به گروه اینترنتی جذاب و پر از تفریحات جالب ایران روشن خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Monday, July 3, 2034

..:: IRAN ROSHAN ::.. Roman khiaLe yEk neGah (part 18)



 

 
   
آموزش پاركور عينك 3 بعدي روشهاي جديد بستن شال
تل موی جادویی بانك تحقيقاتي دانشجو معجزه اي در افزايش قد
شال عشق نرم افزار تقويت امواج مغز كتاب ملودي عاشقانه زيستن
كارت پستال سخنگو روز قيامت را مشاهده کنید  آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور
تغییر صدا هنگام صحبت با موبایل  آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور نرم افزار مبدل گفتار به نوشتار
آموزش زبان انگليسي در خواب گردنبند پرسپوليس خیلی خیلی جالبه! ببنید تا باور کنید
آموزش تكنيكهاي تست زني كنكور روشهاي جديد بستن شال آموزش زبان نصرت بر روی موبایل
برترين نرم افزار آموزش زبان گردنبند مدل آيشواريا انگشتر تمام نگين سارينا
گردنبند استقلال آموزش زبان انگليسي در خواب خودكار دوربين دار بي سيم

روش نوین تضمینی کسب درآمد بدون سرمایه !!

جهت کسب اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید !!!

به قسمت بازاریاب مراجعه کنید ...

 

Iranalive.ir - گروه اینترنتی ایران الایو

( رمان خیال یک نگاه قسمت هجدهم )

 

 

