به گروه اینترنتی جذاب و پر از تفریحات جالب ایران روشن خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Sunday, July 2, 2034

..:: IRAN ROSHAN ::.. Roman khiaLe yEk neGah (part 15)



 

 
   
آموزش پاركور عينك 3 بعدي روشهاي جديد بستن شال
تل موی جادویی بانك تحقيقاتي دانشجو معجزه اي در افزايش قد
شال عشق نرم افزار تقويت امواج مغز كتاب ملودي عاشقانه زيستن
كارت پستال سخنگو روز قيامت را مشاهده کنید  آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور
تغییر صدا هنگام صحبت با موبایل  آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور نرم افزار مبدل گفتار به نوشتار
آموزش زبان انگليسي در خواب گردنبند پرسپوليس خیلی خیلی جالبه! ببنید تا باور کنید
آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور روشهاي جديد بستن شال آموزش زبان نصرت بر روی موبایل
برترين نرم افزار آموزش زبان گردنبند مدل آيشواريا انگشتر تمام نگين سارينا
گردنبند استقلال آموزش زبان انگليسي در خواب خودكار دوربين دار بي سيم

Iranalive.ir - گروه اینترنتی ایران الایو

 

( رمان خیال یک نگاه قسمت پانزدهم )

 

 

سوزان به شدت سرما خورده بود. فروزان با نگراني او را به فرزانه سپرد و خود اجبارا به شركت رفت به فرزانه گفت كه بعد از ظهر وقتي برگشت سوزان را به دكتر خواهد برد.
آن روز شخص ديگري نيز به آن جا آمد و قرار بود با فروزان همكار باشد. كارها زياد بود و يك منشي كافي نبود دختري جوان سبزه رو و با نمك بود. سونا شكيبي دختري شوخ طبع و خوش برخورد. فروزان چنان بي قرار بود كه حد نداشت با احساس اين كه دخترش الان در تب مي سوزد پرپر مي زد كاش ساعت كاري زودتر تمام مي شد و او مي رفت و سوزي را به دكتر مي برد
علي ارمغان همراه شكيبي آمدند فروزان ايستاده بود و علي با لبخند گفت
- خانم مشفق! ايشون خانم شكيبي همكار جديد شما هستند.
سوزان با ديدن فروزان لحظاتي در سكوت به او چشم دوخت فروزان اصلا متوجه نبود ارمغان با تعجب به او نگاه كرد و بعد به دفترش رفت با رفتن ارمغان سونا مشتاقانه به فروزان چشم دوخت و گفت
- خيلي از اشناييتون خوشبختم خانم مشفق!
فروزان فقط تشكر كرد سونا از رفتار سرد او دلخور شد و رفت پشت ميزش نشست موقع ناهار سونا از فروزان پرسيد كه ايا با او براي ناهار نمي رود؟ فروزان گفت كه ميل ندارد ثريا امد و فروزان از او خواست كه سونا را با خود به ناهارببرد تا تنها نباشد ان دو رفتند و فروزان سرش را به ميزگذاشت. دلش مي خواست گريه كند: اخه چرا نبايد اكنون در كنار دخترش باشد؟ ارمغان از اتاق خارج شد با ديدن فروزان به او خيره شد فروزان سرش را بلند كرد و علي با ديدن قطرات اشك روي گونه هاي فروزان قلبش فرو ريخت با بي قراري پرسيد:
- اتفاقي افتاده؟
اشكهايش را پاك كرد و گفت كه چيزي نيست ارمغان نزديك تر رفت و با مهرباني گفت:
- خانم مشفق اگه مشكلي داريد به من بگين قول مي دم اگه بتونم كمكتون كنم
فروان آهي كشيد:
- ممنونم چيزي نيست
ارمغان لحظاتي صبر كرد تا شايد او حرفي بزند واقعا نگران فروزان بود دريافته بود كه او مشكلاتي دارد و به خاطر ان رنج مي كشد مايل بود به او كمك كند دوست نداشت غم ان چهره زيبا را در بر بگيرد در طي مدتي كه او را ديده بود هرگز شادي اش را مشاهده نكرده بود در حال رفتن بود كه فروزان بلند شد و صدايش زد:
- آقاي ارمغان!
و او ناگهان گفت
- جانم!
فروزان از تير نگاه او گريخت و سرش را به زير انداخت:
- مي خواستم اگه بشه دو روز مرخصي بگيرم
ارمغان در حاليك ه مقابل او ايستاده بود گفت
- دو روز مرخصي؟ امكان نداره خانم كارها زياده و ....
- خب خانم شكيبي كه هستند
علي به او خيره شد و بعد گفت
- درسته ولي دليل نمي شه حضور شخص ديگري باعث بشه شما مدام مرخصي بگيريد.
فروزان با تعجب به او نگاه كرد و گفت:
- اما اين اولين باره كه مرخصي مي گيرم
ارمغان سرش را به زير انداخت دوري ازفروزان و نديدنش براي علي مشكل بود روزهاي تعطيل نيز به سختي خود را كنترل مي كرد اما حالا....
- چرا مرخصي مي خواهيد بگيريد؟
ناگهان فروزان با عصبانيت و ناراحتي گفت:
- به خاطر بچه ام!
ارمغان با چشماني متعجب به او نگاه كرد:
- به خاطر كي/؟
فروزان وحشت زده به او نگريست نزديك بود پس بيفتد واي خدايا اگر كسي از قضيه فرزندش اگاه مي شد خيلي بد مي شد به دروغ در فرم هاي شركت نوشته بود مجرد است واي زبانش بند امده بود.
نمي توانست درست حرف بزند ارمغان با شنيدن نام بچه شوكه شده بود
- آقاي رئيس.....
- به من نگو آقاي رئيس!
فروزان با چشماني معصوم به او نگاه كرد ارمغان دريافت خيلي تند رفته خودش هم از اين همه حساسيت تعجب كرد. شايد فروزان اشتباه كرده باشد
- آقاي .... معذرت مي خوام من مي خواستم....بگم كه دو روز مرخصي....

