ,
چشاش قهوه ای روشن بود , صاف و زلال , انگار با چشاش داشت می خندید
- خوبی ؟
سرشو بالا و پایین کرد
- اوهوممم
- تنها اومدی پارک ؟
دوباره خندید , صدای خندش مثل قلقلک گوشامو نوازش می داد
- نههه ... اوناشن .. دوستام ...
با انگشت وسط پارکو نشون داد نگاه کردم , دو تا بچه , یه دختر و یه پسر
سوار تاب شده بودن و بازی میکردن،خیلی ساکت و بدون هیچ سر و صدایی با تعجب نگاش
کردم
- پس تو چرا تنها نشستی ؟ نمی خوای بری تاب بازی .
سرشو به چپ و راست تکون داد
- نه , من ازونا بزرگترم
ایندفه من خندیدم , اونقدر جدی حرف می زد که کنترل خنده برام مشکل بود با
چشای درشت شدش نگام کرد و گفت :
- شما نمی رین بازی ؟
اینبار شدت خندم بیشتر شد , عجیب شیرین حرف می زد
- من ؟ من برم بازی ؟ من که از تو هم بزرگترم که ,خودشو کشید کنارم و دست کوچیکشو
گذاشت روی گونه ام , خیلی جدی نگام کرد
- نه , شما از ما سه تا هم کوچولوترین ,خیلی ...
نتونستم بخندم , نگاهش میخکوبم کرد و دست سردش که روی گونه ام ثابت مونده
بود نمی دونستم جواب این حرفشو چی بدم
- دلتون می خواد با دوستای من دوست بشین ,
دستشو برداشت و دوباره لبخند زد ,
- ناراحتتون کردم ؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم :
- نه ... اصلا , صداشون کن
از روی نیمکت پرید پایین و آروم گفت :
- بچه ها .. بیان
بچه ها از همون فاصله دور صدا رو شنیدن و
از روی تاب پریدن پایین
- راستی اسم تو چیه خانوم کوچولو ؟
برگشت و دوباره با یه حالت جدی توی چشام نگاه کرد و گفت :
- من اسم ندارم , ولی دوستام به من می گن آهو...
گیج شده بودم , اسم ندارم ؟ خواستم یه سئوال دیگه ازش بپرسم که بچه ها از راه رسیدن
- سلام .. سلام
جوابشونو دادم :- سلام
پسربچه لپای سرخ و چش و ابروی مشکی داشت و دختر کوچولوی همراهش موهای بلند
خرمایی با چشای متعجب و آبی ,پسر بچه به آهو نگاه کرد و پرسید :
- این آقا دوستته آهو جون ؟
آهو سرشو تکون داد و در حالیکه با دست پسرک رو نشون می داد گفت :
- این اسمش مانیه , چار سالشه , دو ساله که مرده ,توی یه تصادف رانندگی , اینم نسیمه , اممم ... , پنج سالشه , سه روزه که مرده , ... ,
باباش ... باباش ... ( نسیم با دستای کوچیکش صورتشو گرفت و به شدت گریه کرد )
نمی تونستم تکون بخورم , خشکم زده بود صدای ضربان تند قلبمو به وضوح می شنیدم و همینطور صدای سکوت عجیبی که توی پارک پیچیده بود
آهو نسیم رو بغل کرد , چشاش سرخ شده بود
- باباش دوسش نداشت , خفش کرد , اونقدر گلوش فشار داد تا مرد , ببین ...با دست گردن نسیم رو نشون داد دور گردن باریک نسیم یه خط متورم سیاه ,یه چیزی شبیه رد دست به چشم می خوردحالم داشت بد می شد نمی تونستم چیزی رو درک کنم فقط نفس می کشیدم , به زحمت تونستم بگم
:
- و تو ..؟
آهو لبخند زد ,
- من هفت سالمه , توی یه زیر زمین مردم , از گشنگی و تشنگی , زن بابام منو انداخ اون تو و درو روم بست , اونجا خیلی تاریک بود , شبا می ترسیدم , سه روز اونتو بودم ,یه شب چشامو بستم و
از خدا خواستم منو ببره پیش خودش , خدا هم منو برد پیش خودش , منو بغل کرد و برد .
نمی تونستم باور کنم , همه چیز بیشتر شبیه یه فیلم وحشتناک بود تا واقعیت سه تا بچه معصوم , یعنی اینا .. اینا مرده بودن !
نسیم دیگه گریه نمی کرد , مانی دست آهو رو گرفته بود و می کشید : - بریم آهو جون ؟
- ما باید بریم .
به خودم اومدم ,
- کجا ؟
مانی با انگشت به یه گوشه آسمون اشاره کرد :
- اون جا
آهو خندید و گفت :
- ما خیلی کم میایم اینجا , اون بالا خیلی بهتره , خدا با ما بازی می کنه ,تازه سواریمونم میده بچه ها خندیدن
- اگه ببینیش عاشقش می شی چشام خیس بود , خیلی خیس , اونقدر که تصویر
اونا مدام مبهم و مبهم تر می شد فقط تونستم از بین بغضی که توی گلوم گیر کرده
بود بپرسم :
- خدا ..خدا چه شکلیه ؟
و باز هر سه تا خندیدند آهو گفت این شکلی , دستاشو به دو طرفش باز کرد و شروع کرد به رقصیدن همونطور که می رقصید آواز می خوندنسیم و مانی هم همراه آهو شروع به رقصیدن
کردند از پشت قطره های گرم اشکی که چشماموپوشونده بود رقص آروم و رویاییشونو تماشا می کردم آوازی که آهو می خوند , ناخودآگاه منو به یاد خدا مینداخت خدایی که با بچه ها بازی می کنه
صدای آواز مثل یه موسیقی توی گوشم تکرار می شد
بعد از چند لحظه دیگه هیچی نفهمیدم
***
چشمامو که باز کردم شب شده بود دور و برمو نگاه کردم , پارک ساکت و تاریک بود و اثری از بچه ها نبود نمی دونستم چه مدت روی نیمکت خوابم برده بودو نمی تونستم چیزایی که دیده بودم
باور کنم نگاهم بدون اراده به اون گوشه ای از آسمون که مانی نشون داده بود افتاد سه تا ستاره اون گوشه آسمون بود ,نزدیک هم , و یکیشون پر نور تر از بقیه صدای آهو توی گوشم پیچید :
- تو از ما سه تا خیلی کوچولوتری , خیلی کوچولوتر

