به گروه اینترنتی جذاب و پر از تفریحات جالب ایران روشن خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Wednesday, January 9, 2008

[ ...:::: ¯`•.¸¸¸.•` IRANROSHAN`•.¸¸¸.•`¯::::... ] .:: Ajab Ax HaEEE!!!! EBI & EBRO-Kari Kator Haee Golzar & Hedie Tehrani ::.

 

 
 
 
 
 
 
   
 
به گروه شاد و بدون سانسور ایران روشن بپیوندید
  
 
  
  
                                
گلزار و هدیه تهرانی
برای نمایش تصویر در اندازه بزرگ کلیک  کنید
 
روزي كه سكرترم رو اخراج كردم
صبح كه داشتم بطرف دفترم مي رفتم سكرترم ژانت بهم گفت: صبح بخير آقاي رئيس، تولدتون مبارك! از حق نميشه گذاشت، احساس خوبي بهم دست داد از اينكه يكي يادش بود.
تقريباً تا ظهر به كارام مشغول بودم. بعدش ژانت درو زد و اومد تو و گفت: ميدونين، امروز هواي بيرون عاليه؛ از طرف ديگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشين با هم براي ناهار بريم بيرون، فقط من و شما!
خداي من اين يكي از بهترين چيزهائي بوده كه ميتونستم انتظار داشته باشم. باشه بريم. براي ناهار رفتيم و البته نه به جاي هميشه‌گي. براي نهار بلكه باهم رفتيم يه جاي دنج و خيلي اختصاصي. اول از همه دوتا مارتيني سفارش داده و از غذائي عالي در فضائي عالي تر واقعاً لذت برديم.
وقتي داشتيم برمي‌گشتيم، ژانت رو به من كرده و گفت: ميدونين، امروز روزي عالي هست، فكر نمي‌كنين كه اصلاً لازم نباشه برگرديم به اداره؟ مگه نه؟ در جواب گفتم: آره، فكر ميكنم همچين هم لازم نباشه. اونم در جواب گفت: پس اگه موافق باشي بد نيست بريم به آپارتمان من.
وقتي وارد آپارتمانش شديم گفتش: ميدوني رئيس، اگه اشكالي نداشته باشه من ميرم تو اتاق خوابم. دلم ميخواد تو يه جاي گرم و نرم يه خورده استراحت كنم.
خواهش مي كنم در جواب بهش گفتم. اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود يه پنج شش دقيقه‌اي برگشت. با يه كيك بزرگ تولد در دستش در حالي كه پشت سرش همسرم، بچه‌هام و يه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند كه همه با هم داشتند آواز «تولدت مبارك» رو مي‌خوندند.
... در حاليكه من اونجا... رو اون كاناپه نشسته بودم... لخت مادرزاد!!!
انشاء سوم: سال گذشته را چگونه گذرانديد؟
قلم بر قلب سفيد كاغذ مي‌گذارم و فشار مي‌دهم تا انشاء‌ام آغاز شود. سال گذشته سال بسيار خوبي و پر بركتي مي‌باشد. سال گذشته پسر خاله ام زير تريلي 18 چـــرخ رفـت و له گـــــــشت و ما در مجلس ترحيمش شركت كرديم و خيلي ميوه و خرما و حلوا خورديم و خيلي خوش گذشت.
ما خيلي خاك بازي كرديم. من هر چي گشـــــــــــــــــتم پــــسرخاله ام را پيــدا نكردم. در آن روز پدرم مرا با بيل زد، بدون بي دليل! من در پارسال خـــيلي درس خواندم ولي نتـــوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بيرون پرت كردند.
پدرم من را به مكانيكي فرستاد تا كـــــــــــار كـنم و اوســــــتاي من هر روز من را با زنجير چرخ مي زد و گاهي موقع‌ها كه خيلي عصباني مي‌شد من را به زمين مي‌بست و دو سه بار با ماشين يكي از مشتري‌ها از روي من رد مي‌شد. من خيلي در كارهاي خانه به مـادرم كمك مي‌كنم. مادرم من را در سال گذشته خيلي دوست مي‌داشت و من را خيلي ماچ مي‌كند ولي پدرم خيلي حسود است و من را لاي در آشـپزحانه مي‌گذاشت.
درســــــال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خيلي از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسيار حــــامله است و پدرم مـــــي‌گويد يا پسر است يا دوقلو، ولي من چيزي نمي‌گويم چون مي‌دانم كه بچه‌اي به اين انـــدازه از هيچ كجاي خواهرم در نخواهد آمد!
در سال گذشته مـا به مسافرت رفتيم و با قطار رفتيم. مــن در كوپه بسيار پدرم را عصباني كردم و او براي تنبيه من را روي تخت خواباند و تخت را محكـــم بست و من تا صبح همان گونه خوابيدم!