نزديك بود به گريه بيفتد خودش را كنترل كمرد نه! نبايد اجازه مي داد ارمغان از موضوع سر در بياورد اگر كاري را كه با هزاران زحمت پيدا كرده بود از دست مي داد... ناگهان دختري با عجله به ان جا وارد شد و باديد ارمغان در حالي كه لبخند مي زد جلو امد
- سلام علي تموم ناهار خوري رو به خاطرت زير پا گذاشتم اما نبودي
ارمغان او را نگاه كرد خواهرش بود پرسيد
- تو اين جا چه كار مي كني؟
او خواست جو.اب بدهد اما نگاهش به نگاه فروزان افتاد هيجان زده گفت:
- واي خدا جون دارم خواب مي بينم يا واقعيته؟
فروزان از اين كه اين دختر به دادش رسيده بود خدا را شكر مي كرد مي ديد ارمغان به سمت خواهرش برگشته حس م كرد شايد نامزدش باشد ايده خواهر علي دختري شاد و مهربان و رازدار براي برادر بود. علي درباره فروزان با خواهرش صحبت كرده بود او نيز مايل بود برادرش به خواسته دل خود برسد. در ضمن تمايل شديدي داشت كسي را كه چنين فكر برادرش را مشغول كرده بود ببيند ايدا چنان مات و مبهوت به فروزان نگاه مي كرد كه پاك برادرش را فراموش كرده بود ارمغان نيز گويي حرف هايش با فروزان را فراموش كرده بود فروزان نگاهي به ارمغان و نگاهي به ايدا كرد بعد به ارامي گفت
- با اجازه من مي رم تا شما راحت باشيد
ارمغان مانع شد به خواهرش نگاه كرد و گفت
- ايدا جون ايشون خانم مشفق هستند
آيدا كه از برق نگاه برادر فهميده بود كه اين همان دلرباي برادر است لبخندي زد و در دلش انتخاب او را تحسين نمود دستش را به سوي فروزان دراز كرد:
- سلام از اشناييتون خوشبختم
فروزان نيز با او دست داد اما مانده بود كه چه كند دوست داشت از تيررس نگاه هاي ان دو بگريزد ايدا لبخند زنان گفت
- شما خودتونو به من معرفي نمي كنين؟
- من فروزان هستم
او نيز در جوابش گفت
- من هم ايدام خواهر علي ارمغان!
فروزان ديگر چيزي نگفت ارمغان خواست كه با هم براي ناهار بروند فروزان نپذيرفت و گفت ميل به غذا ندارد اما ايدا او را محبور كرد كه با هم به ناهار خوري بروند فروزان به ناچار پذيرفت و همراه ان ها شد. از طرز رفتار ايدا خوشش امده بود مخصوصا وقتي صميميت بين خواهر و برادر را مشاهده مي كرد در دل به ان ها حسرت مي خورد وقتي همراه ان دو وارد ناهار خوري شد چشم هاي متعجب را ديد كه به آن ها دوخته شده است
رو به ايدا كرد و گفت
- آيدا خانم موافقي بريم كنار دوستان بشينيم؟
او موافقت كرد و رفتند پشت ميزي كه ثريا و سونا نيز نشسته بودند نشستند فروزان ان ها را به هم معرفي كرد نگاه هاي موذيانه ثريا بيشر باعث خجالت فروزان مي شد اما او گفت كه اتفاقي با خانم ارمغان اشنا شده هر سه نفر صحبت مي كردند اما فورزان در خودش فرو رفته بود چهره تب الود سوزي در مقابلش بود كه فرياد مي زد مامان مامان من ميميرم من مي ميرم؟!!!با وحشت بلند شد و گفت