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

یک خانه کودکی

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

چگونه جای مناسب برای کارمند جدید را تشخیص دهیم:

 

1. 400 آجر را در اتاقی بسته بگذار.

2. کارمندان جدید را در اتاق بگذار و در را ببند.

3- آنها را ترک کن و بعد از 6 ساعت برگرد.

سپس موقعیتها را تجزیه تحلیل کن:

الف: اگر آنها آجرها را دارند می شمرند آنها را بخش حسابداری بگذار.

ب: اگر آنها از نو (برای بار دوم) دارند آنها را می شمرند، آنها را در بخش ممیزی بگذار.

س: اگر آنها همه اتاق را با آجرها آشفته کرده اند،(گند زده اند) آنها را در بخش مهندسی بگذار.

د: اگر آنها آجرها را به طرز فوق العاده ای مرتب کرده اند آنها را در بخش برنامه ریزی بگذار.

ای: اگر آنها آجرها را به یکدیگر پرتاب می کنند آنها را در بخش اداری بگذار.

اف: اگر آنها در حال خوابند، آنها را در بخش حراست بگذار.

جی: اگر آنها آجرها را تکه تکه کرده اند آنها را در قسمت فناوری اطلاعات بگذار.

اچ: اگر آنها بیکار نشسته اند آنها را در قسمت نیروی انسانی بگذار.

آی:اگر آنها سعی می کنند آجرها ترکیبهای مختلفی داشته باشند و مدام جستجوی بیشتری می کنند و هنوز یک آجر هم تکان نداده اند آنها را در قسمت حقوق و دستمزد بگذار.

جی: اگر آنها اتاق را ترک کرده اند آنها را در قسمت بازاریابی بگداز .

کا: اگر آنها به بیرون پنچره خيره شده اند، آنها را در قسمت برنامه ریزی استراتژیک بگذار.

ال: اگر آنها با یکدیگر در حال حرف زدن هستند: بدون هیچ نشانه ای از تکان خوردن آجرها، به آنها تبریک بگو و آنها را در قسمت مدیریت ارشد قرار بده