پدرم در سال گذشته خيلي سيگار مي‌كشد و مادرم خيلي ناراحت است و هــــــــي به من ميگويد: كپي‌اوغلي، ولي من نمي‌دانم چرا وقتي مادرم به من فحش مي دهــــــد، پدرم عصـباني مي‌شود!
در سال گذشته ما به عـــيد ديدني رفتيم و من حدودا خيـــــلي عيدي جـمع كرده‌ام، ولي پدرم همه آنها را از من گرفت و آنتن مـــــــاهواره‌اي خريد كه بسيار بــدآموزي دارد و من نگاه نمي‌كنم و پدرم از صبح تا شب شوهاي بي‌نــاموسي نگاه مي‌كند و بشكن مي‌زند.
پــــــدرم در سال گذشته رژيم گرفته است و هر شب با دوست‌هايش آب و ماست و خيار مي‌خورند و مي‌خندند، گاهي وقتا هم آب با چيپس و ماست موسير!
من خيلي سال گذشته را دوست دارم و اين بود انشاي من
عکس هایی از ابی و ابرو
عشق لات
تا خرخره خورده بوديم... مست مست... روبروم نشسته بود و زل زده بود به چشام... وقتي تو چشاش نگاه كردم فهميدم يه چيزي ميخواد بهم بگه ولي نميتونه... همه كاراشو زير نظر داشتم... احساس مي‌كردم آروم و قرار نداره... خيلي بي‌تابي مي‌كرد...
از رفتارش ميشد حس كرد كه يه منظوري داره... ولي خوب جلوي اونهمه آدم كه نمي‌شد... نگاه‌هامون به هم دوخته شده بود... ديگه جفتمون داشتيم ديوونه مي‌شديم...
دلو زدم به دريا و دستشو گرفتم و از خونه زديم بيرون... محوطه باغ خيلي شلوغ بود. بردمش پشت يه درخت... جايي كه هيچ مزاحمي نباشه... بي‌مقدمه شلوارشو از پاهاش درآوردم... بلندش كردم... تو چشاش نگاه كردم و بهش گفتم: «اي خاك تو اون سرت كنن كه هنوزم وقتي ميخواي بشاشي، من بايد بيام سرپا نگرت دارم...»
دومجسمه
توي يه پارک در سيدني استراليا دو مجسمه بودند يک زن و يک مرد. اين دو مجسمه سالهاي سال دقيقا روبه‌روي همديگر با فاصله کمي ايستاده بودند و توي چشماي هم نگاه ميکردند و لبخند ميزدند. يه روز صبح خيلي زود يه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ايستاد و گفت:" از آن جهت که شما مجسمه‌هاي خوب و مفيدي بوديد و به مردم شادي بخشيده‌ايد، من بزرگترين آرزوي شما را که همانا زندگي کردن و زنده بودن مانند انسانهاست براي شما بر آورده ميکنم. شما 30 دقيقه فرصت داريد تا هر کاري که مايل هستيد انجام بدهيد." و با تموم شدن جمله‌اش دو تا مجسمه رو تبديل به انسان واقعي کرد: يک زن و يک مرد.
دو مجسمه به هم لبخندي زدند و به سمت درختاني و بوته‌هايي که در نزديکي اونا بود دويدند در حالي که تعدادي کبوتر پشت اون درختها بودند، پشت بوته‌ها رفتند. فرشته هر گاه صداي خنده‌هاي اون مجسمه‌ها رو ميشنيد لبخندي از روي رضايت ميزد. بوته‌ها آروم حرکت ميکردند و خم و راست ميشدند و صداي شکسته شدن شاخه‌هاي کوچيک به گوش ميرسيد. بعد از 15 دقيقه مجسمه‌ها از پشت بوته‌ها بيرون اومدند در حاليکه نگاههاشون نشون ميداد کاملا راضي شدن و به مراد دلشون رسيدن.
فرشته که گيج شده بود به ساعتش يه نگاهي کرد و از مجسمه‌ها پرسيد:" شما هنوز 15 دقيقه از وقتتون باقي مونده، دوست نداريد ادامه بدهيد؟" مجسمه مرد با نگاه شيطنت‌آميزي به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:" ميخواي يه بار ديگه اين کار رو انجام بديم؟" مجسمه زن با لبخندي جواب داد:" باشه. ولي اين بار تو کبوتر رو نگه دار و من ميرينم روي سرش."
 
نکته اخلاقي: (برگرفته از کتاب اخلاق مسعودي)
بنگريد که تلافي کردن تا چه حد در زندگي اين نوع دو پا اثر گذار است که تا همچنان حرکتي پيش ميروند. پس اي قوم هيچگاه عملي مرتکب نشويد که شخصي را به تلافي بر انگيزاند چرا که ممکن ميباشد که وي روزي روي سرتان بريند!
 
جهت ارسال نظرات و پیشنهادات خود، اینجا را کلیک نمائید
 
 
 
     
 
 
 
 
 
 
     
  
 
 
 
 
 
 
     

__._,_.___

Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

No comments:

Blog Archive