به گروه اینترنتی جذاب و پر از تفریحات جالب ایران روشن خوش آمدید. از آرشیو ما در پایین صفحه نیز دیدن کنید

Thursday, January 31, 2008

[..:: IRANROSHAN ::..] posht nevisiye 5000 tomani

 

__._,_.___

Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___
 
 
 

 

 

 

 

به گروه شاد و بدون سانسور ایران روشن بپیوندید

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

یه جک شنیده بودم از اهالی یه قومی که پشت 5000 تومانی رو مثل چک امضاء کرده بودن و رفته بودن بانک تا نقدش کنن. تا 2 ساعت پیش فکر می کردم که فقط یه جکه اما فهمیدم که واقعیه.
یه عکس از یه 5000 تومانی با موبایل گرفتم که پشتش رو واسه نقد کردن پشتنویسی کرده. حالا عکسش رو می ذارم تا حالش رو ببرین.

 


 

مبين دهباشي

 

 

جهت ارسال نظرات و پیشنهادات خود، اینجا را کلیک نمائید

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 

 

 
     

  

 

 

 
 
 
 

 

 

 

 
 
 
 

 

 

 

به گروه شاد و بدون سانسور ایران روشن بپیوندید

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

 

 

 

 

جهت ارسال نظرات و پیشنهادات خود، اینجا را کلیک نمائید

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 

 

 
     

  

 

 

 
 
 
 

 

 

 

__._,_.___

Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

[..::¯`•.¸¸¸.•` IRANROSHAN`•.¸¸¸.•`¯ ::..] Roshan Nameh 14 Bahman

 
 
 
 

 

 

 

به گروه شاد و بدون سانسور ایران روشن بپیوندید

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

سلام

متاسفانه یک خبر این هفته بدجوری گروه ایران روشن را متاثر کرد، و آن مشکل کما رفتن سمانه روشنی بود.

متاسفانه سمانه طی یک تصادف، حدود یک ماه است  که به حالت کما رفته و تمام پزشکان از این عزیز، قطع امید کردند و به هوش آمدن او را منوط به یک معجزه میدانند.

برای یک لحظه چشمای خودمان را میبندیم و از تمام وجود برای به هوش آمدن سمانه از پروردگار طلب حاجت میکنیم.

امیدواریم خداوند به علی عزیز، همسر سمانه صبر بده که بتونه این دوران سخت را تحمل کند.

 

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

جواب نامه حسین، از اعضاء گروه ایران روشن در بهبهان:

سلام آرش جان

همانطور که مطلع هستید، دو هفته پیش خبری منتشر شد ، مبنی بر جوشیدن خون در کف حیاط امامزاده فضل در بهبهان در عصر عاشورا، که مردم زیادی را از اطراف و اکناف به این محل کشید و برای تبرک این خونها را توسط سرنگ جمع میکردند و برای افراد بیمار و یا حاجت دار میبردند تا به سر و صورت آنها بمالند.

طی تحقیقاتی که اینجانب و متنی که وزارت بهداشت و آیات عظام صادر کردند، این مایعات واقعا" خون بودند که از سطح زمین تراوش میکرد، ولی خون گوسفند.

دلیل آن هم این بود که کف این امامزاده از منطقه قربانی محله بالا، پائینتر بود و پس از قربانی نذورات مردم، و بارندگی شدید پس از آن، این خونها توسط آب جاری از کف حیاط این امامزاده بیرون زد و مردم به گمان متبرک بودن این خونها، اقدام به جمع آوری آن مینمودند.

به هر حال توضیحی بود که میبایست در مورد این قضیه میدادم و امیدوارم همشهریان عزیز از جمع آوری این نجاسات از سطح زمین خودداری نمایند تا نسبت به پاکسازی سطح حیاط امامزاده توسط شهرداری اقدام گردد.