- نه!
همه به ان طرف نگاه كردند ثريا سونا و ايدا نيز تعجب كرده بودند ثريا پرسيد:
- چي شده؟
فروزان با بي قراري گفت
- نه نه نبايد بميره من مي ترسم!!!
آيدا بلند شد و گفت
- كي نبايد بميره چرا يه دعفه اين طوري شدي؟
به آيدا نگاه كرد با خود گفت كه حتما ايدا گمان مي كند من ديوونه ام دوباره سرجايشان نشستند ايدا حال او را دوباره پرسيد فروزان سر به زير انداخت قطرات اشك در چشمانش جمع شده بود به ارامي عذر خواهي كرد ايدا با مهرباني گفت كه مهم نيست به ثريا نگاه كرد گويي با چشم ا او مي پرسيد كه چه شده اما او جوابي نداشت در طي مدت دوستي اش با فروزان حتي نتوانسته بود ذره اي از زندگي او اگاه شود فروزان روز به روز بيشتر در باتلاق نا اميدي اش فرو مي رفت مشكلات زندگي نيز روز به روز بيشتر خردش مي كرد
بعد از صرف ناهار كه هيچ يك نتوانستند چيزي از ان را بخورند به محل كارشان بازگشتند
آيدا روي صندلي نزديك فروزان نشست فروزان سر به زير انداخته بود اهي كشيد و به ايدا كه با نگراني به او نگاه مي كرد نگريست لبخند غمگيني زد و گفت
- ايدا جون ببخشيد كه ابتداي دوستيمون اين طوري شد من امروز اصلا حالم خوب نيست حتي رفتارم با سونا جالب نبود متاسفم
ايدا با لبخندي بر لب پرسيد
- فروزان جون من به خاطر خودت ناراحتم تو مشكلي داري؟
فروزان به او نگاه كرد چقدر چشمان اين دختر با مهرباني به او نگاه مي كرد گويي سال ها بود كه يك ديگر را مي شناختند فروزان از اين كه مي ديد دلسوزي او از روي ترحم نيست خوشحال بود به نظرش ايدا دختر خوبي بود اما او نمي توانست به كسي اعتماد كند احساس مي كرد كه مي تواند به ايدا اطمينان كند، اما نمي توانست از مشكلاتش براي او صحبت كند او خواهر رئيسش بود و اگر براي او چيزي مي گفت مطمئنا برادرش نيز با خبر مي شد و در ان صورت اوضاع به هم ميريخت نه نمي توانست حرفي بزند باز هم مي بايستي مرغ اسير دلش را در قفس سينه اش محبوس مي كرد در همان جا اب و دانه اش مي داد و ساكت نگهش مي داشت تا رازها بي شمارش را اشكار نكند از جايش بلند شد و مقابل ايدا ايستاد او را در آغوش كشيد و بوسيد ايدا تعجب كرده بود اما با ا و هم دردي مي كرد احساس مي كرد فروزان درد بزرگي دارد كه قادر به بيانش نيست فروزان با مهرباني در آغوش كشيد و زير گوشش زمزمه كرد:
- دوستت دارم مطمئن باش من رازدار خوبي هستم منو دوست و خواهر خودت بدون و باهام حرف بزن
- آيدا تو دوست خوبي هستي