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

کودکی ها

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

يكي از ديرينه‌ترين آرزوهاي بشر در طول زمان نامرئی کردن و یا ظاهر کردن اشیا بوده است. سالها اين موضوع آرزويي دست نيافتني و افسانه‌اي فرض مي‌شد تا اينكه بالأخره انسان معجزه‌گر به مدد نيروي عقل، خرد و خلاقيت خويش توانست به ماورا ذهن و تصور گام نهد و آرزوي ديرين خود را به عمل تبديل كند. امروزه به دفعات شنیده می‌شود که دانشمندان توانسته‌اند با استفاده از اشعه لیزر و پرتو افشانی‌های خاص اشیا را ناپدید کنند. این آزمایشات در دنیا کاملاً آزمایشگاهی انجام شده و هنوز تا عملی شدن راهی دراز در پیش دارند. در این میانه یک دانشجوی محقق فرانسوی توانسته با تکیه بر بلند پروازی و پویایی ذهن کاوشگرش قدم فراتر نهاده و با استفاده از فوتونها و دسته کردن انها با ترتیب و شیوه‌ای خاص گلهای زیبایی را خلق کند،گلهایی از جنس نور

 

 

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

یک مدل کفش زنانه

www.hamtaraneh.com

www.hamtaraneh.com

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

بیوگرافی فرهاد وچند عکس ازایشان

www.hamtaraneh.com

سخنان زيادي در مورد زندگي هنري و خصوصي فرهاد مهراد در ميان است…
همه ميگن صداي مخصوص خودش رو داشت. خيلي ها او را به خاطر نرفتن به خارج از كشور و ماندنش تحسين مي كنند .. بعضي ها از مهربانيش مي گويند و بعضي از انزوايش و سكوتش!! فرهاد انساني تنها بود .!!

فرهاد بي آزار و منزوي بود. آدم بذله گو و شوخي نبود… هميشه گوشه گير بود. مي شد فهميد كه نمي تواند خيلي چيزها را تحمل كند. اما در رفتار هايش نشان مي داد. خوش بر خورد و خوش رو بود . البته گاهي اوقات هم بذله گويي مي کرد. مثلا زماني كه به معرفي اعضاي گروه مي پرداخت؛ شوخ طبعي اش گل مي كرد. هامو را هملت معرفي مي كرد و وقتي كه مي خواست شماعي زاده را معرفي كند، مي گفت: نايس جنتلمن!! شماعي زاده اوايل فكر مي كرد فرهاد دارد به او فحش مي دهد براي همين ناراحت مي شد، حالا شايد اکنون كه کمي به زبان خارجه تسلط يافته، مي داند آن دو كلمه توهين نبوده است. خودش را كه معرفي مي كرد مي گفت : اين منم كه پيانو مي زنم. بعد كه پيانو زدنش تمام مي شد، مي گفت اين يك پيانيست معمولي بود. او مودب بود كه هيچ كس را به نام كوچكش صدا نمي كرد.


فرهاد يك گام از اجتماع جلوتر بود. ناملايمات اجتماع را مي ديد و از ديدن آن رنج مي برد. ناداني ديگران را مي ديد و غصه مي خورد.و همين مسئله او را وادار به سكوت مي كرد. شعور بالاي فرهاد بود كه او را به انزوا كشاند. فرهاد خواننده اي از تبار حقيقت بود. موسيقي از ديد فرهاد عارفانه بود نه مطربي!!

فرهاد از جمله معدود هنرمندان موسيقي پاپ بود که پس از انقلاب اسلامي ايران، در سال 1357، کشور را ترک نکردند.
ترانه وحدت ساخته اسفنديار منفردزاده با شعر سياوش کسرايي، از آثار اين خواننده ايراني است که در اوايل انقلاب به اجرا در آمد.
در چند سال اخير نيز او در ايران چند برنامه هنري اجرا کرد و در آنها تعدادي از ترانه هاي گذشته اش را نيز به اجرا در آورد.
ترانه هاي فرهاد در دهه 50 شمسي با مضامين سياسي و اجتماعي در ميان جوانان کشور محبوبيت زيادي کسب کرد، از جمله ترانه هاي جمعه خونين، هفته خاکستري و کوچه ها (شبانه).
فرهاد که برخي منابع نام او را محمد صفار منتشري نوشته اند در سال 1321 در لنگرود به دنيا آمده بود.
معروف ترين ترانه او جمعه نام داشت که شعر آن را شهيار قنبري سروده بود و آهنگ آن کار اسفنديار منفرد زاده بود و اولين بار در فيلمي به نام خداحافظ رفيق خوانده شد. اين ترانه مدتها نزد جوانان آن دوره يک ترانه سياسي تلقي مي شد و شيوه خواندن فرهاد هم به اين تصور دامن مي زد.
بيماري فرهاد نوع پيشرفته "هپاتيت سي" بود که به کبد او صدمه زده بود. دکتر زالي از پزشکان معالج وي در تهران پيشتر گفته بود که حتي با پيوند کبد شانس زنده ماندن او حداقل ?? درصد است.