يك روز سرد زمستاني بود برف بر سر و روي شهر تهران مي باريد و آن را به عروسي سپيد پوش تبديل كرده بود زمين آغوش پر مهرش را براي پذيرش عروس هاي كوچك اسمان گشوده بود و آن ها را يكايك در آغوش خود مي گرفت
اين روز ها براي فروزان خيلي مشكل بود مجبور بود ابتدا مثل هميشه سوزان را به مهد ببرد و بعد خود نيز به شركت برود. غروب ها هوا زود تاريك مي شد و او با ترس راه خانه اش را مي پيمود فريدون مي خواست در اين روزها او را با خود ببرد و بياورد اما فروزان مخالفت مي كرد چرا كه نمي خواست كسي چه در اطراف شركت و چه در خيابان و مهد او را با مردي ببيند از اين مي ترسيد كه ديگران افكار ناجوري درباره او به ذهنشان راه بدهند خبر خوشحال كننده در اين روزها خبر بارداري فرزانه بود فروزان از اين كه قرار بود به زودي خاله شود از شادي در پوست خود نمي گنجيد فرهاد سر از پا نمي شناخت مدام با لودگي در جمع همه را مي خنداند. باور نمي كرد كه قرار است پدر شود
فروزان طبق قولي كه به فريدون داده بود سرحال بود در جمع با ديگران مي گفت و مي خنديد شيطنت مي كرد اما در نهايي باز هم غصه مي خورد و به ياد سال هاي قبلاشك مي ريخت
روزهاي زمستان بيش از هر زمان ديگري برايش غذاب آور بود خاطراتي كه با سلطان قلبش در روزهاي زمستان گذرانده بود همه ساله چون خنجري بر قلبش فرود مي آمد و داغ بزرگي در دلش به وجود مي آورد البته هرگز در مقابل سوزان اشك نمي ريخت زيرا نمي خواست كودك دوست داشتني اش را ناراحت كند فقط در شب زماني كه تنها مي شد چشم به شاسمان مي دوخت و به ياد خاطراتش پدر و مادرش و به ياد تنهايي دل و قلبش اشك ها مي ريخت
بهرام هنوز با ديدن نگاه هاي فر.زتم بر ح.ئ كي لرزيد. هنوز هم او را دوست داشت اما از ابراز علاقه مي ترسيد دلش مي خواست درباره فروزان با فرهاد صحبت كند اما زود پشيمان مي شد از زندگي فروزان اطلاع چنداني نداشت نمي دانست او چگونه شخصيتي است زماني كه سوزان به كنارش مي رفت مثل يك پدر به او محبت مي كرد در مي يافت كه اين كودك واقعا به محبت يك پدر نيازمند است تا مي توانست به او محبت مي كرد گر چه مي دانست كه اين مهرباني ها هرگز نمي تواند جاي محبت پدر واقعي او را بگيرد
روز چهارشنبه تعطيل ود با پنج شنبه و جمعه فروزان سه روز تعطيلي داشت غروب سه شنبه بعد از بازگشت از كار به خاطر خستگي خوابيد صداي زنگ خانه باعث شد سوزان مادرش را صدا كند او نيز بلند شد رفت و در را باز كرد اما با ديدن كسي كه پشت در بود بر جايش ميخكوب شد نزديك بود پس بيفتد واي خدايا ايدا بود شاد و خندان چه بي خبر امده بود حالا با ديدن سوزان و زندگي اش همه چيز لو مي رفت
آيدا با لبخندي بر لب جلو آمد و گفت
- سلام مهمون نمي خواي؟
زبان فروزان بند آمده بود فكر كرد خواب مي بيند دستي به موهايش كشيد و به ايدا خيره شد ايدا حال او را درك مي كرد با دست به گونه فروزان زد و گفت
- منم ايدا اومدم حالتو بپرسم اگه رام بدي
فروزان در حالي كه زبانش بند امده بود گفت:
- خوش اومدي بفرمايين.
او لبخند زنان وارد شد سوزان با شيرين زباني گفت
- سلام خاله ايدا
با شنيدن اين جمله فروزان بيشتر متعجب شد به سوزان نگاه كرد سوزان از كجا ايدا را مي شناخت؟
- سلام عزيزم تو هنوز منو يادته؟ عجب حافظه اي داري ناز دختر
او را بوسيد و به فروزان نگاه كرد فروزان به زور لبخند مي زد در را بست از ايداخواست كه بنشيند
ايدا اصلا احساس غريبي نمي كرد طوري رفتار مي كرد كه گويي بارها به منزل فروزان امده است فروزان گيج بود در دلش گريه مي كرد حالا با لو رفتن قضايا حتما از شركت اخراج مي شد
- فروزان جون تو كه اين طوري نگام مي كني از خودم بدم مي ياد فكر مي كنم با اومدنم باعث ناراحتي ات شدم
- نه نه مي دوني من....
- مي فهمم غافلگير شدي توقع نداشتي كه ناگهان در و باز كني و منو ببيني