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

بعضی ها خیلی سریع قادرند این تصویر  را تشخیص بدهند و بعضی هم با دقت زیاد می توانند آنرا تشخیص بدهند و شاید بعضی هم نتوانند  و این بستگی به سرعت تجزیه و تحلیل مغز دارد .به هر حال با با کلیک روی جواب می توانید جواب را ببینید

طی 10 ثانیه تشخیص، از قدرت تمرکز بالائی برخوردار هستید

تست تصویری

جواب در پائین همین ایمیل

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

 

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

غذا را سفارش دادم و رایانه همراهم را روشن کردم. می خواستم شروع به کار کنم که ناگهان صدای بچه گانه ای مرا از جایم تکان داد: "پول خرد داری؟"
* "ندارم ، بچه."
- "من فقط می خوام یک نان بخرم."
* "باشه، خودم یک نان برای تو می خرم."
در صندوق پست الکترونیکی نامه های جدید زیادی داشتم و سرگرم باز کردن و خواندن آنها بودم که دوباره گفت: "آقا، ممکنه کمی کره و پنیر هم برای من بگیرید؟ می خواهم با نان بخورم."
* "باشه، اما دیگه مزاحم من نشو. سرم شلوغه، باشه؟"
غذایم را آوردند. برای آن پسر بچه هم غذا سفارش دادم و خدمتکار از من پرسید که آیا او را از رستوران بیرون کند؟ مانع شدم و گفتم:"اشکالی نداره، بگذار همینجا بمونه."
پسرک گرسنه که مقابل من نشسته بود با لحنی شیرین پرسید: "داری چی کار می کنی؟"
*"نامه های الکترونیکی ام را بررسی می کنم؛ یعنی پیام هایی که دیگران با شبکه اینترنت برایم فرستاده اند. مثل نامه است، اما از طریق شبکه اینترنت فرستاده می شود."
می دانستم پسرک چیزی درباره اینترنت و حرف هایی که من می زدم، نمی فهمد اما امیدوار بودم هر چه زودتر دست از سووال هایش بردارد.
- "آقا، شما شبکه اینترنت دارید؟"
* "بله، در دنیای امروز؛ شبکه اینترنت خیلی مهم است."
- "شبکه اینترنت چیست؟"
*"جایی است که در آنجا می توانیم چیزهایی مثل خبر و کتاب بخوانیم، موسیقی بشنویم، فیلم ببینیم و با دوستان جدید آشنا بشویم. در این دنیای مجازی همه چیز وجود دارد."
- "مجازی چیست؟"
سعی می کردم با ساده ترین کلمه ها توضیح بدهم، هر چند می دانستم زیاد متوجه نمی شود. فقط می خواستم پس از توضیحاتم بتوانم با آسودگی غذایم را بخورم.
* "چیزهای مجازی، چیزهایی هستند که نمی توانیم آنها را لمس یا با حواسمان تجربه کنیم. در همین دنیای مجازی می توانیم کارهای زیادی انجام دهیم و به تخیلات خودمان باور داشته باشیم."
- "چه قدر خوب، من دنیای مجازی را دوست دارم."
*"ببینم پسر، مگر تو معنی مجازی را فهمیدی؟"
- "آره آقا، من هم توی دنیای مجازی زندگی می کنم."
*تعجب کردم و پرسیدم: "مگر تو هم کامپیوتر داری؟"
- "نه، اما دنیای من همین طوره، مثل یک دنیای مجازی. مادرم هر روز تا شب بیرون کار می کنه. من باید مواظب برادر کوچکم باشم که همیشه گرسنه و تشنه است.به اون آب می دم و به دروغ می گم که آشه .پدرم خیلی وقت پیش زندانی شد.همیشه فکر می کردم خانواده یعنی جایی که همه باهم در یک خانه زندگی می کنن و غذای زیادی دارن.خیال می کردم هر روز می تونم به مدرسه برم و دکتر بشم! آقا، این یک دنیای مجازی است، نه ؟"
رایانه همراهم را خاموش کردم و نتوانستم مانع ریختن اشک هایم بشوم. پس از این که پسرک غذایش را خورد، حساب کردم و پولی به او دادم. لبخندی به من زد که در تمامی زندگی ام خیلی کم دیده بودم. گفت: "خیلی ممنونم. شما آدم خوبی هستید."
پسر گرستنه به من فهماند ما هر روز مدت زیادی در دنیای مجازی زندگی می کنیم اما به خیلی از حقیقت های بی رحم دور و برمان توجهی نمی کنیم و البته باید روزی در درگاه خداوند پاسخگو باشیم

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

تصویر صخره مشت عثماندر در تبریز

 

مشت عثمان

 

 

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

فروش عطرهای كشنده در بازارهای عراق

این عطرهاي كشنده كه حاوي گازهاي سمی هستند از سوي بعثي هاي عراق تهیه و پخش شده است.

بر اساس این گزارش، علاوه بر قربانيان مذکور، حدود 35 تن دیگر نیز که تنها اقدام به تست این عطرها کرده بودند در بخش ويژه بيمارستان ها به سر برده و پزشکان اميدی به بهبودی حال آنان ندارند.