نهمين فرزند مرحوم رضا مهراد ،كاردار وزارت امورخارجه دولت ايران در كشورهاي عربي ،روز بيست و نهم دي ماه در لنگرود متولد شد.
اخلاق و رفتار آخرين فرزند خانواده مهراد آنقدر متفاوت بود كه هميشه از سوي اطرافيان به «تقليد از بزرگترها» مي شد.سه سال بيشتر نداشت كه علاقه به موسيقي او را وادار ميكرد تا پشت در اتاق برادرش بنشيند و تمرين ويلون او و دوستانش را گوش كند . در همان دوران يكي از دوستان برادرش متوجه علاقه فرهاد به موسيقي ميشود و از خانواده او ميخواهد كه سازي براي او تهيه كنند.
با اصرار برادر بزرگتر يك ويلون سل براي او تهيه ميكنند و تمرينات فرهاد آغاز ميشود.
عمر تمرينات ويلون سل از 3 جلسه فراتر نرفت، چرخ روزگار ساز او را شكست و به قول فرهاد:«ساز صد تكه و روح من هزار تكه شد.»و از آن پس بازهم دل سپردن به تمرينات برادر بزرگتر تنها سرگرمي و ساز تبديل به روياي فرهاد شد.

با ورود به مدرسه استعداد او در زمينه ادبيات آشكار و ادبيات تبديل به دلمشغولي او ميشود و در آستانه ورود به دبيرستان تمايل به تحصيل در رشته ادبيات پيدا ميكند.
اما عليرغم نمرات ضعيفش در دروسي غير از ادبيات و زبان انگليسي ،مخالفت عموي بزرگش در غياب پدر، او را مجبور به ادامه تحصيل در رشته طبيعي ميكند .و عاقبت دلسپردگي به ادبيات و بي علاقگي به دروس مورد علاقه عمويش سبب ميشود تا در كلاس يازدهم ترك تحصيل كند.

پس از ترك تحصيل با يك گروه نوازنده ارمني آشنا ميشود و با استفاده از سازهاي آنان به صورت تجربي نواختن را مي آموزد و مدتي بعد به عنوان نوازنده گيتار در همان گروه شروع به فعاليت ميكند.

گروه راهي جنوب ميشود تا در باشگاه شركت نفت برنامه اجرا كنند و اولين شب اجراي برنامه رهبر گروه به بهانه بيماري و غيبت خواننده گروه از فرهاد ميخواهد تا او جاي خواننده را پر كند.

وسواس شديد فرهاد در اداي صحيح كلمات و آشنايي او با ادبيات ملل چنان در كار او موثر بود كه وقتي ترانه اي به زبان ايتاليايي ،فرانسوي و يا انگليسي اجرا ميكرد كمتر كسي باور ميكرد كه زبان مادري اين هنرمند فارسي باشد و همين خصوصيت باعث درخشش گروه و تمديد مدت برنامه گروه ارمني شد.

مدتي بعد از گروه جدا ميشود و فعاليت انفرادي خود را آغاز ميكند.فرهاد براي اولين بار در سال 42 براي اجراي چند ترانه انگليسي راهي برنامه تلويزيوني «واريته استوديو ب» ميشود و مخاطبان بيشتري مي يابد.

مدتي بعد فرهاد در يكي از كنسرتهاي بزرگي كه به مديريت مجله «اطلاعات جوانان» در امجديه برگزار شد هنرنمايي كرد.
در اين برنامه فرهاد چند ترانه با گيتار اجرا ميكند و بيش از پيش مورد توجه تماشاگران و همچنين شهبال شب پره ،مرد اول گروه Black Cats قرار ميگرد.
چندي بعد فرهاد با شهبال شب پره سرپرست گروه بلك كتز آشنا مي شود .همكاري فرهاد به عنوان خواننده و نوازنده گيتار و پيانو با شهبال شب پره (پركاشن) ،شهرام شب پره (گيتار)، هامو(گيتار) ، حسن شماعي زاده (ساكسيفون) و منوچهر اسلامي (ترومپت)در كلاب كوچيني از سال 45 آغاز ميشود.

منوچهر اسلامي كه از فرهاد به عنوان پايه اصلي Black Cats ياد ميكند با اشاره به استعداد فرهاد مي گويد:«فرهاد با اينكه نت نميدانست و موسيقي را از راه گوش آموخته بود نياز چنداني به تمرين نداشت.او با چند بار زمزمه كردن شعر ،ساز و صدايش را با بقيه گروه هماهنگ ميكرد.در واقع او به احترام ديگر اعضا در جلسات تمرين حاضر مي شد.»