- منو ببخش اصلا بلد نيستم از كسي كه براي اولين بار به منزلم مي ياد استقبال كنم
- نه عزيزم اين چه حرفيه تازه من كه اهل اين حرف ها نيستم
بعد نگاهش به سوزي افتاد و گفت
- چه دختر نازي داري خيلي خوشگله درست مثل خودت
فروزان وحشت زده به ايدا نگاه كرد
- آيدا جون....
- جانم
فروزان سكوت كرده بود آخر چه بايد مي گفت حالا قرار بود چه اتفاقي بيفتد مي خواست بپرسد حالا كه راز مرا فهميدي اوضاع چطور مي شود؟!
- ببين فروزان جون هر چه مي خواهي بپرس حتما ناراحت شدي كه از زندگيت سر در اوردم
- نه
- چرا ناراحت شدي باور كن دلم مي خواد كمكت كنم
دستان فروزان را گرفت و گفت:
- فروزان باور كن قصد فضولي نداشتم قصد كمك بود راستش از همون اول كه تو رو ديدم حس كردم غم بزرگي تو دلته حس كردم خيلي غصه داري وقتي به عمق چشمات نگاه كردم فهميدم كه اين نگاه مال يه ادم شاد و بي خيال نيست حس كردم و به همه كس بدبيني حس كردم از همه مي ترسي اما چرا شو نفهميدم. مدام با خودم كلنجار رفتم بعد از مدتي تو شاد و سرحال شدي شك كردم اخه بازيگر خوبي نبودي اداي ادماي شاد و در مي آوردي فروزان چند بار تعقيبت كردم بعد فهميدم كه يه دختر داري از مهد درباره ات پرسيدم اما به جايي نرسيدم فقط اينو مي دونستم كه سوزي رو داري دخترت فكر مي كردم خودت يه روز با من حرف مي زني اما هر چه صبر كردم اون روز نرسيد باور كن قصدم فقط كمك بود همين
فروزان به ارامي اشك مي ريخت با صدايي لرزان گفت
- اما كسي نمي تونه كمكم كنه هيچ كس
- پس بذار برات يه سنگ صبور باشم بذار دوستت باشم بذار تو سختيها همرات باشم تا نترسي شجاع باشي تا بدوني يكي هست كه مي توني بهش اعتماد كني
چقدر حرف هايش ارام بخش بود چقدر خونسرد و با مهرباني صحبت مي كرد و به فروزان ارامش مي بخشيد
-0 ممنونم ايدا تو دوست خوبي هستي مطمئن باش يه روزي تموم حرفهايي رو كه در دلم لونه كرده برات مي گم همه رو
آيدا سرش را به زير انداخت سوال هاي زيادي داشت كه مي خواست از فروزان بپرسد اما او نيز دريافت كه حالا وقتش نيست هنوز فروزان امادگي جوابگويي به سوالات او را نداشت نگاهش به سوزان افتاد كه با ناراحتي به ان ها نگاه مي كرد او را به اغوش كشيد و گفت
- عزيزم چرا ناراحتي؟
- چرا مامانم ناراحته؟
آيدا با زبان كودكانه گفت
- مامان كه ناراحت نيست عروسك كوچولو چقدر اين دختر شيرينه فروزان
او لبخند زنان گفت:
- شيرين تر از عسل شيرين تر از تمام شيريني هاي دنيا مي دوني ايدا گر سوزي نبود من تا حالا مرده بودم.
- واي چه حرفي مي زني حالا كه سوزي هست بايد به خاطرش خوشحال باشي
- آره در تمام مدتي هم كه خوشحال بودم فقط به خاطر يه نفر بود
- كي سوزان؟
- نه پسر عموم
آيدا لبخند زنان پرسيد؟
- دوستت داره؟
فروزان با تعجب پرسيد:
- كي؟
- پسر عموت حتما تو هم دوستش داري كه به حرفش گوش مي دي
- اوه... اشتباه نكن و زود قضاوت نكن خودم يه روزي درباره اون برات مي گم
بعد از كمي گفتگو آيدا گفت كه بايد برود فروزان از او خواست كه شام را با هم بخورند اما ايدا تشكر كرد و گفت كه يه روز ديگر براي شام مي ايد بعد فروزان پرسيد
- مي تونم از تو خواهشي كنم
او لبخند زنان منتظر شنيدن بود
مي خواستم اگه بشه در باره زندگي من با آقاي ارمغان چيزي نگي
بعد ادامه داد:
- آيدا همه فكر مي كنن كه من ازدواج نكرده ام پس اگر ببينند كه من يه بچه دارم و ... خب مي دوني خيلي مشكلات پيش مي ايد
- مي فهمم نگران نباش من كاري نمي كنم كه تو اعتمادتو نسبت به من از دست بدي
- ممنونم
بعد ايدا پرسيد
- راستي عزيزم پدر و مادر تو كجاند؟
فروزان با ناراحتي سرش را به زير انداخت
- اونها تنهام گذاشتند ايدا براي هميشه
- واقعا متاسفم
- هر دو طي يك سال فوت كردند خب ديگه مهم نيست نبايد تو رو ناراحت كنم با ماشين مي ري؟
- اره خودم ماشين اوردم مي بخشي كه ناراحتت كردم
فروزان او را بوسيد و بعد خداحافظي كرد.