 

ادامه دارد ...

 

 

 

>> ( مونا )<< 

 

mona_badgirls666@yahoo .com

 

 

آرشیو فصل های رمان:

 

رمان خیال یک نگاه - فصل چهاردهم

پس از قطع مكالمه نگاهش با نگاه اسماني و نگران بهرام گره خورد بهرام نمي دانست كه چشمان نگرانش چه شباهت فاحشي به چشمان يگانه عشق فروزان در گذشته دارد
فروزان خيلي نگراه بود فرزانه تنها عضو باقي مانده از خانواده اش بود از دست دادن او برايش زجر اور بود از دست دادن او يعني پايان تمام اميد ها يعني غرق شدن در اقيانوس نا اميدي ها يعني به اغوش كشيدن مرگ يعني نوشيدن جام زهر جدايي ها سر انجام انتظار به پايان رسيد با شنيدن صداي زنگ در بهران ان را باز كرد فريدون همراه فرهاد و فرزانه داخل شدند فروان با ديدن خواهرش كه سالم بود اشك از ديدگانش جاري گشت او را به اغوش كشيد و گريست.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل سیزدهم

ارمعان با ديدن چهره غمگين او گويي قلبش دوپاره شد گفت
- صبر كنيد اجازه بدين ببينم موضوع از چه قراره و چرا چنين اتفاقي افتاده بعد تصميم بگيريد كه ايشون اخراج بشند يا نه!
بصير به مهندس ارمغان نگاه كرد مايل نبود از او دستوري بشنود اما او مدير كل بود
نگاه آقاي بصير به داريوش افتاد
- تو اين جا چه كار مي كني داريوش؟
- سلام پدر من اومده بودم شما رو ببينم

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل دوازدهم

-خب بهتره بريم
ثريا لبخند زنان بلند شد هنگام خارج شدن ان دو چهار مرد جوان نيز با ان ها در حال خارج شدن بودند ان ها زير لب مي گفتند و مي خنديدند ارمغان نيز مي خنديد وقتي از كنار فروزان و ثريا مي گذشت نگاهي به فروزان انداخت وبعد رفت
- ممنونم ثريا امروز منو از تنهايي در آوردي
- خواهش ميك نم اما بدون كه با قبول در خواست دوستي من خوشحال ترم كردي
از هم جدا شدند فروزان پشت ميز كارش نشست و اقاي بصير در حالي كه مي خنديد وارد شد
فروزان بلند شد و او خواست كه فروزان بنشيند و خودش وارد اتاقش شد

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل یازدهم
- در شركت كلي كار بود كه بايد انجام مي داد مخصوصا با قرار دادهايي كه شركت با شركت هاي ديگر مي بست
- - خانم شفق اين ليست ها رو وارد كامپيوتر كنيد و اين برگه ها رو پس از بررسي بفرستيد برا اقاي محمودي
- چشم قربان
- در ضمن قراره چند خريدار از شركت هاي خارجي بيان به اقاي مهرپور هم اطلاع بدين كه پرونده هاي مربوط به دستگاه ها رو بيارند به خسروي هم بگيد كه حضور داشته باشن.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل دهم