در همين دوران يعني در اوج فعاليت Black Cats ،دوستداران فرهاد ترانه «اگه يه جو شانس داشتيم» يعني اولين اثر فرهاد به زبان فارسي را در فيلم «بانوي زيباي من» شنيدند.
او اندکي بعد براي پرستاري ازخواهرش راهي انگلستان ميشود.در طول سفر كه قرار بود 2 ماه به طول انجامد يكي از تهيه كنندگان سرشناس انگليسي به سراغ او مي آيد و پيشنهاد انتشار آلبومي با صداي فرهاد را مطرح ميكند. اما بيماري فرهاد و بروز مشكلات متعدد شخصي باعث ميشود تا انتشار آلبوم در حد حرف باقي بماند و سفر 2 ماهه بيش از يكسال طول بكشد.

سال 48 فرهاد ترانه «مرد تنها» ،با شعر شهيار قنبري و موسيقي اسفنديار منفردزاده،را براي فيلم «رضا موتوري» ميخواند.ترانه «مرد تنها» كه پس از اكران فيلم در قالب صفحه گرامافون راهي بازار شده بود آنچنان طرفدار مي يابد كه فرهاد تبديل به يك ستاره ميشود.
چون هميشه معتقد بود بايد شعري را بخواند كه خود به آن اعتقاد دارد و در واقع آن شعر بايد به شكلي زبان حال او باشد پس از «مرد تنها» تعداد محدودي ترانه يعني ترانه هاي «جمعه»،«هفته خاكستري»،«آيينه ها»(51-1350)را خواند و با افزايش تنشهاي سياسي در ايران در دهه پنجاه ترانه هاي «شبانه1» ،«خسته»، «سقف»،«گنجشگك اشي مشي»،«آوار»،«شبانه2» با اشعاري از احمد شاملو و شهيار قنبري و صداي فرهاد منتشر و تبديل به سرود اتحاد مردم شدند.

يك روز بعد از انقلاب در ايران يعني در روز 23 بهمن 1357 مرحوم «سياوش كسرايي» ترانه «وحدت» را به اسفنديار منفردزاده مي سپارد و در همان روز صداي فرهاد در ستايش آزادي و آزادگي در تلويزيون ملي طنين انداز شد.

پس از انقلاب فرهاد،خواننده انقلابي ،از ادامه كار منع و تقاضاهاي چندباره او براي انتشار مجدد آثارش با مخالفت روبرو شد. البته در همين سالها كه حتي از انتشار مجدد ترانه «وحدت» به بهانه «تكراري بودن» جلوگيري مي شد شخص با نفوذي بدون كسب مجوز از خواننده،آهنگساز يا شعراي اين ترانه ها آلبومي با نام وحدت و با مجوز رسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي را راهي بازار كرد.

بالاخره سال 1372 پس از 15 سال آلبوم جديد فرهاد، «خواب در بيداري»،مجوز انتشار دريافت كرد و تبديل به پر فروش ترين شد.
پس از انتشار «خواب در بيداري» ،فرهاد كه از انتشار آلبوم بعدي خود در ايران نا اميد شده بود در سال 1376 آلبوم «برف» را در ايالات متحده آمريكا ضبط و منتشر كرد و اين آلبوم يك سال بعد در ايران منتشر شد. پس از انتشار آلبوم «برف»، فرهاد درصدد تهيه آلبومي با نام «آمين» كه ترانه هايي از كشورها و زبانهاي مختلف را در خود جاي ميداد ،برآمد.

از مهر ماه 1379 بيماري فرهاد جدي شد،اما فرهاد از حركت بازنايستاد. آن روزها هيچ چيز جز مرگ نمي توانست او را از تهيه آلبوم «آمين» بازدارد ،كه بازداشت…
فرهاد پس از 2 سال معالجه در ايران و فرانسه ،در سن 59 سالگي روز نهم شهريور 1381 در شهر پاريس بر اثر بيماري هپاتيت درگذشت.

پيكر فرهاد در آغوش خاك آرامگاه Thiais پاريس خفته است

فرهاد رفت و در آرامگاهي كه واقعا آرامگاه است هنوز لبخندي دلنشين بر لب دارد. و در جايي است كه ديگر نه از نامش بلكه از شماره سنگ قبرش شناخته مي شود!!