 

ادامه دارد ...

 

 

 

>> ( مونا )<< 

 

mona_badgirls666@ yahoo.com

 

 

آرشیو فصل های رمان:

 

رمان خیال یک نگاه - فصل هفدهم

دوباره دنيا مي خواست به روي فروزان لبخند بزند فروزان در حال تغيير بود دوباره داشت همان دختر شاد ولوس مي شد همچنان به شركت مي رفت اما با احتياط نمي خواست چشمانش به چشمان رئيس بيفتد نمي خواست شكوفه هاي باز شده عشق را كه در چشمان او به رويش چشمك مي زد نظاره كند نمي خواست باور كند كه ارمغان عاشق اوست ارمغان نيز سعي مي كرد احساساتش را كنترل كند سعي داشت تا رازش اشكار نشود اما نمي دانست كه طرز صحبت كردنش نگاه هايش لطف كردنش به فروزان باعث شود تا همه حتي خود فروزان به موضوع پي ببرند.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل شانزدهم

لحظاتي بعد ارمغان نيز آمد و پرسشگرانه به ايدا نگاه كرد خواهر به روي برادرش لبخندي زد و همراه او وارد اتاقش شد ارمغان مي خواست بداند در ناهار خوري چه اتفاقي افتاده است ايدا به طور مختصر توضيح داد و از او پرسيد كه در آغاز ورودش بين او و فروزان چه اتفاقي پيش امده بود ارمغان ان لحظه را به خاطر اورد و همه را براي ايدا توضيح داد موضوع دو روز مرخصي و اين كه فروزان ناگاهن نام بچه را بيان كرده بود ايدا مات به برادرش نگاه مي كرد سخنان او را شنيد و با ديدن بي قراري هاي فروزان ان را با بي تابي مادري كه به عزيزش مي انديشيد...

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل پانزدهم

سوزان به شدت سرما خورده بود. فروزان با نگراني او را به فرزانه سپرد و خود اجبارا به شركت رفت به فرزانه گفت كه بعد از ظهر وقتي برگشت سوزان را به دكتر خواهد برد.
آن روز شخص ديگري نيز به آن جا آمد و قرار بود با فروزان همكار باشد. كارها زياد بود و يك منشي كافي نبود دختري جوان سبزه رو و با نمك بود. سونا شكيبي دختري شوخ طبع و خوش برخورد. فروزان چنان بي قرار بود كه حد نداشت با احساس اين كه دخترش الان در تب مي سوزد پرپر مي زد كاش ساعت كاري زودتر تمام مي شد و او مي رفت و سوزي را به دكتر مي برد.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل چهاردهم

پس از قطع مكالمه نگاهش با نگاه اسماني و نگران بهرام گره خورد بهرام نمي دانست كه چشمان نگرانش چه شباهت فاحشي به چشمان يگانه عشق فروزان در گذشته دارد
فروزان خيلي نگراه بود فرزانه تنها عضو باقي مانده از خانواده اش بود از دست دادن او برايش زجر اور بود از دست دادن او يعني پايان تمام اميد ها يعني غرق شدن در اقيانوس نا اميدي ها يعني به اغوش كشيدن مرگ يعني نوشيدن جام زهر جدايي ها سر انجام انتظار به پايان رسيد با شنيدن صداي زنگ در بهران ان را باز كرد فريدون همراه فرهاد و فرزانه داخل شدند فروان با ديدن خواهرش كه سالم بود اشك از ديدگانش جاري گشت او را به اغوش كشيد و گريست.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل سیزدهم

ارمعان با ديدن چهره غمگين او گويي قلبش دوپاره شد گفت
- صبر كنيد اجازه بدين ببينم موضوع از چه قراره و چرا چنين اتفاقي افتاده بعد تصميم بگيريد كه ايشون اخراج بشند يا نه!
بصير به مهندس ارمغان نگاه كرد مايل نبود از او دستوري بشنود اما او مدير كل بود
نگاه آقاي بصير به داريوش افتاد
- تو اين جا چه كار مي كني داريوش؟
- سلام پدر من اومده بودم شما رو ببينم

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل دوازدهم

-خب بهتره بريم
ثريا لبخند زنان بلند شد هنگام خارج شدن ان دو چهار مرد جوان نيز با ان ها در حال خارج شدن بودند ان ها زير لب مي گفتند و مي خنديدند ارمغان نيز مي خنديد وقتي از كنار فروزان و ثريا مي گذشت نگاهي به فروزان انداخت وبعد رفت
- ممنونم ثريا امروز منو از تنهايي در آوردي
- خواهش ميك نم اما بدون كه با قبول در خواست دوستي من خوشحال ترم كردي
از هم جدا شدند فروزان پشت ميز كارش نشست و اقاي بصير در حالي كه مي خنديد وارد شد
فروزان بلند شد و او خواست كه فروزان بنشيند و خودش وارد اتاقش شد