بهرام در سكوت چشم به دهان فرهاد دوخته بود باور نمي كرد كسي را كه دوست دارد و به او عشق مي ورزد ان قدر بي احساس بوده باشد كه فريدون را از خود براند باور نمي كرد به ارامي گفت:
- چقدر تلخ
فرهاد لبخندي زد و گفت:
- فريدون ديگه اون فريدون قبل نمي شه
بعد از لحظاتي گفت:
- بابا ما چرا ماتم گرفتيم؟ مثلا بعد از سالها همديگر رو ديديم بيا خوش باشيم
در خانه فروزان همه خوش بودند فريدون نيز با سوزي غذا را تهيه كردند و آمدند فرزانه جلو رفت و پرسيد:
- فرهاد كجاست؟

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل نهم

همان طور صحبت مي كردند وفرهاد با صحبت هايش صداي فرزانه را در مي اورد ناگهان فروزان بلند شد و گفت:
- پاك فراموش كردم بايد ناهار درست كنم شما حرف بزنيد من مي رم غذا درست مي كنم
فريدون بلند شد و گفت
- لازم نيست غذا رو از بيرون مي گيرم تو نمي خواد غذا درست كني
- نه نه لازم نيست از بيرون غذا بگيري خودم بلدم درست كنم

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل هشتم

فروزان باز هم از آنها تشكر كرد و بعد سوزان را كه خوابيده بود به آغوش گرفت و با خداحافظي كردن از خانه خارج شد
در وجودش غوغايي به پا بود فريدون خواسته بود او را برساند باور نمي كرد از تنها ماندن با او مي ترسيد اما تصميمي گرفت به خودش مسلط شود فريدون به ماشين تكيه داده بود و سيگار مي كشيد با ديدن فروزان در عقب ماشين را باز كرد فروزان با ديدن سيگار پسر عمو متعجب به او نگاه كرد اما فريدون خود را از نگاه او دور كرد رفت و پشت فرمان نشست...

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل هفتم

فرهاد از اينه به فروزان كه رنگ پريده و مضطرب بود نگاه مي كرد وضعيت او را كاملا درك مي كرد ولي مايل نبود تا اين حد رنج بكشد هر چه با فروزان صحبت مي كرد و مي خواستند كه او گذشته را فراموش كند فايده اي نداشت در طي سال هاي گذشته و در تنهايي اش بسيار رنج كشيده بود گويي گذشته و تلخي هايش نمي خواست سايه شومش را از زندگي او بردارد. فرهاد لبخندي زد و خواست با صحبت هاي طنز آلودش او را از اين حالت خارج كند اما فروزان به هيچ وجه تمايلي به شوخي هاي او در اين وضعيت نداشت.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل ششم

فروزان هنوز هم مردد بود چند بار مي خواست به خانه آنها تلفن بكند و بگويد كه منصرف شده اما هربار به طرف گوشي مي رفت بيهوده بود سوزان هم از حركات مادرش تعجب مي كرد از ديروز كه فرهاد تركش كرده بود مدام به مهماني مي انديشيد و به اين كه چگونه با عمو رو به رو شود با زن عمو دخترش و ....

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل پنجم

مثل هميشه صبح فرا رسيده بود فروزان همچون روزهاي قبل سوزي را اماده كرد دخترك زودتر از مادر از خانه خارج شد و در راه پله ايستاد فروزان نيز به دنبال كارتش مي گشت اما ان را پيدا نمي كرد
در راه پله ها بهرام در حال پايين آمدن با ديدن دخترك لبخند زد و گفت
- سلام خانم كوچولو
سوزان نگاهش كرد و گفت
- سلام تو همون آقاهه هستي كه از مامانم ترسيدي يادته!!