يادداشتم رو با حرف هميشگي فرهاد تموم مي كنم كه آخر تموم حرفاش اينو مي گفت:
«به اميد باران و صلح!!»


 

www.hamtaraneh.com


 

www.hamtaraneh.com


 

www.hamtaraneh.com

 

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

همگي کاربران چه مبتدي و چه پيشرفته ، مطمئنأ نرم افزار Paint يا همان نقاشي ويندوز را ميشناسند. همگي زماني را به تفريح صرف اين برنامه کوچک کرده ايم. اما با آمدن نرم افزارهاي حرفه اي ويرايش عکس همچون Corel ، Photoshop و ... اين برنامه ديگر کاملأ به يک نرم افزار ابتدايي تبديل گشته است. اما پيشنهاد ميکنيم اين نرم افزار را اصلا دست کم نگيريد! چرا که توانايي بسيار جالبي در اين برنامه وجود دارد که تاکنون از ديد شما پنهان مانده است. با استفاده از ترفندهاي مخفي که اکنون به شما معرفي خواهيم کرد ميتوانيد اعمالي را با Paint انجام دهيد که جزء ويژگيهاي نرم افزارهاي حرفه اي ويرايش تصوير است. اين ترفند را اکيدأ به شما پيشنهاد ميکنيم.
ابتدا براي اجرا کردن برنامه Paint ، از منوي Start و سپس All Programs وارد Accessories شده و Paint را انتخاب کنيد.
پس از باز شدن برنامه ، از منوي File ، گزينه Open را انتخاب کنيد. سپس در پنجره جديد باز شده يک عکس را براي نمونه انتخاب کرده و روي دکمه Open کليک نماييد. حالا عکس مورد نظر شما در برنامه باز شده است.

مهر زدن قطعه اي از عکس

در Paint قابليت مخفي وجود دارد که با استفاده از آن ميتوانيد قطعه اي از عکس را همانند مهر کردن تکرار کنيد. براي اين کار در داخل نوار ابزار برنامه ، ابزار Select را انتخاب کنيد (مستطيل نقطه چين). سپس بر روي قسمتي از عکس با استفاده از موس يک مستطيل ايجاد کنيد. اکنون دست خود را روي دکمه Ctrl نگه داريد و مستطيلي را که ايجاد کرديد جابجا کنيد و رها کنيد. همواره دستتان که روي دکمه Ctrl است اين عمل را ادامه دهيد تا قطعه عکس انتخاب شده همانند عمل مهر زدن تکرار گردد.

ساييدن قطعه اي از عکس

با استفاده از اين قابليت مخفي ، ميتوانيد قطعه اي از عکس را همانند عمل ساييدن روي کل عکس بکشانيد. براي اين کار در داخل نوار ابزار برنامه ، ابزار Select را انتخاب کنيد (مستطيل نقطه چين). سپس بر روي قسمتي از عکس با استفاده از موس يک مستطيل ايجاد کنيد. اکنون دست خود را روي دکمه Shift نگه داريد و مستطيلي را که ايجاد کرديد جابجا کنيد. تا زماني که دستتان روي دکمه Shift باشد اين عمل تکرار خواهد شد.

کوچک و بزرگ کردن قطعه اي از عکس

قابليت مخفي ديگري که در Paint وجود دارد کوچک و بزرگ کردن قطعه اي از عکس به شکلي است که ديگر اجزاي عکس تغييري نکند. براي اين کار در داخل نوار ابزار برنامه ، ابزار Select را انتخاب کنيد (مستطيل نقطه چين). سپس بر روي قسمتي از عکس با استفاده از موس يک مستطيل ايجاد کنيد. اکنون دست خود را روي دکمه Ctrl نگه داريد و يکي از دکمه هاي + و - را بزنيد. دکمه هاي Ctrlو+ عکس قطعه انتخابي را بزرگ و دکمه Ctrlو- قطعه انتخابي را کوچک ميکند.

لازم به ذکر است که اين ترفند را ميتوانيد روي تمامي ابزارهاي ايجاد نقاشي نيز اجرا کنيد. به فرض مثال در نوار ابزار ، ابزار Brush (قلم مو) را انتخاب نماييد. اکنون دست خود را روي دکمه هاي Ctrl و + نگاه داريد تا نقطه بزرگتر شود
.

 

 

 

جهت ارسال نظرات و پیشنهادات خود، اینجا را کلیک نمائید

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 

 

 
     

  

 

 

 
 
 
 

 

 

 

__._,_.___

Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

Blog Archive