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل یازدهم
- در شركت كلي كار بود كه بايد انجام مي داد مخصوصا با قرار دادهايي كه شركت با شركت هاي ديگر مي بست
- - خانم شفق اين ليست ها رو وارد كامپيوتر كنيد و اين برگه ها رو پس از بررسي بفرستيد برا اقاي محمودي
- چشم قربان
- در ضمن قراره چند خريدار از شركت هاي خارجي بيان به اقاي مهرپور هم اطلاع بدين كه پرونده هاي مربوط به دستگاه ها رو بيارند به خسروي هم بگيد كه حضور داشته باشن.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل دهم

بهرام در سكوت چشم به دهان فرهاد دوخته بود باور نمي كرد كسي را كه دوست دارد و به او عشق مي ورزد ان قدر بي احساس بوده باشد كه فريدون را از خود براند باور نمي كرد به ارامي گفت:
- چقدر تلخ
فرهاد لبخندي زد و گفت:
- فريدون ديگه اون فريدون قبل نمي شه
بعد از لحظاتي گفت:
- بابا ما چرا ماتم گرفتيم؟ مثلا بعد از سالها همديگر رو ديديم بيا خوش باشيم
در خانه فروزان همه خوش بودند فريدون نيز با سوزي غذا را تهيه كردند و آمدند فرزانه جلو رفت و پرسيد:
- فرهاد كجاست؟

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل نهم

همان طور صحبت مي كردند وفرهاد با صحبت هايش صداي فرزانه را در مي اورد ناگهان فروزان بلند شد و گفت:
- پاك فراموش كردم بايد ناهار درست كنم شما حرف بزنيد من مي رم غذا درست مي كنم
فريدون بلند شد و گفت
- لازم نيست غذا رو از بيرون مي گيرم تو نمي خواد غذا درست كني
- نه نه لازم نيست از بيرون غذا بگيري خودم بلدم درست كنم

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل هشتم

فروزان باز هم از آنها تشكر كرد و بعد سوزان را كه خوابيده بود به آغوش گرفت و با خداحافظي كردن از خانه خارج شد
در وجودش غوغايي به پا بود فريدون خواسته بود او را برساند باور نمي كرد از تنها ماندن با او مي ترسيد اما تصميمي گرفت به خودش مسلط شود فريدون به ماشين تكيه داده بود و سيگار مي كشيد با ديدن فروزان در عقب ماشين را باز كرد فروزان با ديدن سيگار پسر عمو متعجب به او نگاه كرد اما فريدون خود را از نگاه او دور كرد رفت و پشت فرمان نشست...

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل هفتم

فرهاد از اينه به فروزان كه رنگ پريده و مضطرب بود نگاه مي كرد وضعيت او را كاملا درك مي كرد ولي مايل نبود تا اين حد رنج بكشد هر چه با فروزان صحبت مي كرد و مي خواستند كه او گذشته را فراموش كند فايده اي نداشت در طي سال هاي گذشته و در تنهايي اش بسيار رنج كشيده بود گويي گذشته و تلخي هايش نمي خواست سايه شومش را از زندگي او بردارد. فرهاد لبخندي زد و خواست با صحبت هاي طنز آلودش او را از اين حالت خارج كند اما فروزان به هيچ وجه تمايلي به شوخي هاي او در اين وضعيت نداشت.

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل ششم

فروزان هنوز هم مردد بود چند بار مي خواست به خانه آنها تلفن بكند و بگويد كه منصرف شده اما هربار به طرف گوشي مي رفت بيهوده بود سوزان هم از حركات مادرش تعجب مي كرد از ديروز كه فرهاد تركش كرده بود مدام به مهماني مي انديشيد و به اين كه چگونه با عمو رو به رو شود با زن عمو دخترش و ....