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل چهارم

فرزانه در حالي كه اشك مي ريخت به طرف فروزان رفت و گفت
- به خدا منظوري نداشتم نمي خواستم ناراحتت كنم اصلا چنين قصدي نداشتم اخه خودت مقصري كه بد برداشت مي كني مدام مي خواي تا يكي حرف مي زنه بزني تو دهنش و بگي ازارت مي ده
فروزان چشمان زيبايش را به او دوخت و گفت...

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل سوم

فروزان با تعجب نگاهي به او كرد و گفت:
- كدوم عمو؟!!!!!!!!!!
- خب عمو ديگه يه عموي تازه پيدا كردم نه نه دو تا عموي تازه .
فروزان مي دانست كه سوزان با هر كسي دوست شود او را عمو صدا مي كند بنابراين تعجبي نكرد
- حالا اسم عموهاي تازه ات چيه؟
- عمو اسفندي!!
فروزان با خنده پرسيد:
- چي ؟ عمو اسفندي كيه؟
فرزانه لبخند زنان با شيريني جلو امد و گفت
- عمو اسفنديار رو مي گه رفته بوديم اونجا
فروزان با وحشت به او نگاه كرد و پرسيد:
 

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل دوم

رئيس چيزي نگفت و وارد اتاقش شد فروزان آن روز هم مثل روزهاي ديگربه كارش مي رسيد. سخت مي كوشيد تا كسي از او ايرادي نگيرد. مي خواست نمونه باشد. مي خواست فردي مفيد باشد اما به نظر خودش ديگر هيچ گاه نمي توانست فردي خوب و مفيد براي جامعه اش باشد فكر مي كرد كه فردي سرخورده و بدبخت است. كه اجتماع نيازي به وجودش ندارد. احاسي تلخ هميشه در وجودش بود و نا اميدش مي كرد اما گرماي عشق ، عشقي كه ديگر وجود نداشت نا اميدي اش را به اميد واقعي تبديل مي كرد ÃÆ'Æ'¢ÃÆ'¢â€šÂ¬" در محيط كارش با كسي دوست نشده بود از دوست شدن با اشخاص ، حتي زنان و هم جنسان خود وحشت داشت چرا كه همان دوستي با دختران و زنان ÃÆ'Æ'¢ÃÆ'¢â€šÂ¬" زندگي اش را نابود كرده بود . دوستاني كه حتي باعث شده بودند او پاكدامني اش را از دست بدهد.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

خيال يك نگاه قسمت اول

خانه در سكوت فرو رفته بود. اسمان چادر سياه اش را به سركشيده بود و درخشندگي مرواريدها روي آن چشم آدمي را به تماشا وا مي داشت. با نگاه كردن به اسمان و دقيق شدن به آن در شب به تيرگي و مغموم بودن ان مي شد پي برد. در سكوت به اسمان نگاه مي كرد،چه شب هايي كه در نظرش اين اسمان به جاي رنگ سياهي و تيرگي براي او رنگ روشني و ارامش داشت...رنگ عشق

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

 

Iranroshan.com | گروه بزرگ  اینترنتی   ایران روشن اگه از این ایمیل خوشت اومد و خواستی رفقات هم حالشو ببرن ميتوني سه سوته رو دکمه Forward زیر همین ایمیل کلیک کنی!واسه همه دوستات بفرستی و يه حال اساس به اونا پرتاب کني ...

Iranroshan.com |  گروه بزرگ اینترنتی  ایران روشن Iranroshan.com | گروه بزرگ اینترنتی ایران روشن Iranroshan.com | گروه بزرگ اینترنتی ایران روشن Iranroshan.com | گروه بزرگ اینترنتی ایران روشن

 

 

گردنبند متناسب با ماه تولد شما !

 

 

 

اين ایمیل را براي دوستان خود Forward كنيد.

  

با گروه ایران روشن هر روز را به بهترین شکل تجربه کنید!

 
     

 

Iranroshan.com | گروه بزرگ  اینترنتی ایران روشن

  

زودخوانی !!!

زودخوانی !!!

زودخوانی !!!