گفتنی است فروشندگان دوره گرد این عطرها که توسط بعثی ها به این کار گماشته شده اند با استقرار در خيابان ها و بازارهاي بغداد از رهگذران مي خواهند تا اين عطرها را بو كرده و خریداری کنند اما از آنجا كه اين عطرها كشنده هستند رهگذران به محض استشمام آن جان باخته و يا دچار دگرگوني مي شوند.

بعثي هاي حامی صدام، پس از اعدام این ديكتاتور، به شيوه هاي مختلف در صدد انتقام گيري از مردم عراق بر آمده اند.

 

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

مرد ۸۱ ساله يي در يکي از روستاهاي شيلي با برخاستنش از درون تابوت اقوام داغدار خود را وحشت زده و شوکه کرد.  

 هنگامي که اعضاي خانواده فليبرتو کاراسکو او را رنگ پريده و بدنش را سرد يافتند، وي چنان مرده به نظر مي رسيد که همه به فکر خبر کردن يک شرکت کفن و دفن افتادند، نه يک دکتر.  

به گزارش آريا،اسکو لباس پوشانده شد و در تابوتش قرار داده شد و اعضاي خانواده براي وداع با او جمع شدند. برادرزاده وي مي گويد؛ «نمي توانستم مرگ عمويم را باور کنم. غرق در اندوه چشم هايم را بسته بودم.

بلافاصله بعد از باز کردن چشم هايم ديدم عمويم هم دارد به من نگاه مي کند. با حالت شوک دويدم تا به بقيه خبر بدهم تا او را از تابوت بيرون بياوريم.» اين مرد پس از بيدار شدن گفت هيچ دردي حس نکرده و تنها چيزي که خواست يک ليوان آب بود

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

دو قرن پیش از میلاد، پیرمردی به نام «چو» در یک روستای شمال چین زندگی می کرد و روزی اسبش گم شد.

همسایگان از شنیدن خبر گم شدن این اسب ، تاسف خوردند و برای ابراز همدردی به خانه پیرمرد رفتند اما بی آنکه کم ترین اثر اندوه و غمی در چهره اش نمایان باشد گفت:مهم نیست که اسب من گم شده است؛شاید حکمتی در کار باشد.

همسایگان از حرف های پیرمرد تعجب کردند و به خانه خود بازگشتند.

پس از چند ماه اسب گم شده به همراه چند راس دیگر به روستا برگشت.مردم این خبر را که شنیدند با خوشحالی به سراغ پیرمرد رفتند و تبریک گفتند، اما «چو» انگارنه انگار که اتفاقی افتاده است با خونسری اظهار داشت:این کجایش جای خوشحالی دارد که من بی رنج و زحمت به آسانی و مجانی چند اسب به دست بیاورم،شاید این خودش باعث بدبختی برای من شود.

پیرمرد فقط یک پسر داشت که عاشق اسب سواری بود. آن پسر.، روزی هنگام سوارکاری از اسب افتاد و استخوان پایش شکست.همسایگان به سراغ پیرمرد رفتند که او را تسلی دهند اما بدون هیچگونه احساس ناراحتی گفت:استخوان پا شکست که شکست؛ شاید این مساله بعدها به نفع ما تمام شود،کسی جه می داند؟ همسایگان که با شگفتی، سخنان «چو» را گوش می دادند این بار هم نتوانستند بفهمند منظورش چیست.

یک سال بعد در آن منطقه جنگ خونباری شکل گرفت.، بیش تر جوانان به میدان نبرد رفتند و بیش ترشان کشته شدند. پسر «چو» اما به خاطر لنگ بودن پایش به جنگ نرفت و زنده ماند. آنوقت بود که همسایگان به عمق گفته های پیرمرد رسیدند

http://groups.yahoo.com/group/Iranroshan

 

 

 

جواب سئوال در تصویر زیر

[answer.jpg]

جهت ارسال نظرات و پیشنهادات خود، اینجا را کلیک نمائید

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 

 

 
     

  

 

 

 
 
 
 

 

 

  __._,_.___

Your email settings: Individual Email|Traditional
Change settings via the Web (Yahoo! ID required)
Change settings via email: Switch delivery to Daily Digest | Switch to Fully Featured
Visit Your Group | Yahoo! Groups Terms of Use | Unsubscribe

__,_._,___

Blog Archive