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل پنجم

مثل هميشه صبح فرا رسيده بود فروزان همچون روزهاي قبل سوزي را اماده كرد دخترك زودتر از مادر از خانه خارج شد و در راه پله ايستاد فروزان نيز به دنبال كارتش مي گشت اما ان را پيدا نمي كرد
در راه پله ها بهرام در حال پايين آمدن با ديدن دخترك لبخند زد و گفت
- سلام خانم كوچولو
سوزان نگاهش كرد و گفت
- سلام تو همون آقاهه هستي كه از مامانم ترسيدي يادته!!

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل چهارم

فرزانه در حالي كه اشك مي ريخت به طرف فروزان رفت و گفت
- به خدا منظوري نداشتم نمي خواستم ناراحتت كنم اصلا چنين قصدي نداشتم اخه خودت مقصري كه بد برداشت مي كني مدام مي خواي تا يكي حرف مي زنه بزني تو دهنش و بگي ازارت مي ده
فروزان چشمان زيبايش را به او دوخت و گفت...

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل سوم

فروزان با تعجب نگاهي به او كرد و گفت:
- كدوم عمو؟!!!!!!!!!!
- خب عمو ديگه يه عموي تازه پيدا كردم نه نه دو تا عموي تازه .
فروزان مي دانست كه سوزان با هر كسي دوست شود او را عمو صدا مي كند بنابراين تعجبي نكرد
- حالا اسم عموهاي تازه ات چيه؟
- عمو اسفندي!!
فروزان با خنده پرسيد:
- چي ؟ عمو اسفندي كيه؟
فرزانه لبخند زنان با شيريني جلو امد و گفت
- عمو اسفنديار رو مي گه رفته بوديم اونجا
فروزان با وحشت به او نگاه كرد و پرسيد:
 

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

رمان خیال یک نگاه - فصل دوم

رئيس چيزي نگفت و وارد اتاقش شد فروزان آن روز هم مثل روزهاي ديگربه كارش مي رسيد. سخت مي كوشيد تا كسي از او ايرادي نگيرد. مي خواست نمونه باشد. مي خواست فردي مفيد باشد اما به نظر خودش ديگر هيچ گاه نمي توانست فردي خوب و مفيد براي جامعه اش باشد فكر مي كرد كه فردي سرخورده و بدبخت است. كه اجتماع نيازي به وجودش ندارد. احاسي تلخ هميشه در وجودش بود و نا اميدش مي كرد اما گرماي عشق ، عشقي كه ديگر وجود نداشت نا اميدي اش را به اميد واقعي تبديل مي كرد .

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

خيال يك نگاه قسمت اول

خانه در سكوت فرو رفته بود. اسمان چادر سياه اش را به سركشيده بود و درخشندگي مرواريدها روي آن چشم آدمي را به تماشا وا مي داشت. با نگاه كردن به اسمان و دقيق شدن به آن در شب به تيرگي و مغموم بودن ان مي شد پي برد. در سكوت به اسمان نگاه مي كرد،چه شب هايي كه در نظرش اين اسمان به جاي رنگ سياهي و تيرگي براي او رنگ روشني و ارامش داشت...رنگ عشق

جهت خواندن ادامه داستان روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید.

> ادامه مطلب ...

 

 

Iranroshan.com | گروه بزرگ  اینترنتی    ایران روشن اگه از این ایمیل خوشت اومد و خواستی رفقات هم حالشو ببرن ميتوني سه سوته رو دکمه Forward زیر همین ایمیل کلیک کنی!واسه همه دوستات بفرستی و يه حال اساس به اونا پرتاب کني ...

Iranroshan.com |  گروه بزرگ اینترنتی  ایران روشن Iranroshan.com | گروه بزرگ اینترنتی ایران روشن Iranroshan.com | گروه بزرگ اینترنتی ایران روشن Iranroshan.com | گروه بزرگ اینترنتی ایران روشن

 

 

گردنبند متناسب با ماه تولد شما !

 

 

 

اين ایمیل را براي دوستان خود Forward كنيد.

  

با گروه ایران روشن هر روز را به بهترین شکل تجربه کنید!