 

http://www.tehrooncd.com

قيمت : 7500 تومان | تعداد : کتاب + CD

~> http://www.tehrooncd.com    http://www.tehrooncd.com <~

 

زود خوانی چیست؟

آیا میدانید مطانگین سرعت مطالعه ایرانیان 150 کلمه در دقیقه است؟

در حالیکه آمریکاییها با 850 کلمه در دقیقه و ژاپنیها با سرعت 1200 کلمه در دقیقه مطالعه میکنند؟

http://www.tehrooncd.com

 

بنابر این میتوانید  حدس بزنید برای اینکه ما  به اندازه مردم ژاپن مطالعه داشته باشیم باید چند برابر آنها مطالعه کنیم در حالیکه آمار نشان میدهد مطالعه روزانه آنها چندین برابر ماست؟

اما آیا میدانید چرا  ما نمیتوانیم  تند تر از این مقدار فعلی مطالعه کنیم؟ و وقتی مطالب را تند تر میخوانیم  گیج میشوم و عموما مفاهیم آن را درک نمیکنیم؟

 

http://www.tehrooncd.com

چون در دوران  آموزش ابتدایی ما الفبا بگونه ای به ما آموزش داده شده که  هنگام مطالعه کلماتی را که میخوانیم حتما باید در ذهنمان نیزآنها را تکرار کنیم  به اصطلاح مطلب را در دلمان میخوانیم  و سرعت تکرار کلمه در ذهن باعث میشود سرعت ما از  200 کلمه در دقیقه فراتر نرود  البته روش بدتری هم وجود دارد و آن هم مطالعه با صدای بلند است که باعث میشود سرعت مطالعه تا 80 کلمه دردقیقه  پایین بیاید که  این سرعت برابر سرعت صحبت کردن است.

 

اما خوب است بدانید با تکنیک زود خوانی یعنی حذف تکرار ذهنی میتوانیم مطالب را بدون تکرار در ذهن مستقیما به مغزمان بفرستیم و با سرعت چندین برابر فعلی به مطالعه بپردازیم  .

 

همچنین در این بسته آموزشی  روشی  برای  حفظ کردن  مطالب  مطالعه شده ارائه میشود که  با اجرای این روش شما میتوانید  بعد از مطالعه  با یک یادداشت برداری  کوتاه مطلب مطالعه شده را  برای همیشه کنار بگذارید تا دیگر نیازی به مطالعه مجدد آن نداشته باشید (خواندن بدون نیاز به تکرار)

 

http://www.tehrooncd.com

فوائد زودخواني:


زودخوني فقط تند خواندن نيست زودخواني تحولي است در يادگيري شما
با اين روش مطالعه شما يکروزه به تواناييهاي زير ميرسيد


1- افزايش سرعت مطالعه
2- ايجاد تمرکز حواس
3- ايجاد انگيزه
4- حفظ کامل مطالب يک کتاب با دقت صفحه يه صفحه
5- روش صحيح ياداشت برداري-از کلاس از کتاب يا از هرچيز ديگر
6- روش اموخته درس از طريق مطالعه کردن
7- روش اموختن درس از گفتگوي معلم
8- روش يادگيري عميق و تحقيق مطالعاتي
9- روش صحيح مرور درسها با کمترين زمان
10- رفع استرس- نگراني- استرس-دلهره- آرامش


يکبار براي هميشه تکليف خود را با درس خواندن روشن کنيد
فقط در يک جلسه وحفظ کامل آرامش در روزهاي قبل از کنکور و خود کنکور

 

روش خرید: پس از کلیک روی دکمه زیر و تکمیل فرم سفارش، ابتدا محصول یا محصولات مورد نظرتان را درب منزل یا محل کار تحویل بگیرید، سپس وجه کالا و هزینه ارسال را به مامور پست بپردازید. جهت مشاهده فرم خرید، روی دکمه زیر کلیک کنید.

http://www.tehrooncd.com

قيمت : 7500 تومان | تعداد : کتاب + CD

~> http://www.tehrooncd.com    http://www.tehrooncd.com <~

 

 


__._,_.___


Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

Blog Archive