 
     

 

Iranroshan.com | گروه بزرگ   اینترنتی ایران روشن

  

آموزش نفوذ در دلها !!!

آموزش نفوذ در دلها !!!

آموزش نفوذ در دلها !!!

http://www.tehrooncd.com

قيمت : 6500 تومان | تعداد : 2 CD

~> http://www.tehrooncd.com    http://www.tehrooncd.com <~

 

آموزش نفوذ در دلها

 


آموزش نفوذ در دلها و برقراری ارتباط موثر
این مجموعه بی نظیر آموزشی که متشکل از 2 سی دی می باشد روشهای موثر ایجاد علاقه و اصول برقراری روابط صمیمانه را به شما می آموزد.
ما در قرن ارتباطات زندگی می کنیم و فاصله بین انسانهای کشورهای مختلف تا حد صفر کاهش یافته است .
استفاده از این مجموعه آموزشی در برقراری ارتباط با دیگران بسیار موثر خواهد بود. مثلا کسانی که نمی توانند ارتباط موثری با جنس مخالف داشته باشند با استفاده از  این آموزشها خواهند توانست ارتباط موثری (البته مشروع و قانونی) برقرار کنند.
 

http://www.tehrooncd.com

با تسلط بر این آموزشها خواهیم توانست سریعا باعث آرامش و اطمینان دیگران شویم و به افکار و اندیشه های درونی و شخصی دیگران نفوذ کنیم و روی آنها تاثیر بگذاریم.
چگونه در بحثها و گفتگوها بر دیگران مسلط شویم و حداقل اجازه ندهیم دیگران هنگام بحث و گفتگو بر ما تسلط یابند.

 با اطمینان و قدرت سخن بگوییم. (افزایش اعتماد بنفس)
همچنین در این مجموعه با قواعد طلایی زبان بدن در ارتباط موثر با دیگران آشنا خواهیم شد که بر روی افراد آثار روانشناسی دارند.
مثلا آموزش: اگر با غریبه ای برخورد می کنید که زن است هرگز برخورد اول را از کنار شروع نکنید. بلکه ابتدا در روبرویش بایستید و سپس بتدریج در کنارش قرار گیرید.
زنان از غریبه هایی که بی مقدمه و ناگهان در کنارشان می ایستند خوششان نمی آید.

 

http://www.tehrooncd.com



همچنین آموزش این روشها در برقراری ارتباط برای فروش بیشتر محصول تاثیر زیادی خواهند گذاشت.
این مجموعه آموزشی بصورت ویدیوئی و فارسی بوده در قالب 2 CD ارائه شده است.

 

http://www.tehrooncd.com


تهیه این مجموعه به همه افرادی که به نوعی خواهان برقراری ارتباط موثر با دیگران و یا ایجاد علاقه و نفوذ در دیگران هستند و همچنین مدیران و بازاریابان فروش حتما توصیه می شود.

http://www.tehrooncd.com

این مجموعه آموزشی، روشهای موثر ایجاد علاقه و اصول برقراری روابط صمیمانه را به شما می آموزد و به شما کمک خواهد کرد تا روابط بهتری را با طرف مقابل خود برقرار کنید. همچنین شما خواهید توانست تا شخصیت افراد را از روی حرکت بدن آنها درک کنید و یا به عبارتی زبان بی صدای بدن را میآموزید.
قابل استفاده برای همه افراد در همه سنین، بویژه داوطلبان نفوذ در دیگران
 

 

روش خرید: پس از کلیک روی دکمه زیر و تکمیل فرم سفارش، ابتدا محصول یا محصولات مورد نظرتان را درب منزل یا محل کار تحویل بگیرید، سپس وجه کالا و هزینه ارسال را به مامور پست بپردازید. جهت مشاهده فرم خرید، روی دکمه زیر کلیک کنید.

 

آموزش نفوذ در دلها !!!

آموزش نفوذ در دلها !!!

آموزش نفوذ در دلها !!!

http://www.tehrooncd.com

قيمت : 6500 تومان | تعداد : 2 CD

~> http://www.tehrooncd.com    http://www.tehrooncd.com <~

 



__._,_.___


Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

Blog Archive